۱۳۹۱ تیر ۲۹, پنجشنبه

فاشیسم نخبگان


"هر چی می‌گذره و بین مردم میگردم، می‌بینم هیتلر درست فکر می‌کرد که "اقلیت ممتاز در برابر اکثریت بدون تاثیر" حضور دارند...... چرا ما چنین انتظارهای بالایی از مردممون داریم؟" (از فیسبوک)

این جملات اظهار نظر غریبی نیستند. شخصاً حجم عظیمی از آن را هر روز در جامعه‌ی اطراف خودم می‌بینم. منطقی که در جامعه از این جمله استفاده می‌کند بر آن است تا توضیح دهد که چطور عقب‌ماندگی اجتماعی ایران وابسته به تفکر عوامانه‌ی توده است و اقلیت ممتازی از نخبگان و روشنفکران که آغازگر حرکات اجتماعی هستند وقتی نیازمند پشتوانه‌ی مردمی هستند، با توده‌ای مواجه می‌شوند که بدون تأثیر زحمات نخبگان را به هدر می‌دهند. گوینده مسلماً خود را از جمیع مردم "نفهم" پیرامون خویش جدا می‌کند و پرسشی که مطرح می‌کند نشان‌دهنده‌ی وجه عجیب‌تری از ماجراست. وجهی که زیرکانه از همان اقلیت ممتاز هم رفع مسئولیت می‌کند و با پشتوانه‌ی برآورده نشدن انتظارهای بالایی که از جامعه دارد، اقلیت ممتاز را نیز بدون تأثیر می‌کند.

حداقل من دیده‌ام که عده‌ای با همین استدلال و در حالیکه در قالب اقلیت ممتاز خود را از اکثریبت بدون تأثیر جدا کرده‌اند به چه نتایج خطرناکی رسیده‌اند. پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال 84 عده‌ای با تکیه بر همین استدلال نتیجه می‌گرفتند که می‌بایست به قالیباف به عنوان چهره‌ای نظامی و با اتوریته رأی دهند تا وی به عنوان نخبه‌ای ممتاز بتواند تمام مشکلاتی که در ذهن‌شان می‌گنجید را با دو عدد سیلی و یک عتاب سفت و محکم حل و فصل کند. "دو عدد سیلی و یک عتاب سفت و محکم" به هیچوجه شوخی نیست، دقیقاً به خاطر می‌آورم که به کرّات اظهار نظرهایی از این دست می‌شنیدم: "مردم ایران تا توسری نخورند آدم بشو نیستند".

منطق اقلیت ممتاز در برابر اکثریت بدون تأثیر اخیراً سوژه‌ی دیگری یافته تا از زبان عامی‌ترین روشنفکرنماهای متن جامعه جاری شود. موافقت با حمله‌ی نظامی غرب تنها به دلیل ناتوانی مردم از ایجاد تغییر در سرنوشت خودشان با وجود شواهد بسیار (!!) در طول تاریخ ایران، جدیدترین مورد استفاده‌ی منطق اخیر است. پنهان‌شدن پشت نقاب اقلیت ممتاز با متهم ساختن جامعه به اکثریت بدون تأثیر این منطق را قادر می‌سازد تا مخاطب را مطلع گرداند در صورتی‌که با منطق گوینده همراه نشود جزء اکثریت بدون تأثیر طبقه‌بندی خواهد شد.

شکست حرکات اجتماعی ایران نیز با همین منطق توجیه می‌شود. بی‌نظمی سیاسی دوران مشروطه، همراه نشدن مردم با مصدق به هنگام کودتا، عقیم ماندن مدرنیته‌ی ناصرالدین شاهی و ... به گردن مردمی بی‌تأثیر انداخته می‌شود و تاریخ ایران به احمقانه‌ترین شکل ممکن تقلیل داده می‌شود تا نتیجه‌ی مورد نظر حاصل شود و آن نتیجه چیزی نیست جز در اختیار گرفتن حکومت توسط نخبگان به هر شکلی و اهدای دموکراسی به مردم از سوی آنان است. بنیان‌گذاران آمریکا، خردمندان عصر روشنگری و انقلابیون فرانسه نیز مثال‌های موفق آن نشان داده می‌شوند تا تاریخ به اعوجاج یافته‌ترین شکل ممکن عرضه شود.

