۱۳۹۱ شهریور ۲۹, چهارشنبه

باخت نظام، بُرد احمدی‌نژاد می‌شود

فرمانده‌ی کل سپاه، سردار جعفری، حضور نیروی قدس در سوریه را تأیید کرده‌است. البته ایشان حضور نظامی را رد کرده‌اند و حضور نیروی قدس را تنها محدود به کمک‌های فکری و اقتصادی دانسته‌اند (1-اینجا). با این حال اسماعیل قاآنی، جانشین فرمانده‌ی نیروی قدس سپاه، چندی پیش حضور فیزیکی نیروی قدس در درگیری‌های سوریه را تأیید کرده بود (2-اینجا). فرمانده‌ی سپاه قزوین نیز مهر تأییدی بر حضور نظامی سپاه در سوریه زده بود (3-اینجا).

بعد از آنکه سخنان اسماعیل قاآنی در رسانه‌ها منتشر شد، ایسنا که اولین بار آن را منتشر کرده بود، متن خبر را از خروجی خبرگذاری حذف کرد. اظهار نظر سالار آبنوش فرمانده‌ی سپاه قزوین نیز از روی خبرگزاری دانشجو حذف شده‌است و اظهارات اخیر فرمانده‌ی سپاه به فاصله‌ی یک روز توسط رامین مهمانپرست سخنگوی وزارت امور خارجه رد شده(4-اینجا) و "العالم" چنین سخنانی را از پایه به سوء استفاده‌ی بیگانگان نسبت داده‌است (5-اینجا).

تکرر این تأیید و تکذیب‌ها ماجرای دخالت نیروی نظامی ایران در سوریه را جالب‌تر می کند. اظهارات فرمانده کل سپاه بعد از انکار سخنان اسماعیل قاآنی نشانه‌ی چیست؟ اگر نظام جمهوری اسلامی ازین گونه اظهارت روی‌گردان بود، بعد از بار اول دیگر نمی‌بایست شاهد اظهارات بعدی فرماندهان سپاه مبنی بر دخالت حاکمیت در سوریه می‌بودیم و در صورتیکه نظام به این دخالت و حضور در سوریه افتخار کرده یا آن را طبیعی می‌داند حذف، تکذیب و رد این اخبار چگونه توجیه می‌شود؟

به باور من بر سر مسئله‌ی سوریه، نظام با تمام بزرگی‌اش، به دوپاره تقسیم شده‌است. هردو گروه در این نظام سرنوشت جمهوری اسلامی را تا حدود زیادی وابسته به پایداری حکومت اسد در سوریه می‌دانند اما در مقابل رسانه‌ها واکنش یکسانی نشان نمی دهند. سکوت اعضای دولت و مخصوصاً احمدی‌نژاد در این مورد جالب است. نمی‌توان تصور کرد احمدی‌نژاد به حزم‌اندیشی افتاده و از اظهارات جنجالی خودداری می‌کند. با اینکه در این چند وقت اخیر تهدیدهای اسرائیل علیه ایران به اوج خود در این چند ساله رسیده‌است هنوز مدت زیادی از اینکه احمدی‌نژاد اسرائیل را "غده‌ای سرطانی" و "نژادپرست" دانست نمی‌گذرد. اظهاراتی که حتی واکنش بان‌کی مون را نیز در پی داشت. همچنین نمی‌توان اظهاراتی چنین جنجالی را همسو با نظرات رهبری و نظام دانست چراکه احمدی‌نژاد نشان داده ازینکه حتی بر سر مسئله‌ی ایدئولوژیک و مهمی چون اسرائیل در مقابل رهبری بایستد، واهمه‌ای ندارد.

اگر بنابر فرضی تقریباً مطمئن، سپاه را از لحاظ فکری و تحلیلی نزدیک به بیت رهبری بدانیم در این صورت تکرار اظهاراتی مبنی بر دخالت در سوریه تنها می‌تواند نشان دهد که رهبری نه تنها به هیچ عنوان در فکر عقب‌نشینی در حمایت از اسد نیست بلکه حتی سقوط دولت فعلی سوریه را نیز ممکن نمی‌داند. در حالیکه پرهیز اعضای دولت از اظهارت تند و جنجالی در مورد سوریه می‌تواند نشان دهد که دولت سعی می‌کند این‌بار هم از سیاست‌های رهبری و نظام فاصله‌ای معنادار بگیرد.

دولت احمدی‌نژاد هنوز یکسالی از قلع و قمع کامل مصون است و می‌تواند حیات اقتصادی خود را ادامه دهد و نفرات اصلی و حلقه‌ی مورد اطمینان احمدی‌نژاد را برخلاف موج حملات تند حفظ کند. چنین فرصتی به همراه نزدیک‌شدن هرچه بیشتر دولت اسد به سقوط وقتی معنادار می‌شود که احمدی‌نژاد در آتش روابط خارجی ایران با اسرائیل و آمریکا می‌دمد. (در حالیکه رامنی جمهوری‌خواه در مقابل اوباما شانس معناداری دارد.)

حمله‌ی نظامی غرب به ایران بیش از بهانه (یا دلایل) هسته‌ای و توجیه اقتصادی نیاز به پیش‌زمینه‌ای دیگر نیز دارد و آن پشتیبانی بخش قابل توجهی از افکار عمومی غرب  و داخل کشور برای حمله است. غرب نیازی ندارد تا با حمله‌ای گسترده و ویرانگر علیه ایران افکار عمومی داخل کشور را (که بعد از انقلاب تا امروز هیچ‌گاه به این حد تلطیف نشده) علیه خود بشوراند. همچنین تجربه‌ی برگشتن افکار عمومی و کاهش محبوبیت دولت‌های آمریکایی با طولانی‌شدن زمان جنگ در مورد افغانستان و عراق آنها را از اقدامات حساب‌نشده باز می‌دارد.

در عین حال شکل دیگری نیز برای دخالت نظامی علیه ایران متصور است. شکل محدودی از حمله‌ی نظامی به تأسیسات هسته‌ای و نظامی که می‌تواند با کمترین هزینه رضایت اسرائیل و امنیتش را فراهم کند و برای غرب عواقب ناگوار حمله‌ی گسترده به ایران را نیز در پی نداشته‌باشد. در این صورت چه وضعیتی در داخل کشور پیش می‌آید؟ شخصاً فکر می‌کنم برای رشد و پرورش اندیشه‌ی آزادی این نوع از دخالت نظامی مهلک است اما می‌تواند مورد استقبال رهبری و احمدی‌نژاد قرار بگیرد و احتمالاً حاوی فرصتی استثنایی مخصوصاً برای احمدی‌نژاد خواهد بود.

چنین تهاجمی که ساقط کننده‌ی نظام جمهوری اسلامی نیست آن را در انزوایی خودساخته از سوی نظام نسبت به غرب فرو می‌برد. بهانه‌ای برای کشیدن دیواری آهنین‌ بر مرزهای ارتباطی و رسانه‌ای بین ایران و غرب می‌شود و می‌تواند فضای مناسب‌تری برای رشد استبداد و خفقان در داخل کشور ایجاد کند به ویژه انکه از لحاظ نیروی نظامی تجهیزات سبک نظامی و سرکوب مورد تعرض غرب قرار نمی‌گیرند. بنابرین حاکمیت جمهوری اسلامی می‌تواند از چنین فضایی برای ضمانت تثبیت وضعیت فعلی حتی پس از آیت‌الله خامنه‌ای استفاده کند.

اما فرصت استثنایی احمدی‌نژاد چه خواهد بود؟ احمدی‌نژاد خیلی دلش می‌خواهد نشان دهد که دولت و موفقیت‌های او با انتخابات ریاست‌جمهوری تمام نخواهند شد. ادعایی که با وجود دشمنی علنی اصولگرایان سنتی علیه وی بعید است با روند عادی قضایا امکان‌پذیر ‌باشد، اما به باور من احمدی‌نژاد هنوز یک شانس برای باقی‌ماندن در قدرت دارد و به آن فکر می‌کند. باخت نظام در ماجرای سوریه، به خطر افتادن امنیت ایران با تهاجم غرب و نهایتاً حمله‌ی نظامی محدود منجر به بحرانی بسیار بزرگ‌تر از اتفاقات بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 خواهد شد.

ویژگی‌های وضعیت بحرانی می‌تواند دوباره منجر به تقویت موقعیت احمدی‌نژاد در مقابل رأس نظام شود و احمدی‌نژاد با بهره بردن از شکافی که میان دوپاره‌ی نظام و مردم و حاکمیت می‌افتد، در مقابل نظام قد علم می‌کند. او می‌تواند با استفاده از وضعیت بحرانی به انتخابات ریاست جمهوری اعتنایی نکرده، در قدرت باقی بماند تا با سوءاستفاده از موقعیت نظام خودش را در نقش قهرمان صحنه جا بزند. اظهارات او و دوستانش در مقایسه با بخش دیگر نظام در ماجرای سوریه کمرنگ و بی‌اهمیت است و همین می‌تواند دست‌مایه‌ی تبرئه‌جویی بهنگام سقوط دولت اسد باشد. شکست مذاکرات هسته‌ای و سیاست خارجی به پای او نوشته نمی‌شود چون او قبلاً با جنجال‌های فراوان نشان داده است که در سیاست خارجی و مسئله‌ی هسته‌ای کاره‌ای نیست. نیروهای مسلح و به خصوص سپاه تحت فرمان او نیستند و بنابرین شکست و مفتضح شدن آنها در سوریه و در صورت تهاجم غرب نخواهد توانست احمدی‌نژاد را از تک و تا بیندازد.

