۱۳۹۰ اسفند ۱۵, دوشنبه

مغالطه مهدی خلجی


جناب خلجی مقاله ای نوشته اند (اینجا) و در آن به طرزی بسیار معقول! به این نتیجه رسیده اند که خاتمی بزرگترین ناکام عرصه سیاست ایران است.

این نوشته نه در حمایت از رای دادن خاتمی که در مخالفت با استدلال مهدی خلجی و امثالهم نوشته شده است. ایشان در این مقاله مدعی شده اند که خاتمی نتوانسته است بین گروه های متکثر گفتمانی مشترک فراهم کند و اصولا طرح چنین گفتمانی را ناممکن می پندارند. " یک گروه سیاسی نمی‌تواند هم برای هواداران آیت الله خمینی سخن بگوید و هم برای منتقدان دموکرات جمهوری اسلامی. راهی مشترک برای به دست آوردن دل اهل تسنن و روحانیت سنتی شیعه وجود ندارد". بنا بر این استدلال آقای خلجی که تنها نمونه ای از آن آورده شد، نمی توان گفتمانی را مطرح کرد که نماینده ی خواست های گروه های مختلف قومیتی، دینی و طبقات مختلف باشد و از همین رو به نتیجه می رسند که خاتمی در صدد انجام امر محال بود و به همین دلیل ناموفق. مهدی خلجی میرحسین موسوی را نیز پیرو همین استدلال در تنگنایی ناسازگار می بینند.

من به صورت کلی استدلال جناب خلجی را مبتنی بر فرض غلطی می دانم. ایشان فارغ از شرایط ایران به درستی اشاره می کنند که: "خواسته‌های مردم سیستان و بلوچستان با آرمان‌های زنان تحصیل‌کردهٔ طبقهٔ بالای شهری یکی نیست و هر یک نیازمند گروه‌ها و سازمان‌هایی جداگانه برای نمایندگی سیاسی خود هستند. یک نفر یا یک گروه نمی‌تواند از جانب همه یا بخش عمده‌ای از مردم ایران سخن بگوید". با این وجود گویا فراموش کرده اند سخن راندن از گروه ها و سازمان هایی جداگانه برای نمایندگی سیاسی گروه های مختلف جامعه ایران مستلزم وجود جامعه ی مدنی در ساختاری لیبرال است. این چنین سازمان هایی در ایران آن روز، با فرض وجود داشتن هم با محدودیت های گسترده و روزافزونی مواجه بودند (و البته هستند). در این فضا بوجود آوردن گفتمان دموکراسی خواهی، لیبرالیسم، آزادی بیان و حقوق شهروندی تنها مقدمه ای برای رسیدن به جامعه مورد نظر آقای خلجی و البته شخص من است. گفتمان خاتمی، گفتمان نمایندگی تمامی گروه های ناراضی جامعه ی ایرانی نبوده است، بلکه تنها گفتمانی بود که شرایط ظهور جامعه ی مدنی را نوید می داد و دقیقا به همین خاطر موجب اقبال جمعیت متکثر و ناهمگونی به خاتمی شد. اگر امتیازی برای وجود اشخاصی مانند خاتمی و میرحسین موسوی یا جریان اصلاح طلبی قائل هستیم در تلاش برای به سرانجام رساندن این مقدمات است.

 به گفته ی درست آقای خلجی، رای خاتمی ترکیبی از رای "روشنفکران و هنرمندان بی‌اعتنا به دین و طبقهٔ بالای جامعهٔ ایران، سپاهیان و روحانیان سنتی بسیاری" بود. خوب است آقای خلجی بدین راحتی از این گفته نتیجه ی دلخواه خود را نگیرد. جامعه ی مدنی از دیدگاه خاتمی و اصلاح طلبان به اندازه کافی شرح و بسط داده شد و نیازی به خلط آن با جامعه ی مدنی که ریشه در تکامل تاریخی غرب دارد، نیست. اتفاقا جدالی که روشنفکران تندرو آن زمان بر سر معنی جامعه مدنی به راه انداختند، تک و توک موسسات و NGO هایی که بافرصت بوجود آمده شکل گرفته بودند را از رسالت مقاومت اجتماعی فرهنگی خود دور کرده و همراهی سیاسی با دولت یا اپوزوسیون را در اولویت کار آنها قرار داد تا جایی که بوی گند سیاست از هر محفل مستقل فرهنگی – اجتماعی به مشام می رسید.

نزاع بر سر جامعه ی مدنی و معنای آن در نظر خاتمی (با ایده گرفتن از مدینه النبی) چنان بالا گرفت که جناح محافظه کار را ناگاه به سمت اتخاذ مواضع رادیکال سوق داد به طوری که در رد طرح جامعه ی مدنی خاتمی، محافظه کاران سکولاریسم را جزء لاینفک آن می دانستند و ناگزیر خاتمی را به اتخاذ مواضعی نرمتر می کشاندند. مواضعی که همین جدال ها به خاتمی تحمیل کرد همان چیزی است که آقای خلجی فریب مردم به نام جامعه ی مدنی و به کام مدینه النبی می خواند. من از جامعه ی مدنی متصورِ خاتمی در مقابل جامعه ی مدنی به مفهوم مدرن آن دفاع نمی کنم، اما از یاد نمی برم که در صورت عدم وجود حملات رسانه ای، جامعه ی مدنی مورد نظر من در عمل همپوشانی بیشتری با جامعه ی مدنی مورد نظر خاتمی پیدا می کرد.

جدل بر سر اینکه خاتمی در بوجود آوردن چنین فضایی چقدر موفق بود، بجا و منطقی است. خاتمی هیچ کجا مدعی نماینده ی خواسته های گروه های مختلف نبوده است. تمام تلاش شخص وی برای بوجود آوردن جامعه ای بود که در آن گروه هایی فراموش شده که حتی رسمی هم شمرده نمی شوند فرصتی برای پیگیری خواسته های خود داشته باشند. (البته به نظر می رسد تمام این گروه ها پیگیری خواسته هایشان را در حذف و رد شدن از خاتمی می دانستند.) بروز جنبش های زنان، حمایت وکلا از حقوق شهروندی بهایی ها، شکل گیری تشکیلات دانشجویی لیبرال و حتی چپ، گروه های حمایت از کودکان کار و ... به همان نسبت که نتیجه محتوم گذشت زمان و پیشرفت توام با آنند، مدیون اصلاحات نیز هستند.

"فرصت سوزی" اتهامی است که همواره خاتمی با آن مواجه بوده است. من بدون اینکه فرصت سوزی خاتمی را رد کنم این سوال را پیش پای مطرح کنندگان این اتهام قرار می دهم: کدام یک از این فرصت هایی که سوخت توانست 1 میلیون نفر را به کنش حمایتی از خود وادار کند؟ اصلا این فرصت هایی که سوخت، چگونه ساخته شد؟ فرصت هایی که سوخت و از دست رفت بیش از ناتوانی خاتمی در پیگیری این مطالبات، بیشتر ناشی از این ضعف بود که اغلب ناهمگون و بسیار جلوتر از جامعه ی ایرانی بود و تنها می خواست از کانال خاتمی به ثمر بنشیند. اگر گروه های مختلف جامعه به جای عملیات انتحاری (که جز حمایت شخص خاتمی روی هیچگونه پایگاه حمایتی دیگری برای آن حساب نشده بود)  به همان سازمان دهی ای می پرداختند که جناب خلجی می گوید شاید امروزی بهتر برای همه مان متصور بود.