البته گوینده خیلی روشنفکرمآبانه نمی‌پذیرد که چنین عبارتی به خاطر هیتلر مؤید فاشیسم باشد اما در عین حال متوجه نیست که عصاره‌ی آنچه فاشیسم را بوجود آورد دقیقاً از چنین منطقی پشتیبانی می‌کرد. موسکا، پاره‌تو و میشلر متفکرانی بودند که با چنین منطقی به فاشیسم متمایل شدند. پاره‌تو با این توجیه که رأی و ایمان مردم را به راحتی می‌توان از طریق تبلیغات و نطق‌های آتشین بدست آورد، نتیجه می‌گیرد که در جامعه باید زور و اجبار مقدم باشد.  پاره‌تو هر جامعه را به دو بخش برگزیدگان و توده تقسیم می‌کند و مسلماً اقلیت ممتاز برگزیدگان را محق در زورگویی بر توده‌ی بی تأثیر می‌داند. میشلر دموکراسی را بی‌فایده دانسته و قانون آهنین الیگارشی را توصیه می‌کند که برپایه نابخردی توده می‌توان رهبری آن را با تبلیغات و فریب در دست گیرد.

فاشیسم برپایه‌ی همین اصل نابخردی توده‌ها به خود پروبال داد. اعتقاد به داروینیسم نزد فاشیست‌ها، منجر به کسب این نتیجه شد که نخبگانی در جامعه وجود دارند که برپایه‌ی اصل انتخاب طبیعی مستحق فرمان‌راندن بر دیگران هستند. فاشیست‌ها معتقدند انسان‌ها شرایطی نابرابر دارند و نخبگانی برگزیده که نسبت به توده برتری دارند می‌بایست دولتی ممتاز تشکیل دهند تا بتوانند سعادت فرد و جامعه را تأمین نمایند. این تنها وجهی از فاشیسم است که به اقلیت ممتاز می‌پردازد. اکثریت بدون تأثیر در اندیشه‌ی فاشیسم نقشی انکار نشدنی دارد. اطلاق چنین عنوانی به جامعه به صورتی متوهمانه باعث می‌شود حرکات اجتماعی یا سیاسی در لحظه‌ای بدل به بحران‌های اجتماعی و حقارت‌های سیاسی بدل شوند. تصور کنید با چنین منطقی به شما گفته شود "با اینکه می‌دانستید که چندان فایده‌ای متصور نیست چرا در تجمعات خیابانی سبزها حضور پیدا کردید؟" منطقی که توده‌ی مردم را اکثریت بدون تأثیر می‌خواند، جامعه را از اصلاحات یا حرکات اجتماعی عقیم می‌سازد و با بهره گرفتن از حس سرخوردگی عمومی اجتماعی حقِ دخالت طبقه‌ی نخبگان را به هر شکلی برای سعادت طبیعی می‌نمایاند.

این تصور عمومی وجود دارد که فاشیسم با وجود بروز نژادپرستی حتماً این حس را در ملت خود بوجود می‌آورد که مردمی برتر از تمام دولت‌هایی دیگر دارند. این تصور تماماً متعلق به زمانی‌ست که دولت فاشیستی قدرت را در دست گرفته‌است. تحقیر جامعه و القای این حس که تمامی جوامع دیگر نیرویی برتر و ثروتی هنگفت‌تر در اختیار دارند، سعی دارد مقایسه را با وجهی تقلیلی ارائه دهد. پیشرفت جوامع دیگر در مقایسه با عقب‌ماندگی جامعه‌ی خود تنها به یک عامل یعنی توده‌ی بدون تأثیر تقلیل می‌یابد و در نتیجه حکومت و نظمی ممتاز می‌طلبد تا آن را به انتظارات بالایی که طبقه‌ی ممتاز از جامعه دارد، برساند.