در واقع تنها کسی از نظام که در این باخت استراتژیک جمهوری اسلامی، دارای منافعی برای ادامه‌ی قدرت در مشروعیتی برساخته خواهدبود همین جناب احمدی‌نژاد است. 

۱۳۹۱ شهریور ۲۶, یکشنبه

روشنفکران کوته‌بین


میان دانستن و اعتقاد داشتن تفاوت کوچکی وجود دارد. این تفاوت خود را در حوزه‌ی عمل اجتماعی بیشتر نشان می‌دهد. با دانسته‌ها نمی‌توان بازی کرد، نمی‌توان آنها را به سخره گرفت و به آنها توهین کرد در صورتیکه اعتقادات می‌توانند بستر چنین رفتارهای اجتماعی باشند. فکر نمی‌کنم حتی امروزه بتوان جمعیتی در هر نقطه‌ای از دنیا پیدا کرد که تمامی اعضای جامعه‌ی آن بدون داشتن اعتقادات و تنها با اتکا بر دانسته‌ها زندگی کنند.

ادیان نیز در زمره‌ی اعتقادات بشری می‌گنجند و ازین لحاظ فرق چندانی با اعتقاد داشتن به مثلاً "شور چشمی" ندارند. این که ادیان جزء مقدسات محسوب می‌شوند و اعتقادی چون "شور چشمی" واجد چنین شرایطی نیست، از نظر من قضاوت درستی نیست. کافی‌ست برای "شور چشمی" کتابی تدارک ببینید، آیینی برای آن بسازید، تاریخی پر از تعصب برایش تدارک ببینید و هوادارانش را که کم هم نیستند به طریقی به یکدیگر نزدیک کنید، در این صورت من پیشبینی می کنم، چنین تفاوتی دیگر میان "شور چشمی" و سایر ادیان برجسته نباشد.

در طی زمان عده‌ای از جامعه‌ی انسانی به هر دلیلی (که در حوصله‌ی این مطلب نیست) تصمیم گرفتند شاخ و برگ اعتقادات خود را هرس کنند و روز به روز بیشتر بر پایه‌ی دانسته‌ها زندگی کنند. زندگی اجتماعی چنین گروهی در کنار گروه "معتقد" به آسانی امروز فراهم نبوده‌است. احتمالاً در ابتدای امر حتی زندگی روزمره‌ی گروه غیر معتقد توهین به گروه دیگر محسوب می‌شده است. تصور کنید روزی از خواب صبحگاهی بلند می‌شوید و می‌بینید همسایه‌ی شما بی آنکه به درخت معظم احترام بگذارد، با تبر راهی جنگل شده است. او با این بی اعتنایی خود به درخت معظم توهین کرده است و شما باید در مقابل این توهین او موضع بگیرید.
خوشبختانه زمان به دلایلی (که باز هم در حوصله‌ی مطلب نیست) در حال سپری شدن به نفع گروه اول است. علاوه بر اینکه رفتارهای عادی گروه غیر معتقد به صورت طبیعی ممکن است توهین به اعتقادات عده‌ای دیگر تلقی شود، گروه غیر معتقد این امکاناتی از قبیل توهین و تسمخر اعتقادات طرف مقابل را نیز دارد. چه چیزی موجب می‌شود که گروه‌های متقابل اجتماعی از ظرفیت‌های اعتقادی طرف مقابل به چنین صورتی استفاده نکنند یا اصولاً آیا باید به صورت قانونی و به زور جلو چنین رفتارهای اجتماعی گرفته شود؟

پاسخ به این پرسش‌ها برای من چندان آسان نیست. من به ظرائف فلسفه‌ی اخلاق چندان آشنا نیستم که بخواهم پاسخگوی این مسائل باشم و این پرسش‌ها را نیز پرسش‌هایی اخلاقی می‌دانم. با این حال وجه دیگری از ماجرا برای من جالب‌تر به نظر می‌رسد. چطور می‌شود با وجود چنین رفتارهای اجتماعی (از قبیل توهین و تمسخر اعتقادات دیگران) بتوان در جامعه متشکل از چنین گروه‌هایی با امنیت خاطر زندگی کرد؟

پیرو اتفاقاتی که اخیراً رخ داد عکسی در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد که محتوایش شامل رابطه‌ی جنسی چندین مفهوم مقدس از ادیان جهان بود. (اینجا) در توضیح این عکس نوشته شده‌است که به خاطر انتشار این عکس هیچ کسی کشته نشده‌است. ناخودآگاه مقایسه با کشته شدن 31 نفر تا به امروز به خاطر انتشار این فیلم به ذهن خطور می‌کند. فرضا که توضیحات این عکس فاقد اعتبار باشد حداقل می‌توان اطمینان حاصل کرد که توجه چندانی به این عکس از جانب پیروان آن ادیان نشده است. چه چیزی موجب تفاوت در واکنش نسبت به این تصویر و فیلم اخیر (که می توان اطمینان حاصل کرد هردو اگر نه موهن تیزترین شوخی‌ها را به همراه داشته‌اند) می‌شود؟

واکنش‌ها در ایران به نظر من کامل‌ترین طیف از واکنش‌ها را در میان مسلمانان شامل می‌شود. از افراطیون و تندروانی که حاضر به تکفیر و ارتداد سازنده‌ی فیلم اند تا کسانی که به واسطه‌ی مقام رسمی‌شان خواستار مجازات قانونی سازنده می‌شوند تا کسانی که قلوب مسلمین را جریحه‌دار دانسته ولی اقدامات خشونت‌آمیز را موجب شادی دشمنان اسلام می‌دانند تا خاتمی که فیلم اخیر را برخلاف اصول گفتگوی تمدن‌ها می‌داند.

من با تمامی این نظرات مخالفم و در مقابل خاتمی باید بگویم که اتفاقاً فیلمی (متأسفانه به این اثر نام فیلم هم نمی‌توان داد) با چنین مشخصاتی دقیقا مصداق بارز گفتگوی تمدن‌هاست و اتفاقاً اشخاصی مانند آقای خاتمی (اگر به ایشان برچسب نوعی روشنفکر دینی) را بزنیم باید آماده‌ی دیدن چنین روزهایی می‌بودند. روشنفکری دینی در ایران پدیده‌ی منحصر بفردی است. کپی‌برداری از روشنفکر دینی اروپایی به سبک ایرانی ست. پرچم روشنفکری دینی از زمان مشروطه در ایران رواج یافت. که روحانیون اصول غربی مشروطه را در تضاد و تعارض با اصول مسلم اسلام می‌دانستند. برای نمونه روحانیون به مساوات نه تنها میان زن و مرد که به هیچ عنوان به مساوات میان انسان‌ها اعتقاد نداشتند و روشنفکران دینی با هزار فن می بایست آقایان را راضی کنند که این مساوات به معنای مساوات در برابر قانون است و آن معنی مورد نظر روحانیون از آن استخراج نمی‌شود.

در واقع روشنفکران دینی در ایران همواره خود را با سیاست و مسائل سیاسی گره زده‌اند. تلاش ایشان بیشتر در راستای فروکردن مفاهیمی چون آزادی، برابری، جامعه‌ی مدنی، قانون عرفی و ... به ذهن روحانیونی بوده که مانع این گسترش این مفاهیم به شمار می‌آمدند. در مقابل تنها چیزی که روشنفکران به آن توجه نداشتند، مردم و زندگی اجتماعی روزانه‌ی آنان در کنار یکدیگر بود. در اوائل دوران مشروطه در شهرهایی مانند تهران و اصفهان، هر شهر به محله‌های متفاوتی از مسلمانان، مسیحیان، بهاییان و ... تقسیم می‌شد. پیروان هرکدام از این ادیان در ایران نمی‌توانستند در کنار یکدیگر زندگی کنند و حتماً می‌بایست محله‌هایی جدا برای خود تدارک می‌دیدند تا از حامیانی برخوردار باشند و گرنه جانشان از طرف پیروان دیگر ادیان در خطر بود. حاکمان ضد مشروطه نیز تا جایی که توانستند از این شکاف اجتماعی استفاده کردند و هر از چندگاهی به بهانه‌ی توهین این گروه اجتماعی را بر ضد دیگری می‌شوراندند. (متأسفانه اکنون کتاب "مشروطه‌ی ایرانی" در دسترس من نیست و گرنه می‌توانستم منبعی دقیق از این حوادث را اینجا ذکر کنم)

با وجود که چنین مشکلی نه در مقیاس جهانی که در همین کشور خودمان زمانی وجود داشته است، هیچ کدام از روشنفکران از عصر مشروطه تا امروز تلاش نکرده اند که ظرفیت اجتماعی تحمل اعتقادات مختلف و حتی متضاد را بالا ببرند. روشنفکران دینی ما هیچگاه وارد حوزه‌ی اجتماعی زندگی مردمی نشده‌اند تا نشان دهند چگونه می توان توهین و تمسخر به اعتقادات را به جای تبدیل به واکنش هایی خشونت آمیز، به آرامی هضم کرد.

روشنفکران دینی جامعه‌ی ما تا به امروز تنها تا نوک دماغ خودشان را می دیده‌اند. اولویت آنها ماست مالی مسائل سیاسی بوده است که آشکارا با اسلام در تعارض و تناقض بوده و البته با این که فکر می کنم این ماست مالی لازم بوده اما به هیچ عنوان کافی نبوده است. پیش بینی روندی که امروز در جامعه جریان دارد و قشر جوان را روز به روز دین گریزتر و حتی دین ستیزتر می کند چندان دشوار نبوده و با این حال هیچ پاسخی برای نیازهای جامعه ای که در آن دو گروه تقریباً هم جمعیت یکی معتقد و دیگری رها از اعتقاد زندگی می کنند، آماده نشده است.

پدرهایی که با خشونت مانع آزادی پوشش دختران می‌شوند مگر بی اعتقادی دخترشان را توهینی به خود فرض نمی‌کنند؟

*****
*قصد داشتم پرونده‌ی کاملی برای روشنفکری دینی آماده کنم، تا کنون دو یادداشت آن را نیز نوشته‌ام با این حال اتفاقات اخیر پیرامون پخش فیلمی که مسلمانان آن را موهن می‌پندارند، موجب شد تا این یادداشت با کمی تغییر زودتر از موعد منتشر ‌شود. 

**برای آنجاهایی که از حوصله‌ی مطلب خارج است می‌توانید به نوشته‌ی مجمع دیوانگان: جادومزاجی، ریشه پیدایش و عامل تثبیت استبداد‎ مراجعه کنید.

۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه

بازی رو شده

سایت اول‌نیوز مطلب خود با عنوان "در نکوهش زنان مدرن" را حذف کرده است. اقدام جالبی‌ست مخصوصاً که این بار بحث در خصوص حوزه‌ی زنان وابسته به اقتدار مردان شده‌است.

"من نه جامعه را الان در ارتباط با حجاب دچار بحران می‌دانم نه در آینده خطر سنگین می‌دانم. بیش از آن که خود را موظف بدانیم که جلوی نتایج رفتار بدحجابی را بگیریم، بیش از آن باید خودمان را موظف بدانیم که جلوی زمینه‌سازی برای ایجاد انگیزه‌ی بدحجابی را بگیریم. کلیدی‌ترین عامل بدحجابی در جامعه ما عدم اقتدار مرد است. وقتی جلوی اقتدار مرد را بگیرید، زن یک طبیعت ثانویه‌ای پیدا می‌کند؛ این طبیعت ثانویه در آن انگیزه بی‌حجابی قوی است و الا در طبیعت اولیه زن انگیزه بی‌حجابی نه تنها قوی نیست، بلکه انگیزه حجاب قوی است." (اینجا)
یا:
"تعداد قابل توجهی از دخترها برای خوش گذرانی و دوست‌یابی به دانشگاه می‌آیند به همین علت هفتاد درصد دانشگاه‌ها دختر شده‌است ، از عوارض منفی این امر به وجود آمدن دختران تحصیل‌کرده و پسران کم‌سواد است که از عواقب آن اقتدار مادر و تضعیف و تحقیر پدر در خانواده است. باید توجه داشت که تحقیر پدر در خانواده و وجود مادری مقتدر و همه کاره و باسواد و با منزلت اجتماعی بالاتر ، بنا به نظر فروید از عوامل اصلی هم‌جنس‌گرا شدن فرزندان و به ویژه پسران است." (اینجا ، این لیست 30 تایی را حتماً بخوانید)

مدتی است بحث تفکیک جنسیتی، حجاب و مسائل حوزه‌ی زنان، جمهوری اسلامی را به بن‌بست رسانیده‌است. ظاهراً فرهنگ سازان به این نتیجه رسیده اند که تمام دلایل دینی که برای نوع دستوری حضور زن در جامعه بیان می‌کنند دیگر حتی پاسخگوی نیاز خانواده‌های سنتی و مذهبی نیست. بنابرین آخرین راه چاره را در قدیمی‌ترین راه حل یافته‌اند و آن بازگشت به عصر اقتدار مردان در مقابل "ضعیفه" هاست. کاهش سهمیه‌ی دختران در دانشگاه‌ها، تفکیک جنسیتی، حذف پذیرش دختران از رشته‌های دانشگاهی مثال‌هایی از گام برداشتن در این راه است. گفتگو با جمهوری اسلامی در مورد اینکه زنان همپای مردان حق دارند که در تمام عرصه‌های اجتماعی حضور یابند، بی‌فایده است. حتی اگر آیت‌الله خمینی چنین گفته باشد:

"س: دشمنان شما ادعا مى‏كنند، كه حقوق زنان در حكومت اسلامى از بين مى‏رود، حقوق كنونى كه زنان در زمان شاه به دست آورده‏اند، در آينده از بين مى‏رود. من خودم البته باور ندارم؛ شما چه نظرى داريد؟
ج: زن‌ها در حكومت اسلامى آزادند؛ حقوق آن‌ها مثل حقوق مردها. اسلام زن را از قيد اسارت مردها بيرون آورد و آن‌ها را هم‌رديف مردها قرار داده‌است. تبليغاتى كه عليه ما مى‏شود براى انحراف مردم است. اسلام همه‌ی حقوق و امور بشر را تضمين كرده‌است. الآن از فشار حكومت در ايران، آزادى نه براى مرد است و نه براى زن؛ در اسلام براى همه هست." (گفتگو با راسل كر درباره‌ی اوضاع ايران، رابطه با انگليس و مفهوم آزادى - زمان: آبان 1357 - مكان: پاريس، نوفل لوشاتو - موضوع: روابط ايران وانگليس، وضع حقوق بشر در آيندهی ايران، آزادى از ديدگاه شيعه - مخاطب: راسل كر (نماينده‌ی پارلمان انگليس-مجلس عوام- و عضو حزب كارگر منبع: صحیفه‌ی نور)

*****

به خطر افتادن اقتدار مردانه در ایران برای آقایان گران تمام شده‌است. ایده‌آل نظام با این تفاسیر برگشتن زنان به کنج پستوی خانه‌ها خواهدبود. اما چرا نظام چنین دشمنی سرسختی با زنان بخرج می‌دهد؟ آیا عاقلانه‌تر نیست اگر نوعی از آزادی ظاهری حجاب و روابط بین دو جنس را در جامعه برقرار کرده ولی همچنان قدرت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را در دست خود نگهدارد؟ مگر کشورهایی عرب را سراغ نداریم که دقیقاً مشغول انجام چنین کاری هستند؟

پاسخ این پرسش‌ها باز می‌گردد به تفاوت ساختار اجتماعی ایران با سایر کشورهایی استبدادزده‌ای که چنین منطقی را پیاده‌سازی کرده‌اند. یکی از مهمترین نتایج دولت‌های هاشمی و خاتمی بعد از انقلاب ایجاد طبقه‌ی متوسطی بود که در جنگ هشت ساله یکسره از میان رفته‌بود. دولت سازندگی با ایده‌ی توسعه‌ی اقتصادی فرصتی فراهم کرد که طبقه‌ای جدید و از لحاظ اقتصادی حدوداً مستقل از دولت مرکزی بوجود آید. طبقه‌ی مستقل از لحاظ اقتصادی می‌تواند به دنبال منابع جدیدی برای تغذیه‌ی فکری بگردد و دولت اصلاحات ضمن گسترش وسعت این طبقه، به آن فرصت اخذ ایده‌های جدیدی داد. طولی نکشید که ایده‌های طبقه‌ی متوسط از آنچه حتی اصلاحات تصور می‌کرد، فراتر رفت. این نقطه از تاریخ درست جایی است که نظام را ناچار از چنین برخوردی می‌کند.

همراه شدن دوران اصلاحات با ورود فضای فکریِ جدیدی به ایران همراه بود که به هیچ‌وجه محصول ایده‌های اصلاح‌طلبانه نبود گرچه مورد استقبال اصلاحات نیز قرار گرفت. گسترش استفاده از ماهواره و اینترنت، همراه با ورود اندیشه‌های جدید فکری به کشور از طریق مطبوعات و کتاب‌هایی که مورد استفاده‌ی مخاطبی از جنس طبقه‌ی متوسط بودند مفاهیمی چون آزادی را در ایران گسترش داد. آزادی پوشش دیگر تنها خواسته‌ای جدا افتاده نبود بلکه با مقدمه یا مؤخره‌ای چون برابری حقوق زن و مرد بیان می‌شد. بنابرین به درستی تمام جوانب آزادی با یکدیگر پیوند خوردند به طوریکه مخالفان آزادی یکباره خود را در مقابل جبهه‌ای دیدند که یکسره به هم وصل است و نمی‌توان بخشی از دادن آزادی را هزینه‌ی بخش گرفتن بخش دیگری از آن کرد. اتفاقی که دقیقاً در کشورهای عرب رخ نداده‌است. آزادی روابط انسانی و حجاب در جامعه‌ی عرب با دیگر وجوه آزادی پیوندی برقرار نکرده‌است و از همین رو می‌تواند حامل دیکتوتاری‌های شبه سکولار باشد.