ضعیف سازی توده‌ها توجیه کننده‌ی قدرت طبقه‌ی ممتاز می‌شود. منطق اقلیت ممتاز در برابر اکثریت بدون تأثیر در فاشیسم، هم تشکیل طبقه‌ی ممتاز و هم حقیرسازی توده را در پی دارد تا فضا را برای تسلط فاشیسم آماده سازد. جالب اینست که منطق توده‌ سازی که در اندیشه‌ی چپ رواج دارد در افراطی‌ترین اندیشه‌ی راست نیز به کار می‌آید. اهمیت فردیت با منطق دوگانه اقلیت ممتاز و اکثریت بدون تأثیر از هم می‌پاشد و فاشیسم جامعه‌ی تحت فرمان خود را نه جمعیتی از فردیت‌ها که توده‌ای کیفی می‌بیند که نمودار اراده‌ی جمعی فاشیسم است.

نخبه‌گرایی در منطق خود به صورتی عادی منجر به فاشیسم نمی‌شود. در واقع نخبه‌گرایی پیشینه‌ای از افلاطون، ماکیاولی، مارکس و ... دارد که و در طول تاریخ به هر صورتی از فاشیسم آلمان نازی تا مدل حکومت امروز چین تبدیل شده‌است. با این وجود نخبه‌گرایی غیر دموکراتیک در عین تحقیر توده‌ها همان بینشی‌ست که یکی از ریشه‌های اصلی تفکر فاشیستی است.

بروز چنین منطقی را در توجیه نابسامانی‌های امروز سخت می‌توان نشانه‌ی خطر ظهور فاشیسم دانست. خطر چنین منطقی در شرایط فعلی نمودهای دیگری می‌یابد. موافقت با دخالت نظامی غرب، مخالفت با تعبیر آزادی به دلیل ظرفیت کم توده‌ی مردم، تحقیر تلاش‌های سیاسی دیگران و مهم‌تر از همه بی‌عملی سیاسی است. آنجا که واکنش‌های اجتماعی توده با تمسخر و تحقیر اقلیت ممتاز به بهانه‌ی بی‌فایده بودن مواجه می‌شود، پیامدی بیش از آنچه پنداشته می‌شود دربر دارد. به طور مثال اگر "طرح تحریم خرید نان و شیر"* در ادبیات بخشی از جامعه تحقیر می‌شود (هرچند که شاید نادرست، بی‌فایده، غیرعملی و ...باشد)، بخش دیگری از توده را که موافق (یا مبتکر) این طرح است را تحقیر کرده، مرزبندی و جدا می‌کند تا واکنش اجتماعی را از آنان سلب کند.

انتخابات ریاست جمهوری سال 84 مثال دیگری از این منطق را نیز در خود دارد. انتخاب شدن احمدی‌نژاد در نظر بخشی از اقلیت ممتاز مفید دانسته می‌شد تا توده‌ی "نفهم" مردم دریابند که سرانجام انتخاب‌شان چگونه خواهد شد. منطقی که با مشاهداتم مطمئنم بخشی از جامعه را قانع کرده بود که احمدی‌نژاد در نهایت برای آنان مفید تمام می‌شود. آن اصلاح‌طلبانی که در دور دوم برای انتخاب شدن هاشمی تلاش می‌کردند از تحقیر این گروه در امان نبودند.
لازم نیست که ما حتماً تجربه‌ای فاشیستی چون آلمان یا ایتالیا را تجربه کنیم تا زمینه‌های اجتماعی فاشیسم را نابود کنیم. تجربه‌ی تقریبی فاشیسم آن چنان دردناک به نظر می‌رسد که وظیفه‌ی مبارزه با تمام زمینه‌های آن را حداقل به اقلیت ممتاز تحمیل می‌کند.

*****
*طرح تحریم خرید نان و شیر یک ویژگی جالب داشت. با وجود آنکه تقریباً در همه‌ی مجامع اینترنتی مسخره می‌شد، در قالب اس‌ام‌اس‌ بین مردم دست به دست شده و جدی گرفته شد.
پی نوشت: نوشته‌ی اخیر مجمع دیوانگان (که حتماً باید آن را خواند) با عنوان "بازگشت نژادپرستی اروپایی و داستان متفاوت آمریکا" به نوعی می‌تواند نشان‌دهنده‌ی همان تفاوت منطقی باشد که در اروپا و آمریکا نسبت به نقش توده و نخبه در جامعه وجود دارد. 