حال اتفاقی که می‌افتد، چیست؟ منابع تغذیه‌ی فکری طبقه‌ی متوسط از خوراک فکری نظام استقلال پیدا کرده‌است. بنابرین توسل به اقداماتی نظیر فرهنگ‌سازی یا تبلیغات اسلامی بی‌فایده می‌گردد. هرکس که می‌گوید راه حل بدحجابی نه در گشت ارشاد که در فرهنگ‌سازی است دارد به خودش و مخاطبانش دروغی شیرین تحویل می‌دهد. بدحجابان به هیچ عنوان مخاطبان رسانه‌هایی نیستند که مبادرت به چنین اقداماتی می‌کنند. واضح است که گشت ارشاد تنها راه حل موضوع می‌باشد. اما تجربه‌ی همین امروز نشان می‌دهد که حتی گشت ارشاد نیز راهگشای نظام نیست چرا که با هیچ منطقی نمی‌توان پذیرفت که می‌شود حتی برای یکبار تمام خیابان‌های پایتخت را از زنان خالی کرد. پس راه حل شکل دیگری به خود می‌گیرد.

بیراه نیست اگر بگوییم دانشگاه‌ها در اختیار طبقه‌ی متوسطند. تنها خانواده‌های طبقه‌ی متوسط اند که از پس هزینه‌های دانشگاهی حتی در نوع دولتی خودش نیز بر می‌آیند بنابرین عجیب نیست اگر فرهنگ عمومی حاکم بر دانشگاه‌ها را فرهنگ عمومی طبقه‌ی متوسط قلمداد کنیم که خودبه‌خود مستقل از فرهنگ دستوری نظام شکل می‌گیرد و عملاً اقدامات فرهنگ‌سازی را بی‌ثمر می‌کند. از آنجا که دانشگاه تنها محل ورود به خیابان برای زنان است، بنابرین اگر بتوانند دانشگاه‌ها را از زنان خالی کنند احتمالاً با خیابان‌هایی خالی‌تر از زنان روبرو خواهند شد. با این وجود دختران تحصیل‌کرده تبدیل به بخشی از فرهنگ طبقه‌ی متوسط شده‌اند و اینجاست که نظام به یاد پدرسالار می‌افتد تا مگر او بتواند دخترش را در کنج خانه نگه‌دارد. 

۱۳۹۱ مرداد ۲۳, دوشنبه

آه کور شدم، همه چیز چقدر سفید است.


این که رسانه‌ی ملی اخبار زلزله را پوشش نمی‌دهد، این که تعداد درست کشته‌شدگان اعلام نمی‌شود، این که کمک‌های اولیه پذیرفته نمی‌شود، این که عملیات امداد و نجات یک شبه به پایان می‌رسد، این که شریعتمداری هنوز بر طبلی پاره پاره می‌کوبد، این که نماینده‌ی اهر با ضجه می‌گوید کمک نیاز دارند، این که هنوز نیمی از ایران نمی‌داند چه رخ داده است...

گویا حاکمیت هنوز نمی‌داند، خبررسانی وظیفه‌اش چیست. فکر می‌کند اگر مردم نفهمند که چه فاجعه‌ای رخ داده، راحت سر بر بالش می‌گذارند، به حکومتشان بی اعتماد نمی‌شوند و دنیا بر همان پاشنه‌ی خیالی ایشان می‌چرخد. فکر می‌کند خبررسانی تنها ثمری که دارد سیاه نمایی است.

انگار نه انگار که متخصصینی مورد نیاز اند که مردم را اسکان موقت دهند، خیرینی نیازند که کمک‌های اولیه و نیازهای ابتدایی را برآورده کنند، امدادگرانی آموزش دیده و غیررسمی نیازند تا به کمک آسیب دیدگان بشتابند، پزشکانی که به بیمارستان‌ها کمک برسانند، حتی رانندگان ماشین‌های سنگینی که کامیون خود را به سازمان‌های مناسب بسپارند.

وقتی که حفظ نظام از اوجب واجبات می‌شود، نه تنها مردن یک ندا و سهراب معترض نادیده گرفته می‌شود که جان باختن دست کم سیصد نفر انسان نیز لاپوشانی می‌شود مبادا زلزله از عظمت نظام اسلامی بکاهد.

در فیلم نجات جان سرباز رایان، در اوج جنگ جهانی دوم، یک تیم سرباز آمریکایی مأمور می‌شود تا جان یک نفر که در پشت خطوط دشمن گیر کرده و سه برادر دیگرش در جنگ کشته شده اند را نجات دهند. ارتش آمریکا تصمیم گرفت که برای مادری سه فرزند از دست دادن کافی است، چهارمی را حتما می‌بایست نجات داد. در شرایط جنگی، چندین نفر می‌میرند، دلارها هزینه می‌شود تا سرباز رایان به خانه برگردد. مهم نیست که فیلم مبتنی بر واقعیت است یا خیر، مهم این است که حاکمیت آمریکا می‌خواهد حداقل نشان دهد که شهروندانش چقدر برایش اهمیت دارند.

آگاهی‌بخشی را اشتباه فهمیدیم.


وقتی زلزله‌ی بم رخ داد و از شهر بم چیزی جز تلی از خاک باقی نمانده بود، هنوز زود بود که بفهمم چرا عمق فاجعه می‌تواند چنین ناگوار باشد. بم شهری بود از خاک که با خاک یکسان شد.

فرهنگ قضا و قدری چنان در طول سالیان در اعماق وجود ایرانیان نفوذ کرده است که مشکل بتوان از پسش، آنهم تنها با دیدن فجایع بم و آذربایجان برآمد. اصلاً برایم عجیب نیست که تصور کنم شخصی با مبنای "عمر دست خداست" خودخواسته خانه‌اش را برای صرفه‌جویی در هزینه سرهم بندی کرده باشد. "والله خیر الحافظین" گویان، مهندسی تیر آهنی را ضعیف‌تر کار کرده باشد. پدری "هر چه قسمت باشد" گفته باشد و خانواده‌ای را در خانه‌ای غیر ایمن سکنی دهد. مادری هر روز با این خیال که "صدقه هفتاد بلا را دفع می‌کند" خود را از نگرانی در مورد خانه‌اش به آرامش رسانیده باشد. زوجی زلزله را در روز خانه‌سازی "بلای آسمانی" پندارند و آن را از حیطه‌ی مسئولیت خود خارج کنند.

آگاهی‌بخشی تنها مربوط به وادی سیاست نیست. محدود به خیانت صدا و سیما نیست. زلزله بلای آسمانی نیست. به طرز تلخی اتفاقاً خیلی هم زمینی است. اگر فقط آسیب دیدگان می‌دانستند که با چندصد هزار تومان هزینه‌ی بیشتر قطعاً می‌توانستند هنوز تمامی اعضای خانواده‌ی خود را سالم و سرحال ببینند، فکر می‌کنید از صرف آن دریغ می‌کردند؟ بعید می‌دانم.

هرکس که دستش می‌رسد نباید بگذارد که دیگر خانه‌ای در این مملکت تنها بر روی کاهگل سوار شود. بدون تیرآهن بالا رود. آجرهایش با گل به هم چسبانده شود. باید به هر پدری چنین آگاهی را بخشید که می‌تواند با راه حلی زمینی از پس این حادثه‌ی آسمانی برآید. باید به او فهماند که قبل از این کودکش را در آغوش بگیرد، باید سقفی مقاوم برای سرش پیدا کند.

فرقی در شهر و روستای دور افتاده نیست. هر با سوادی می‌تواند کشاورزی دورافتاده از شهرنشینی را قانع کند که جان زن و بچه‌اش عزیزتر از پول‌های توی جیبش است. من هرگز تا بحال این کار را نکرده‌ام با این که به تعداد خوبی از این آدم‌ها دسترسی دارم. چنین آگاهی‌بخشی را به معنای واقعی کلمه هر درس‌خوانده‌ای می‌تواند و باید انجام دهد.

۱۳۹۱ تیر ۲۹, پنجشنبه

فاشیسم نخبگان


"هر چی می‌گذره و بین مردم میگردم، می‌بینم هیتلر درست فکر می‌کرد که "اقلیت ممتاز در برابر اکثریت بدون تاثیر" حضور دارند...... چرا ما چنین انتظارهای بالایی از مردممون داریم؟" (از فیسبوک)

این جملات اظهار نظر غریبی نیستند. شخصاً حجم عظیمی از آن را هر روز در جامعه‌ی اطراف خودم می‌بینم. منطقی که در جامعه از این جمله استفاده می‌کند بر آن است تا توضیح دهد که چطور عقب‌ماندگی اجتماعی ایران وابسته به تفکر عوامانه‌ی توده است و اقلیت ممتازی از نخبگان و روشنفکران که آغازگر حرکات اجتماعی هستند وقتی نیازمند پشتوانه‌ی مردمی هستند، با توده‌ای مواجه می‌شوند که بدون تأثیر زحمات نخبگان را به هدر می‌دهند. گوینده مسلماً خود را از جمیع مردم "نفهم" پیرامون خویش جدا می‌کند و پرسشی که مطرح می‌کند نشان‌دهنده‌ی وجه عجیب‌تری از ماجراست. وجهی که زیرکانه از همان اقلیت ممتاز هم رفع مسئولیت می‌کند و با پشتوانه‌ی برآورده نشدن انتظارهای بالایی که از جامعه دارد، اقلیت ممتاز را نیز بدون تأثیر می‌کند.

حداقل من دیده‌ام که عده‌ای با همین استدلال و در حالیکه در قالب اقلیت ممتاز خود را از اکثریبت بدون تأثیر جدا کرده‌اند به چه نتایج خطرناکی رسیده‌اند. پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال 84 عده‌ای با تکیه بر همین استدلال نتیجه می‌گرفتند که می‌بایست به قالیباف به عنوان چهره‌ای نظامی و با اتوریته رأی دهند تا وی به عنوان نخبه‌ای ممتاز بتواند تمام مشکلاتی که در ذهن‌شان می‌گنجید را با دو عدد سیلی و یک عتاب سفت و محکم حل و فصل کند. "دو عدد سیلی و یک عتاب سفت و محکم" به هیچوجه شوخی نیست، دقیقاً به خاطر می‌آورم که به کرّات اظهار نظرهایی از این دست می‌شنیدم: "مردم ایران تا توسری نخورند آدم بشو نیستند".

منطق اقلیت ممتاز در برابر اکثریت بدون تأثیر اخیراً سوژه‌ی دیگری یافته تا از زبان عامی‌ترین روشنفکرنماهای متن جامعه جاری شود. موافقت با حمله‌ی نظامی غرب تنها به دلیل ناتوانی مردم از ایجاد تغییر در سرنوشت خودشان با وجود شواهد بسیار (!!) در طول تاریخ ایران، جدیدترین مورد استفاده‌ی منطق اخیر است. پنهان‌شدن پشت نقاب اقلیت ممتاز با متهم ساختن جامعه به اکثریت بدون تأثیر این منطق را قادر می‌سازد تا مخاطب را مطلع گرداند در صورتی‌که با منطق گوینده همراه نشود جزء اکثریت بدون تأثیر طبقه‌بندی خواهد شد.

شکست حرکات اجتماعی ایران نیز با همین منطق توجیه می‌شود. بی‌نظمی سیاسی دوران مشروطه، همراه نشدن مردم با مصدق به هنگام کودتا، عقیم ماندن مدرنیته‌ی ناصرالدین شاهی و ... به گردن مردمی بی‌تأثیر انداخته می‌شود و تاریخ ایران به احمقانه‌ترین شکل ممکن تقلیل داده می‌شود تا نتیجه‌ی مورد نظر حاصل شود و آن نتیجه چیزی نیست جز در اختیار گرفتن حکومت توسط نخبگان به هر شکلی و اهدای دموکراسی به مردم از سوی آنان است. بنیان‌گذاران آمریکا، خردمندان عصر روشنگری و انقلابیون فرانسه نیز مثال‌های موفق آن نشان داده می‌شوند تا تاریخ به اعوجاج یافته‌ترین شکل ممکن عرضه شود.

البته گوینده خیلی روشنفکرمآبانه نمی‌پذیرد که چنین عبارتی به خاطر هیتلر مؤید فاشیسم باشد اما در عین حال متوجه نیست که عصاره‌ی آنچه فاشیسم را بوجود آورد دقیقاً از چنین منطقی پشتیبانی می‌کرد. موسکا، پاره‌تو و میشلر متفکرانی بودند که با چنین منطقی به فاشیسم متمایل شدند. پاره‌تو با این توجیه که رأی و ایمان مردم را به راحتی می‌توان از طریق تبلیغات و نطق‌های آتشین بدست آورد، نتیجه می‌گیرد که در جامعه باید زور و اجبار مقدم باشد.  پاره‌تو هر جامعه را به دو بخش برگزیدگان و توده تقسیم می‌کند و مسلماً اقلیت ممتاز برگزیدگان را محق در زورگویی بر توده‌ی بی تأثیر می‌داند. میشلر دموکراسی را بی‌فایده دانسته و قانون آهنین الیگارشی را توصیه می‌کند که برپایه نابخردی توده می‌توان رهبری آن را با تبلیغات و فریب در دست گیرد.

فاشیسم برپایه‌ی همین اصل نابخردی توده‌ها به خود پروبال داد. اعتقاد به داروینیسم نزد فاشیست‌ها، منجر به کسب این نتیجه شد که نخبگانی در جامعه وجود دارند که برپایه‌ی اصل انتخاب طبیعی مستحق فرمان‌راندن بر دیگران هستند. فاشیست‌ها معتقدند انسان‌ها شرایطی نابرابر دارند و نخبگانی برگزیده که نسبت به توده برتری دارند می‌بایست دولتی ممتاز تشکیل دهند تا بتوانند سعادت فرد و جامعه را تأمین نمایند. این تنها وجهی از فاشیسم است که به اقلیت ممتاز می‌پردازد. اکثریت بدون تأثیر در اندیشه‌ی فاشیسم نقشی انکار نشدنی دارد. اطلاق چنین عنوانی به جامعه به صورتی متوهمانه باعث می‌شود حرکات اجتماعی یا سیاسی در لحظه‌ای بدل به بحران‌های اجتماعی و حقارت‌های سیاسی بدل شوند. تصور کنید با چنین منطقی به شما گفته شود "با اینکه می‌دانستید که چندان فایده‌ای متصور نیست چرا در تجمعات خیابانی سبزها حضور پیدا کردید؟" منطقی که توده‌ی مردم را اکثریت بدون تأثیر می‌خواند، جامعه را از اصلاحات یا حرکات اجتماعی عقیم می‌سازد و با بهره گرفتن از حس سرخوردگی عمومی اجتماعی حقِ دخالت طبقه‌ی نخبگان را به هر شکلی برای سعادت طبیعی می‌نمایاند.

این تصور عمومی وجود دارد که فاشیسم با وجود بروز نژادپرستی حتماً این حس را در ملت خود بوجود می‌آورد که مردمی برتر از تمام دولت‌هایی دیگر دارند. این تصور تماماً متعلق به زمانی‌ست که دولت فاشیستی قدرت را در دست گرفته‌است. تحقیر جامعه و القای این حس که تمامی جوامع دیگر نیرویی برتر و ثروتی هنگفت‌تر در اختیار دارند، سعی دارد مقایسه را با وجهی تقلیلی ارائه دهد. پیشرفت جوامع دیگر در مقایسه با عقب‌ماندگی جامعه‌ی خود تنها به یک عامل یعنی توده‌ی بدون تأثیر تقلیل می‌یابد و در نتیجه حکومت و نظمی ممتاز می‌طلبد تا آن را به انتظارات بالایی که طبقه‌ی ممتاز از جامعه دارد، برساند.

ضعیف سازی توده‌ها توجیه کننده‌ی قدرت طبقه‌ی ممتاز می‌شود. منطق اقلیت ممتاز در برابر اکثریت بدون تأثیر در فاشیسم، هم تشکیل طبقه‌ی ممتاز و هم حقیرسازی توده را در پی دارد تا فضا را برای تسلط فاشیسم آماده سازد. جالب اینست که منطق توده‌ سازی که در اندیشه‌ی چپ رواج دارد در افراطی‌ترین اندیشه‌ی راست نیز به کار می‌آید. اهمیت فردیت با منطق دوگانه اقلیت ممتاز و اکثریت بدون تأثیر از هم می‌پاشد و فاشیسم جامعه‌ی تحت فرمان خود را نه جمعیتی از فردیت‌ها که توده‌ای کیفی می‌بیند که نمودار اراده‌ی جمعی فاشیسم است.

نخبه‌گرایی در منطق خود به صورتی عادی منجر به فاشیسم نمی‌شود. در واقع نخبه‌گرایی پیشینه‌ای از افلاطون، ماکیاولی، مارکس و ... دارد که و در طول تاریخ به هر صورتی از فاشیسم آلمان نازی تا مدل حکومت امروز چین تبدیل شده‌است. با این وجود نخبه‌گرایی غیر دموکراتیک در عین تحقیر توده‌ها همان بینشی‌ست که یکی از ریشه‌های اصلی تفکر فاشیستی است.

بروز چنین منطقی را در توجیه نابسامانی‌های امروز سخت می‌توان نشانه‌ی خطر ظهور فاشیسم دانست. خطر چنین منطقی در شرایط فعلی نمودهای دیگری می‌یابد. موافقت با دخالت نظامی غرب، مخالفت با تعبیر آزادی به دلیل ظرفیت کم توده‌ی مردم، تحقیر تلاش‌های سیاسی دیگران و مهم‌تر از همه بی‌عملی سیاسی است. آنجا که واکنش‌های اجتماعی توده با تمسخر و تحقیر اقلیت ممتاز به بهانه‌ی بی‌فایده بودن مواجه می‌شود، پیامدی بیش از آنچه پنداشته می‌شود دربر دارد. به طور مثال اگر "طرح تحریم خرید نان و شیر"* در ادبیات بخشی از جامعه تحقیر می‌شود (هرچند که شاید نادرست، بی‌فایده، غیرعملی و ...باشد)، بخش دیگری از توده را که موافق (یا مبتکر) این طرح است را تحقیر کرده، مرزبندی و جدا می‌کند تا واکنش اجتماعی را از آنان سلب کند.

انتخابات ریاست جمهوری سال 84 مثال دیگری از این منطق را نیز در خود دارد. انتخاب شدن احمدی‌نژاد در نظر بخشی از اقلیت ممتاز مفید دانسته می‌شد تا توده‌ی "نفهم" مردم دریابند که سرانجام انتخاب‌شان چگونه خواهد شد. منطقی که با مشاهداتم مطمئنم بخشی از جامعه را قانع کرده بود که احمدی‌نژاد در نهایت برای آنان مفید تمام می‌شود. آن اصلاح‌طلبانی که در دور دوم برای انتخاب شدن هاشمی تلاش می‌کردند از تحقیر این گروه در امان نبودند.
لازم نیست که ما حتماً تجربه‌ای فاشیستی چون آلمان یا ایتالیا را تجربه کنیم تا زمینه‌های اجتماعی فاشیسم را نابود کنیم. تجربه‌ی تقریبی فاشیسم آن چنان دردناک به نظر می‌رسد که وظیفه‌ی مبارزه با تمام زمینه‌های آن را حداقل به اقلیت ممتاز تحمیل می‌کند.