۱۳۹۱ تیر ۲۵, یکشنبه

مرغ‌ها نیز نان ندارند


بخشنامه‌ی جدیدی در دولت صادر شده‌است که تجارت خارجی و توزیع داخلی علوفه، خوراک دام و طیور و مواد اولیه را منحصراً در اختیار دوبت قرار می‌دهد. در اینکه بخشنامه‌ی جدید مخالف فلسفه‌ی خصوصی‌سازی و اصل 44 و بازار آزاد و رقابتی‌ست حرفی نیست که حاکمیت نشان داده اگر در یک ماجرا حرفش 100 درصد با عملش مخالفت داشته باشد همین ماجرای خصوصی‌سازی است. اما چرا چنین بخشنامه‌ای صادر شده‌است؟

سرکوب رسانه و تغییر معنای انتقاد از سوی حاکمیت چنین نتایجی نیز دارد. گویا مدت‌ها پیش دلسوزانی پیدا شده‌اند که با توجه به وضعیت بحرانی بازارهای علوفه و خوراک دام و طیور پیش‌بینی شرایط امروز را بکنند و از دولت بخواهند تا وضعیت را بهبود بخشد بااین‌حال گویا دولت نتوانسته یا نخواسته‌است که اقدام پیشگیرانه‌ای انجام دهد. چراکه رابطه‌ی بحران بازار خوراک دام و طیور را با بحران بازار دام و طیور هر بچه‌ای می‌فهمد. این وسط بخاطر محدودیت رسانه و نقد سرِ مردم کلاه بزرگی رفته‌است که نمی‌دانند مشکل پیش آمده چندان پیچیده نیست و بحران از خیلی وقت پیش قابل جلوگیری بود.

دولت خدمتگزار باید قدردان باشد که با این اوضاع بازار مرغ کسی دیگر سراغی از گوشت قرمز نمی‌گیرد. حال که ذخیره‌ی مرغ‌های 4650 تومنی انبارهای دولت تمام شده‌است و گوش فروشنده‌ای در بازار به قمیت‌های دستوری و غیرمنطقی دولت بدهکار نیست، دولت تصمیم می‌گیرد که کنترل را بیشتر کند. اصولا مطابق فلسفه‌ی اقتصادی این جماعت هرچیزی که طبق ذهنیت ایشان پیش نرفت لابد اشکالش در کنترل ناکافی بوده‌است. توزیع و واردات را کنترل می‌کنند تا خودشان بفهمند که مسبوق به سابقه‌ی تصمیمات اقتصادی‌شان وضعیت بحرانی بازار امروز هیچ ربطی به مقوله‌ی کنترل ندارد و تازه آن وقت یک قدم هم عقب‌تر از امروز می‌ایستند.

سقف قیمت‌هایی که دولت تعیین می‌کند اوضاع را بازهم بدتر می‌کنند. دریک اقتصاد کاملاً آزاد تعادل عرضه و تقاضا قیمت محصول در بازار را تعیین می‌کند. در بازار مرغ نیز چنین فرضی معتبر است چرا که افزایش قیمت ناگهانی آن معلول بهم خوردن همین تعادل است. تعیین سقف یا کف قیمت برای محصول در تعادل (همین تعادل است که قیمت مرغ را به 7000 تومان می‌رساند) موجب اثرات بعدی می‌شود. تعیین سقف قیمتی کمتر از قیمت تعادل بازار با توجه به کاهش قیمتی که در پی دارد موجب افزایش تقاضا در بازار به تعادل رسیده می‌شود و با توجه به محدودیت عرضه، فاصله‌ی تقاضا و عرضه بیشتر می‌شود در نتیجه قیمت تعادل با مصرف ظرفیت عرضه در بازار نامتعادل، بیشتر از حالت تعادلی قبل شده و حالتی از بازار سیاه را بوجود می‌آورد. چنین حالتی با وجود رویکرد کنترلی دولت، کنترل بیشتر سقف قیمت را موجب می‌شود و قیمت مرغ در چرخه‌ی افزایشی قرار می‌گیرد.

توزیع منحصراً دولتی ابزاری‌ست که این بخشنامه‌ی دولت برای کنترل بیشتر بر بازارهای داخلی در اختیار آن قرار می‌دهد. نکته‌ی عجیب‌تر قراردادن انحصار دولتی بر واردات و تجارت خارجی مواد اولیه صنعت گوشت و مرغ است. تحریم جهانی انتقال پول که علیه ایران اعمال می‌شود بر تمام کالاهای وارداتی تأثیر می‌گذارد. بر طبق قوانین سازمان ملل تحریم‌ها نمی‌توانند شامل موادغذایی، دارو و شماری دیگر از کالاهای اساسی باشند اما با وجود تحریم انتقال پول، وضعیت واردات و صادرات ایران بغرنج‌تر شده‌است. در این میان تنها امید واگذاردن هرچه بیشتر اقتصاد به بخش‌های خصوصی و حتی شبه خصوصی‌ست تا در مقابل تحریم‌ها شانس بیشتری برای مانور وجود داشته‌باشد ولی در نهایت تعجب این گونه نمی‌شود.

نکته‌ی جالب‌تر این طرح برخورد با بخش خصوصی از قبل تعریف شده است. بر طبق این بخشنامه مواد اولیه‌ی وارداتی خوراک دام و طیوری که هم اکنون در اختیار شرکت‌های خصوصی است می‌بایست در اختیار دولت قرار گیرد تا از طریق شبکه‌ی توزیع داخلی دولتی واگذار شود. صرف نظر از اینکه در هیچ کجا برای دولتی‌تر کردن (که خود با قانون اساسی دچار مشکل است) اموال بخش خصوصی را تصاحب نمی‌کنند، با این بحران قیمتی که در بازار وجود دارد تنها کاری که به هیچ عنوان نباید انجام داد صرف هزینه‌ای اضافی برای توزیع است. با اینکه فلسفه‌ی اینکار کنترل بیشتر بر رانت‌خواری در شبکه‌ی خصوصی توزیع است اما دولتی کردن امور توزیع موجب هزینه‌ی اضافی، زمان اضافی و قیمت تعادلی جدید بالاتر خواهد شد که بحران را افزایش خواهد داد. با این رویکرد غلط نیز باز عاقلانه‌تر اینست که دولت در کنار شبکه‌ی توزیع داخلی، خود اقدام به توزیع دولتی مواد مورد نظر خود بنماید نه اینکه کل شبکه‌ی داخلی را حذف نماید.

حالا که تحریم از الطاف خداوندی قلمداد می‌شود دولت نیز دست بکار شده است تا ممری برای لطف خداوند باشد و تحریم‌های داخلی نیز بر واردات و صادرات اعمال می‌کند. همانطور که الیاس نادران اشاره کرده حتی در زمان جنگ تحمیلی با وجود تحریم‌ها هیچ زمان تجارت خارجی و توزیع کالاها در کشور در جهت دولتی‌تر کردن پیش نمی‌رفت. برای همین یک بحرانی که بازار بوجود آمده‌است شخصاً تابحال هیچ گامی از دولت ندیده‌ام که به بهتر شدن اوضاع بازار منتهی شود. برعکس با کمی وام گرفتن از توهم توطئه بصورت حساب شده‌ای تک تک اقدامات عین دامن زدن به بحران است.  
 

۱۳۹۱ تیر ۲۲, پنجشنبه

مسئله‌ی حجاب، مسئله‌ی کمربند ایمنی

عرق کرده است و دم و بازدم‌هایش برای مقابله با آفتاب سوزان عمیق‌تر شده‌اند. خودش از گرما بیش از همه کلافه است. زنی که با چادر سیاه و مانتوی سبز تیره در زیر نور آفتاب مشغول جمع‌آوری بانوان بدحجاب خیابان است شاید نمی‌داند که تلاش چند روزه‌ی او، بیش از سه دهه است که به اشکال نرم‌تر و تندتری ادامه داشته و کوچکترین پیشرفتی در با حجاب‌ترکردن بانوان نکرده‌است. هزاران ساعت تبلیغات رسانه‌ای، حضور فیزیکیِ نیروی انتظامی و جر‌و‌بحث در بالاترین سطوح مدیریتی کشور برای رفع این "معضل فرهنگیِ جمهوری اسلامی" هیچ بهبودی در وضعیت این پدیده‌ موجب نشده‌است.