*****
*طرح تحریم خرید نان و شیر یک ویژگی جالب داشت. با وجود آنکه تقریباً در همه‌ی مجامع اینترنتی مسخره می‌شد، در قالب اس‌ام‌اس‌ بین مردم دست به دست شده و جدی گرفته شد.
پی نوشت: نوشته‌ی اخیر مجمع دیوانگان (که حتماً باید آن را خواند) با عنوان "بازگشت نژادپرستی اروپایی و داستان متفاوت آمریکا" به نوعی می‌تواند نشان‌دهنده‌ی همان تفاوت منطقی باشد که در اروپا و آمریکا نسبت به نقش توده و نخبه در جامعه وجود دارد. 

۱۳۹۱ تیر ۲۵, یکشنبه

مرغ‌ها نیز نان ندارند


بخشنامه‌ی جدیدی در دولت صادر شده‌است که تجارت خارجی و توزیع داخلی علوفه، خوراک دام و طیور و مواد اولیه را منحصراً در اختیار دوبت قرار می‌دهد. در اینکه بخشنامه‌ی جدید مخالف فلسفه‌ی خصوصی‌سازی و اصل 44 و بازار آزاد و رقابتی‌ست حرفی نیست که حاکمیت نشان داده اگر در یک ماجرا حرفش 100 درصد با عملش مخالفت داشته باشد همین ماجرای خصوصی‌سازی است. اما چرا چنین بخشنامه‌ای صادر شده‌است؟

سرکوب رسانه و تغییر معنای انتقاد از سوی حاکمیت چنین نتایجی نیز دارد. گویا مدت‌ها پیش دلسوزانی پیدا شده‌اند که با توجه به وضعیت بحرانی بازارهای علوفه و خوراک دام و طیور پیش‌بینی شرایط امروز را بکنند و از دولت بخواهند تا وضعیت را بهبود بخشد بااین‌حال گویا دولت نتوانسته یا نخواسته‌است که اقدام پیشگیرانه‌ای انجام دهد. چراکه رابطه‌ی بحران بازار خوراک دام و طیور را با بحران بازار دام و طیور هر بچه‌ای می‌فهمد. این وسط بخاطر محدودیت رسانه و نقد سرِ مردم کلاه بزرگی رفته‌است که نمی‌دانند مشکل پیش آمده چندان پیچیده نیست و بحران از خیلی وقت پیش قابل جلوگیری بود.

دولت خدمتگزار باید قدردان باشد که با این اوضاع بازار مرغ کسی دیگر سراغی از گوشت قرمز نمی‌گیرد. حال که ذخیره‌ی مرغ‌های 4650 تومنی انبارهای دولت تمام شده‌است و گوش فروشنده‌ای در بازار به قمیت‌های دستوری و غیرمنطقی دولت بدهکار نیست، دولت تصمیم می‌گیرد که کنترل را بیشتر کند. اصولا مطابق فلسفه‌ی اقتصادی این جماعت هرچیزی که طبق ذهنیت ایشان پیش نرفت لابد اشکالش در کنترل ناکافی بوده‌است. توزیع و واردات را کنترل می‌کنند تا خودشان بفهمند که مسبوق به سابقه‌ی تصمیمات اقتصادی‌شان وضعیت بحرانی بازار امروز هیچ ربطی به مقوله‌ی کنترل ندارد و تازه آن وقت یک قدم هم عقب‌تر از امروز می‌ایستند.

سقف قیمت‌هایی که دولت تعیین می‌کند اوضاع را بازهم بدتر می‌کنند. دریک اقتصاد کاملاً آزاد تعادل عرضه و تقاضا قیمت محصول در بازار را تعیین می‌کند. در بازار مرغ نیز چنین فرضی معتبر است چرا که افزایش قیمت ناگهانی آن معلول بهم خوردن همین تعادل است. تعیین سقف یا کف قیمت برای محصول در تعادل (همین تعادل است که قیمت مرغ را به 7000 تومان می‌رساند) موجب اثرات بعدی می‌شود. تعیین سقف قیمتی کمتر از قیمت تعادل بازار با توجه به کاهش قیمتی که در پی دارد موجب افزایش تقاضا در بازار به تعادل رسیده می‌شود و با توجه به محدودیت عرضه، فاصله‌ی تقاضا و عرضه بیشتر می‌شود در نتیجه قیمت تعادل با مصرف ظرفیت عرضه در بازار نامتعادل، بیشتر از حالت تعادلی قبل شده و حالتی از بازار سیاه را بوجود می‌آورد. چنین حالتی با وجود رویکرد کنترلی دولت، کنترل بیشتر سقف قیمت را موجب می‌شود و قیمت مرغ در چرخه‌ی افزایشی قرار می‌گیرد.

توزیع منحصراً دولتی ابزاری‌ست که این بخشنامه‌ی دولت برای کنترل بیشتر بر بازارهای داخلی در اختیار آن قرار می‌دهد. نکته‌ی عجیب‌تر قراردادن انحصار دولتی بر واردات و تجارت خارجی مواد اولیه صنعت گوشت و مرغ است. تحریم جهانی انتقال پول که علیه ایران اعمال می‌شود بر تمام کالاهای وارداتی تأثیر می‌گذارد. بر طبق قوانین سازمان ملل تحریم‌ها نمی‌توانند شامل موادغذایی، دارو و شماری دیگر از کالاهای اساسی باشند اما با وجود تحریم انتقال پول، وضعیت واردات و صادرات ایران بغرنج‌تر شده‌است. در این میان تنها امید واگذاردن هرچه بیشتر اقتصاد به بخش‌های خصوصی و حتی شبه خصوصی‌ست تا در مقابل تحریم‌ها شانس بیشتری برای مانور وجود داشته‌باشد ولی در نهایت تعجب این گونه نمی‌شود.

نکته‌ی جالب‌تر این طرح برخورد با بخش خصوصی از قبل تعریف شده است. بر طبق این بخشنامه مواد اولیه‌ی وارداتی خوراک دام و طیوری که هم اکنون در اختیار شرکت‌های خصوصی است می‌بایست در اختیار دولت قرار گیرد تا از طریق شبکه‌ی توزیع داخلی دولتی واگذار شود. صرف نظر از اینکه در هیچ کجا برای دولتی‌تر کردن (که خود با قانون اساسی دچار مشکل است) اموال بخش خصوصی را تصاحب نمی‌کنند، با این بحران قیمتی که در بازار وجود دارد تنها کاری که به هیچ عنوان نباید انجام داد صرف هزینه‌ای اضافی برای توزیع است. با اینکه فلسفه‌ی اینکار کنترل بیشتر بر رانت‌خواری در شبکه‌ی خصوصی توزیع است اما دولتی کردن امور توزیع موجب هزینه‌ی اضافی، زمان اضافی و قیمت تعادلی جدید بالاتر خواهد شد که بحران را افزایش خواهد داد. با این رویکرد غلط نیز باز عاقلانه‌تر اینست که دولت در کنار شبکه‌ی توزیع داخلی، خود اقدام به توزیع دولتی مواد مورد نظر خود بنماید نه اینکه کل شبکه‌ی داخلی را حذف نماید.

حالا که تحریم از الطاف خداوندی قلمداد می‌شود دولت نیز دست بکار شده است تا ممری برای لطف خداوند باشد و تحریم‌های داخلی نیز بر واردات و صادرات اعمال می‌کند. همانطور که الیاس نادران اشاره کرده حتی در زمان جنگ تحمیلی با وجود تحریم‌ها هیچ زمان تجارت خارجی و توزیع کالاها در کشور در جهت دولتی‌تر کردن پیش نمی‌رفت. برای همین یک بحرانی که بازار بوجود آمده‌است شخصاً تابحال هیچ گامی از دولت ندیده‌ام که به بهتر شدن اوضاع بازار منتهی شود. برعکس با کمی وام گرفتن از توهم توطئه بصورت حساب شده‌ای تک تک اقدامات عین دامن زدن به بحران است.  
 

۱۳۹۱ تیر ۲۲, پنجشنبه

مسئله‌ی حجاب، مسئله‌ی کمربند ایمنی

عرق کرده است و دم و بازدم‌هایش برای مقابله با آفتاب سوزان عمیق‌تر شده‌اند. خودش از گرما بیش از همه کلافه است. زنی که با چادر سیاه و مانتوی سبز تیره در زیر نور آفتاب مشغول جمع‌آوری بانوان بدحجاب خیابان است شاید نمی‌داند که تلاش چند روزه‌ی او، بیش از سه دهه است که به اشکال نرم‌تر و تندتری ادامه داشته و کوچکترین پیشرفتی در با حجاب‌ترکردن بانوان نکرده‌است. هزاران ساعت تبلیغات رسانه‌ای، حضور فیزیکیِ نیروی انتظامی و جر‌و‌بحث در بالاترین سطوح مدیریتی کشور برای رفع این "معضل فرهنگیِ جمهوری اسلامی" هیچ بهبودی در وضعیت این پدیده‌ موجب نشده‌است.