*****
روزهایی از اوایل سال 60 که حجاب اجباری شد را می‌توان در روزنامه‌ها بخاطر آورد. روزهایی که حجاب فی نفسه ارزشی ایدئولوژیک نداشت و ادبیات رسمی مقامات مسئول از زنان خواهش می‌کرد، به خاطر شأن جمهوری اسلامی با پوششی گسترده‌تر در انظار عمومی حاضر شوند. حجاب ابزاری بود برای اینکه بر هویت متفاوت جمهوری اسلامی صحه بگذارد و از آنجا که این هویت دچار تناقضاتی اساسی بود، پوشش زنان قربانی وجه اسلامی آن شد. با گذشت زمان و متولد شدن نسل انقلاب ادبیات رسمی در مورد مسئله‌ی حجاب تغییر کرد. نسل انقلاب برای ادامه‌ی حیات جمهوری اسلامی فرصتی استثنایی بود. تربیت این نسل با ارزش‌های ایدئولوژیک جمهوری اسلامی می‌توانست بیمه‌ی انقلاب باشد. روایت‌ها تغییر کرد، تاریخ گزینش شد، ابزارها خود تبدیل به هدف شدند گویی جمهوری اسلامی تنها برای این بوجود آمده‌ که با بی‌حجابی مبارزه کند، کمااینکه هیچ احدی چنین انگیزه‌ای از انقلاب نداشته‌است.

روایت‌های مذهبی حجاب جایگزین شدند: حجاب پدیده‌ای شد که امنیت جنسی دختران را حفظ می‌کرد. (با اینکه دیگر وجوه امنیت نه تنها دختران که دیگر آحاد جامعه هم چندان مهم محسوب نمی‌شد.) تیرهایی زهرآلود از جانب شیطان در کمین بی اعتقادان به حجاب نشسته‌بود. (شیاطین گویا دزدان و مفسدین و دیگر گناه‌کاران را به حال خود گذاشته‌بودند.) حجاب از آن رو که بر هویت متفاوت کشوری جمهوری و اسلامی تأکید می‌کرد به ارزشی مافوق خود تبدیل شد تا در رسانه‌های رسمی بتوان حتی با ارزش ساختگی حجاب ارزش راستین آزادی را زیر سؤال برد.

تاریخ از مسیری تقلبی هدایت شد: انقلابی برای آزادی و برابری به انقلابی برای مبارزه با فساد اخلاقی (آنهم با معیار پوشش) تقلیل پیدا کرد. انقلابیون تغییر هویت دادند و به اعتقادات متنوع نسل پیش از انقلاب نقاب اعتقادات رسمی و آموزشی نسل انقلاب پوشانده‌شد. جذابیت پادشاهان کهن ایرانی نیز بی‌استفاده نماند و یک اتفاق تاریخی* (که وقوعش جایی غیر از کتب دینی گزارش نشده‌است) به تمام طول طویل تاریخ کهن ایران تعمیم داده‌شد.


دگرگونی ارزشی حجاب به عنوان یکی از ابعاد متکثر انقلاب اسلامی چنان پیش رفته‌است که حال تصور نظامی تحت عنوان جمهوری اسلامی بدون فاکتور حجاب اصولاً ممکن نیست. وجه اسلامیِ جمهوری اسلامی تنها به بیرونی‌ترین شکل آن معنا یافته‌است و تمام آرزوی اخلاق و فلسفه‌ی اسلامی تنها در این آخرین نقطه‌ی اتصال مذهب و سیاست می‌تواند بروز پیدا کند. برای تئوری‌پردازان جمهوری اسلامی حتماً غم‌انگیز خواهد بود که ببینند از سیاست، قضاوت، عدالت، اخلاق و اقتصاد اسلامی تنها پوششی اسلامی برجای مانده‌است.

حجاب به مسئله‌ای فراتر از حدود خود تبدیل شده‌است. سخن راندن از آزادی پوشش در ایران دشوارتر از آزادی بیان یا آزادی احزاب و تجمعات است. به هیچ عنوان نمی‌توان در رسانه‌های رسمی از حق انسانی آزادی پوشش منطقاً دفاع کرد. علت همان تفاوت هویتی است که حجاب به جمهوری اسلامی پس از انقلاب می‌بخشید. جامعه‌ی زنان نسبتاً مدرن ایرانی با حجاب از تمامی زنان مدرن جهان جدا می‌افتاد. این جداافتادگی به ارزش‌های ایدئولوژیک حاکمیت امکان می‌دهد تا در مقابل ارزش‌های نوین جوامع توسعه‌یافته با تکیه بر همین تفاوت ایستادگی کند.

تاریخ جمهوری اسلامی نشان داده‌است که ناتوان از مبارزه برای سرکوب کامل بدحجابی و بی‌حجابی است. در نرم‌ترین شکل ممکن بدحجابی پدیده‌ای فرهنگی "پذیرفته" می‌شود و روشنفکران دینی بالطبع مبارزه‌ای فرهنگی را طلب می‌کنند تا هم آب به آسیاب دشمن بنیادگرا نریزند و هم دل هواداران آزاد‌اندیش را نشکنند. درمقابل عده‌ای این مبارزه را بی‌فائده می‌دانند و مؤثرترین راه مقابله با بدحجابی را حضور و مبارزه‌ی فیزیکی با این پدیده می‌دانند. اتفاقاً در این مورد خاص من نیز با آنان هم‌عقیده هستم. مبارزه‌ی فرهنگی امری نیست که نظام در انجام آن ناتوان باشد. همین موردِ فرهنگ استفاده از کمربند ایمنی نشان می‌دهد که چگونه تلفیق رسانه و جریمه می‌تواند در کوتاه‌مدت فرهنگ‌سازی کرده و موفق هم باشد. آنچه باعث می‌شود مسئله‌ی حجاب با مبارزه‌ای فرهنگی حل نشود در ذات این مسئله نهفته است.

(آن روزی که برای همه مسجل شد یکی از مهم‌ترین علل مرگ‌و‌میر مردم این مملکت تصادفات جاده‌ای است و کمربند ایمنی آسان‌ترین وسیله‌ی محافظت مردم از آسیب تصادفات کم خطرتر است، مبارزه‌ی فرهنگی و پلیسی با نبستن کمربند ایمنی در دستور کار قرار گرفت. تنها بعد از گذشت دو سال، می‌شد اثرات مثبت این مبارزه را در کاهش آمار کشته‌شدگان حوادث رانندگی به علت نبستن کمربند ایمنی مشاهده کرد. امروز حداقل در رانندگی جاده‌ای کمتر راننده‌ای بدون بستن کمربند پشت فرمان خودرو می‌نشیند.)
فرهنگی بودن یک سوژه در جامعه نیازمند منطبق بودن پیش‌فرض‌هایی مقدم بر آن است. آیین ایدئولوژیک، سنت تاریخی و جبر جغرافیایی در تفاوت و مرزبندی با جامعه‌ای دیگر محتوای منفرد می‌گیرد و فرهنگ‌هایی متفاوت را شکل می‌دهد. با چنین مقدمی حجاب اجباری پدیده‌ای فرهنگی محسوب نمی‌شود. تفاوت در آیین ایدئولوژیک، سنت تاریخی و جبر جغرافیایی ایران با تمام کشورهای دنیا توجیهی برای پدیده‌ی حجاب اجباری و فراگیر فراهم نمی‌کند. پس آنچه امروز فرهنگ عفاف و حجاب خوانده می‌شود نه لزوماً منطیق بر نیازهای فرهنگی مردم ایران بلکه سازگار با طبع و اهداف حاکمان نظام آن است.

مقاومت در برابر تحمیل حجاب اجباری که با بدحجابی بدنام می‌شود واکنشی طبیعی است از آن که ایدئولوژی، سنت تاریخی و جبرجغرافیاییِ وی در جامعه‌ی ایران نمی‌تواند "فرهنگ" حجاب اجباری را بر میل انسانی‌اش برای آزادی پوشش مستولی گرداند. هویت متفاوتی که ایران در جامعه‌ی جهانی برای خود می‌سازد با این عمل در خطر درهم شکستن قرار می‌گیرد و از آن سوی مبارزه‌ی متنوع حکومتی را موجب می‌شود. حساس بودن چنین مسئله‌ای برای نظام موجب می‌شود که اجازه ندهد آزادی پوشش به عنوان مطالبه‌ای مشخص و علنی شکل بگیرد و بنابرین آن را از ادبیات رسمی مخالفین خود جدا می‌کند. در این صورت به هیچ گروه سیاسی قانونی اجازه نخواهد داد که گامی در جهت تحقق این خواسته بردارند. اجازه‌ی تعیین‌کنندگی آن را به عنوان فاکتوری برای سنجش شخصیت‌های سیاسی از بین می‌برد و "آزادی پوشش" و حواشی مربوط به آن را بلکل زیر ادبیات و منطق رسمی کشور مدفون می‌کند.