*****
روزهایی از اوایل سال 60 که حجاب اجباری شد را می‌توان در روزنامه‌ها بخاطر آورد. روزهایی که حجاب فی نفسه ارزشی ایدئولوژیک نداشت و ادبیات رسمی مقامات مسئول از زنان خواهش می‌کرد، به خاطر شأن جمهوری اسلامی با پوششی گسترده‌تر در انظار عمومی حاضر شوند. حجاب ابزاری بود برای اینکه بر هویت متفاوت جمهوری اسلامی صحه بگذارد و از آنجا که این هویت دچار تناقضاتی اساسی بود، پوشش زنان قربانی وجه اسلامی آن شد. با گذشت زمان و متولد شدن نسل انقلاب ادبیات رسمی در مورد مسئله‌ی حجاب تغییر کرد. نسل انقلاب برای ادامه‌ی حیات جمهوری اسلامی فرصتی استثنایی بود. تربیت این نسل با ارزش‌های ایدئولوژیک جمهوری اسلامی می‌توانست بیمه‌ی انقلاب باشد. روایت‌ها تغییر کرد، تاریخ گزینش شد، ابزارها خود تبدیل به هدف شدند گویی جمهوری اسلامی تنها برای این بوجود آمده‌ که با بی‌حجابی مبارزه کند، کمااینکه هیچ احدی چنین انگیزه‌ای از انقلاب نداشته‌است.

روایت‌های مذهبی حجاب جایگزین شدند: حجاب پدیده‌ای شد که امنیت جنسی دختران را حفظ می‌کرد. (با اینکه دیگر وجوه امنیت نه تنها دختران که دیگر آحاد جامعه هم چندان مهم محسوب نمی‌شد.) تیرهایی زهرآلود از جانب شیطان در کمین بی اعتقادان به حجاب نشسته‌بود. (شیاطین گویا دزدان و مفسدین و دیگر گناه‌کاران را به حال خود گذاشته‌بودند.) حجاب از آن رو که بر هویت متفاوت کشوری جمهوری و اسلامی تأکید می‌کرد به ارزشی مافوق خود تبدیل شد تا در رسانه‌های رسمی بتوان حتی با ارزش ساختگی حجاب ارزش راستین آزادی را زیر سؤال برد.

تاریخ از مسیری تقلبی هدایت شد: انقلابی برای آزادی و برابری به انقلابی برای مبارزه با فساد اخلاقی (آنهم با معیار پوشش) تقلیل پیدا کرد. انقلابیون تغییر هویت دادند و به اعتقادات متنوع نسل پیش از انقلاب نقاب اعتقادات رسمی و آموزشی نسل انقلاب پوشانده‌شد. جذابیت پادشاهان کهن ایرانی نیز بی‌استفاده نماند و یک اتفاق تاریخی* (که وقوعش جایی غیر از کتب دینی گزارش نشده‌است) به تمام طول طویل تاریخ کهن ایران تعمیم داده‌شد.


دگرگونی ارزشی حجاب به عنوان یکی از ابعاد متکثر انقلاب اسلامی چنان پیش رفته‌است که حال تصور نظامی تحت عنوان جمهوری اسلامی بدون فاکتور حجاب اصولاً ممکن نیست. وجه اسلامیِ جمهوری اسلامی تنها به بیرونی‌ترین شکل آن معنا یافته‌است و تمام آرزوی اخلاق و فلسفه‌ی اسلامی تنها در این آخرین نقطه‌ی اتصال مذهب و سیاست می‌تواند بروز پیدا کند. برای تئوری‌پردازان جمهوری اسلامی حتماً غم‌انگیز خواهد بود که ببینند از سیاست، قضاوت، عدالت، اخلاق و اقتصاد اسلامی تنها پوششی اسلامی برجای مانده‌است.

حجاب به مسئله‌ای فراتر از حدود خود تبدیل شده‌است. سخن راندن از آزادی پوشش در ایران دشوارتر از آزادی بیان یا آزادی احزاب و تجمعات است. به هیچ عنوان نمی‌توان در رسانه‌های رسمی از حق انسانی آزادی پوشش منطقاً دفاع کرد. علت همان تفاوت هویتی است که حجاب به جمهوری اسلامی پس از انقلاب می‌بخشید. جامعه‌ی زنان نسبتاً مدرن ایرانی با حجاب از تمامی زنان مدرن جهان جدا می‌افتاد. این جداافتادگی به ارزش‌های ایدئولوژیک حاکمیت امکان می‌دهد تا در مقابل ارزش‌های نوین جوامع توسعه‌یافته با تکیه بر همین تفاوت ایستادگی کند.

تاریخ جمهوری اسلامی نشان داده‌است که ناتوان از مبارزه برای سرکوب کامل بدحجابی و بی‌حجابی است. در نرم‌ترین شکل ممکن بدحجابی پدیده‌ای فرهنگی "پذیرفته" می‌شود و روشنفکران دینی بالطبع مبارزه‌ای فرهنگی را طلب می‌کنند تا هم آب به آسیاب دشمن بنیادگرا نریزند و هم دل هواداران آزاد‌اندیش را نشکنند. درمقابل عده‌ای این مبارزه را بی‌فائده می‌دانند و مؤثرترین راه مقابله با بدحجابی را حضور و مبارزه‌ی فیزیکی با این پدیده می‌دانند. اتفاقاً در این مورد خاص من نیز با آنان هم‌عقیده هستم. مبارزه‌ی فرهنگی امری نیست که نظام در انجام آن ناتوان باشد. همین موردِ فرهنگ استفاده از کمربند ایمنی نشان می‌دهد که چگونه تلفیق رسانه و جریمه می‌تواند در کوتاه‌مدت فرهنگ‌سازی کرده و موفق هم باشد. آنچه باعث می‌شود مسئله‌ی حجاب با مبارزه‌ای فرهنگی حل نشود در ذات این مسئله نهفته است.

(آن روزی که برای همه مسجل شد یکی از مهم‌ترین علل مرگ‌و‌میر مردم این مملکت تصادفات جاده‌ای است و کمربند ایمنی آسان‌ترین وسیله‌ی محافظت مردم از آسیب تصادفات کم خطرتر است، مبارزه‌ی فرهنگی و پلیسی با نبستن کمربند ایمنی در دستور کار قرار گرفت. تنها بعد از گذشت دو سال، می‌شد اثرات مثبت این مبارزه را در کاهش آمار کشته‌شدگان حوادث رانندگی به علت نبستن کمربند ایمنی مشاهده کرد. امروز حداقل در رانندگی جاده‌ای کمتر راننده‌ای بدون بستن کمربند پشت فرمان خودرو می‌نشیند.)
فرهنگی بودن یک سوژه در جامعه نیازمند منطبق بودن پیش‌فرض‌هایی مقدم بر آن است. آیین ایدئولوژیک، سنت تاریخی و جبر جغرافیایی در تفاوت و مرزبندی با جامعه‌ای دیگر محتوای منفرد می‌گیرد و فرهنگ‌هایی متفاوت را شکل می‌دهد. با چنین مقدمی حجاب اجباری پدیده‌ای فرهنگی محسوب نمی‌شود. تفاوت در آیین ایدئولوژیک، سنت تاریخی و جبر جغرافیایی ایران با تمام کشورهای دنیا توجیهی برای پدیده‌ی حجاب اجباری و فراگیر فراهم نمی‌کند. پس آنچه امروز فرهنگ عفاف و حجاب خوانده می‌شود نه لزوماً منطیق بر نیازهای فرهنگی مردم ایران بلکه سازگار با طبع و اهداف حاکمان نظام آن است.

مقاومت در برابر تحمیل حجاب اجباری که با بدحجابی بدنام می‌شود واکنشی طبیعی است از آن که ایدئولوژی، سنت تاریخی و جبرجغرافیاییِ وی در جامعه‌ی ایران نمی‌تواند "فرهنگ" حجاب اجباری را بر میل انسانی‌اش برای آزادی پوشش مستولی گرداند. هویت متفاوتی که ایران در جامعه‌ی جهانی برای خود می‌سازد با این عمل در خطر درهم شکستن قرار می‌گیرد و از آن سوی مبارزه‌ی متنوع حکومتی را موجب می‌شود. حساس بودن چنین مسئله‌ای برای نظام موجب می‌شود که اجازه ندهد آزادی پوشش به عنوان مطالبه‌ای مشخص و علنی شکل بگیرد و بنابرین آن را از ادبیات رسمی مخالفین خود جدا می‌کند. در این صورت به هیچ گروه سیاسی قانونی اجازه نخواهد داد که گامی در جهت تحقق این خواسته بردارند. اجازه‌ی تعیین‌کنندگی آن را به عنوان فاکتوری برای سنجش شخصیت‌های سیاسی از بین می‌برد و "آزادی پوشش" و حواشی مربوط به آن را بلکل زیر ادبیات و منطق رسمی کشور مدفون می‌کند.