(وضعیت در نگاهی کلی بی‌شباهت به وضعیت همجنس‌گرایان آمریکا نیست. تا پیش از انتخابات پیشِ روی ریاست جمهوری آمریکا هیچ رئیس جمهوری علناً در حمایت از همجنس‌گرایان موضع نگرفته‌بود. با این حال موافقان آزادیِ همجنس‌گرایی خود می‌دانستند که انتظار حمایت از سوی دموکرات‌ها برای آنان دست یافتنی‌تر و معقول‌تر از جمهوری‌خواهان است. دموکرات‌ها پیش ازین کم‌وبیش می‌توانستند موافقت منطقی خود را با همجنس‌گرایی ابراز کنند ولی در چنان سطح رسمی، چنین ابراز عقیده‌ای حتی در آمریکا بی‌سابقه بود. با وجود این مطالبه‌ای که در آمریکا عمرش به دهها سال می‌رسد حتی در سال 2012 نیز برآورده شده قلمداد نمی‌شود. مقاومت ایدئولوژیک قسمتی قدرتمند از جامعه چنان است که اتخاذ موضعی رسمی در کشوری چون آمریکا نیز می‌تواند تعادل عمومی جامعه را جابجا کند. چندین سال مبارزه‌ی رسمی و غیررسمی کار را به جایی می‌کشاند که امروز اوباما می‌تواند تنها منطق خود را بیان کند.)

راه مقاومت در برابر حجاب اجباری در نظر من مشخص است. از هیچ فعال سیاسی داخلی که امید فعالیت رسمی و قانونی او به هر شکلی در کشور وجود دارد نمی‌توان انتظار داشت که گامی در جهت برآوردن این مطالبه بردارد. رسانه‌های رسمی فاقد آزادی لازم برای اشاره به این سوژه هستند. تجمع اعتراضی بر ضد قانون حجاب اجباری احتمالاً سرکوبی وحشیانه‌تر از سرکوب تجمعات انتخاباتی خواهد داشت. بنابرین راه چاره در عوض کردن سوی مبارزه است. به جای مبارزه با حکومت رسمی باید با مردم، ذهنیت و فرهنگ حجاب اجباری به عنوان حافظ امنیت مبارزه کرد. روزی باید سمت و سوی مبارزه را به سوی حکومت چرخاند که مطمئن بود جامعه در مقوله‌ی "آزادی پوشش" نگاهی تقریباً یکدست دارد. انتخاب راه عملی نیاز چندانی به خرج دادن خلاقیت ندارد. کافی‌ست موهای‌تان را هر روز چند ثانیه بیشتر از روز قبل در انظار عمومی به نسیم بسپارید.

جامعه‌ی مدنی که به نظر می‌رسد حلال بسیاری از مشکلات این روزهای ایران باشد بر پایه‌ی همین مبارزه‌ها با جامعه و نه تنها با حکومت شکل می‌گیرد. آزادی پوشش شاید در مقابل مشکلات بزرگ اقتصادی و سیاست خارجی امروز کوچک و بی‌اهمیت شمرده شود اما عواملی از همین دست هستند که شکل گیری جامعه‌ی مدنی را به تعویق می‌اندازند یا آن را متوقف می‌کنند. تلاش برای دست یافتن به تفاهم بر سر مسئله‌ی آزادی پوشش در تمام بافت‌های اجتماعی ایران مقدمه‌ای است بر آنچه همه آرزویش را دارند و آن جامعه‌ای آزادتر و مدنی‌تر است. چنین گام‌هایی بسته بر سرشت مفاهیم سوژه‌ی آن جز از طریق مبارزه‌ی نرم مردم علیه مردم ممکن نیست.