(وضعیت در نگاهی کلی بی‌شباهت به وضعیت همجنس‌گرایان آمریکا نیست. تا پیش از انتخابات پیشِ روی ریاست جمهوری آمریکا هیچ رئیس جمهوری علناً در حمایت از همجنس‌گرایان موضع نگرفته‌بود. با این حال موافقان آزادیِ همجنس‌گرایی خود می‌دانستند که انتظار حمایت از سوی دموکرات‌ها برای آنان دست یافتنی‌تر و معقول‌تر از جمهوری‌خواهان است. دموکرات‌ها پیش ازین کم‌وبیش می‌توانستند موافقت منطقی خود را با همجنس‌گرایی ابراز کنند ولی در چنان سطح رسمی، چنین ابراز عقیده‌ای حتی در آمریکا بی‌سابقه بود. با وجود این مطالبه‌ای که در آمریکا عمرش به دهها سال می‌رسد حتی در سال 2012 نیز برآورده شده قلمداد نمی‌شود. مقاومت ایدئولوژیک قسمتی قدرتمند از جامعه چنان است که اتخاذ موضعی رسمی در کشوری چون آمریکا نیز می‌تواند تعادل عمومی جامعه را جابجا کند. چندین سال مبارزه‌ی رسمی و غیررسمی کار را به جایی می‌کشاند که امروز اوباما می‌تواند تنها منطق خود را بیان کند.)

راه مقاومت در برابر حجاب اجباری در نظر من مشخص است. از هیچ فعال سیاسی داخلی که امید فعالیت رسمی و قانونی او به هر شکلی در کشور وجود دارد نمی‌توان انتظار داشت که گامی در جهت برآوردن این مطالبه بردارد. رسانه‌های رسمی فاقد آزادی لازم برای اشاره به این سوژه هستند. تجمع اعتراضی بر ضد قانون حجاب اجباری احتمالاً سرکوبی وحشیانه‌تر از سرکوب تجمعات انتخاباتی خواهد داشت. بنابرین راه چاره در عوض کردن سوی مبارزه است. به جای مبارزه با حکومت رسمی باید با مردم، ذهنیت و فرهنگ حجاب اجباری به عنوان حافظ امنیت مبارزه کرد. روزی باید سمت و سوی مبارزه را به سوی حکومت چرخاند که مطمئن بود جامعه در مقوله‌ی "آزادی پوشش" نگاهی تقریباً یکدست دارد. انتخاب راه عملی نیاز چندانی به خرج دادن خلاقیت ندارد. کافی‌ست موهای‌تان را هر روز چند ثانیه بیشتر از روز قبل در انظار عمومی به نسیم بسپارید.

جامعه‌ی مدنی که به نظر می‌رسد حلال بسیاری از مشکلات این روزهای ایران باشد بر پایه‌ی همین مبارزه‌ها با جامعه و نه تنها با حکومت شکل می‌گیرد. آزادی پوشش شاید در مقابل مشکلات بزرگ اقتصادی و سیاست خارجی امروز کوچک و بی‌اهمیت شمرده شود اما عواملی از همین دست هستند که شکل گیری جامعه‌ی مدنی را به تعویق می‌اندازند یا آن را متوقف می‌کنند. تلاش برای دست یافتن به تفاهم بر سر مسئله‌ی آزادی پوشش در تمام بافت‌های اجتماعی ایران مقدمه‌ای است بر آنچه همه آرزویش را دارند و آن جامعه‌ای آزادتر و مدنی‌تر است. چنین گام‌هایی بسته بر سرشت مفاهیم سوژه‌ی آن جز از طریق مبارزه‌ی نرم مردم علیه مردم ممکن نیست.

۱۳۹۱ خرداد ۱, دوشنبه

رادیکالیسم احمدی‌نژاد در خدمت بنیادگرایی

صورت‌بندی کلی احزاب و جناح‌های درون نظام ایران، از نظر من به سه دسته تقسیم می‌شود. راست افراطی، راست میانه‌رو و چپ میانه رو. چپ رادیکال در ایران سازمان‌بندی حزبی و اجتماعی مشخصی ندارد و با این که نمی‌توان وجود این دسته را نادیده گرفت، نمی‌توان تخمینی از تعداد حامیان آن نیز ارائه داد. (الفاظ راست و چپ در این صورت‌بندی که میان عموم رواج دارد چندان وابسته به فلسفه‌ی سیاسی چپ و راست نیست و وجه تسمیه‌ی آن بیشتر وابسته به نحوه‌ی نشستن جناح‌های مخالف و موافق دولت در مجلس انگلستان باز می‌گردد).

********

تاریخ فاشیسم تقریباً یک الگوی کلی دارد. محافظه‌کاران در مقابل سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها احساس خطر می‌کرده‌اند. آنها در پروسه‌ی مدرن شدن به جای گرایش به لیبرالیسم، در فرار از آن و اصرار بر محافظه‌کاری، سوسیالیست‌ها (میانه روها) و کمونیست‌ها (رادیکال‌ها) را، مبدأ زوال تاریخی خود می‌پنداشته‌اند. برای فرار از کمونیست‌های انقلابی به جای رو کردن به میانه‌روهای سوسیالیست، آنها را نیز هم پیاله‌ی کمونیست‌ها پنداشتند و چون در تمام طول حاکمیت خود نشانی از اصلاحات را بروز نمی‌دادند، اتفاقاً با گرایش مردمی به سمت سوسیالیسم یا کمونیسم مواجه شده‌اند.

سوسیالیسم و کمونسیم بدون وجود فاشیسم، محافظه کاران را می‌بلعید. هیتلر و موسلینی، پیش از اینکه از محافظه‌کاران حاکم اجازه‌ی سرکوب وحشیانه‌ی مخالفان را اخذ کنند، در هیچ انتخاباتی حتی نتوانستند نصف آراء چپ‌ها را از آن خود کنند. فاشیسم ایتالیا و نازیسم آلمان تنها زمانی توانست حاکمیت را از آن خود کند، که محافظه کاران از ترس چپ‌ها، اختیار سرکوب و حکومت را بالکل بدان‌ها سپردند و در اولین گام‌های فاشیسم خود نیز حذف شدند.

با چنین الگوی مشابهی احمدی نژاد، نماینده‌ی راست رادیکال در مقابل اصلاح‌طلبانی است که اقبال مردمی به سود آنهاست. اصولگرایان می‌دانیتند که گفتمان آنها در مقابل گفتمان اصلاح طلبی چیزی برای عرضه ندارد و بنابراین نیاز به گفتمانی جدید پیدا کردند. گفتمان طراحی شده‌ی راست رادیکال در مقابل گفتمان اصلاح‌طلبی درست دست روی نقاطی می‌گذارد که بتوان از آن در جهت عوام‌فریبی هرچه بیشتر استفاده کرد. احتمالاً اصولگرایان سنتی خود می‌توانستند کشور را بهتر از احمدی‌نژاد اداره کنند یا با مخالفین داخلی و خارجی راحت‌تر بتوافق برسند اما چپاندن گفتمانی نو در دهان‌شان به چهره‌های تکراری‌شان نمی‌آمد و ازین رو نیازمند چهره‌ای جدید بودند.

با این حال دو دوره ریاست جمهوری احمدی‌نژاد، حتی به مذاق اصولگرایان سنتی هم خوش نیامد. سرمایه‌گذاری آنان روی احمدی‌نژاد، نتایجی غیرمنتظره در پی داشت. ملی‌گرایی در قالب مکتب ایرانی تزِ احمدی‌نژاد برای برقراری ارتباط با طبقه‌ی متوسط بود. تزی که در ادبیات سیاسی و رسمی مملکت رادیکال شمرده می‌شد و مخصوصاً هنگامی که به تن شخصی چون احمدی‌نژادِ برآمده از جریان راست و بیرون آمده از زیر عبای رهبری می‌رفت، حتی خودی‌ها را دچار تناقض می‌کرد. ادعای ارتباط با امام زمان ابتدا چندان جدی گرفته نشد. تنها هنگامی که مشخص شد تبعات این ادعا می‌تواند حتی قدرت دخالت رهبری را نیز تحت نفوذ خود قرار دهد، ناگهان نام جریان انحرافی سر برآورد. جنجال رسانه‌ای جریان انحرافی تنها در دور دوم ریاست جمهوری احمدی‌نژاد برملا شد در حالیکه ادعای احمدی‌نژاد که در نوع خود حاوی بیانی رادیکال بود به سال 84 باز می‌گشت.  

احمدی‌نژاد به بازتولید رادیکالیسم ادامه داد تا مشروعیت رو به زوال خود را از این راه تجدید کند. پوپولیسم حاوی نکته‌ای بسیار درخور توجه است. از آنجا که پوپولیسم رویکردی توده‌ای (و نه طبقه‌ای یا قشری) به پدیده‌های سیاسی دارد، بنابراین دست زدن به آن می‌تواند بهترین ترکیب ممکن از اهداف و عوام‌فریبی را بوجود آورد. پوپولیسم، از همان ابتدا در اقتصاد مورد توجه بود، و کم کم به عرصه‌ی سیاسی و اجتماعی نیز وارد شد. احمدی‌نژاد خود را نماینده‌ی توده‌های مستضعف جا می‌زد. عکس‌های منتشر شده از ساده زیستی او، داستان اتومبیل پژو، کاپشن و شایعه‌هایی که پشت سر او به راه می‌افتد از او چهره‌ای برآمده از توده‌ی مستضعف می‌ساخت تا احمدی‌نژاد قهرمان سیل پرولتاریایی شود که وجود ندارد و طبقه‌ی متوسط شهری را بشورد و ببرد. رفتارهای توده‌ای که از رادیکال‌ترین رفتار‌های سیاسی محسوب می‌شود جز با بر باد دادن منابع کشور حاصل نشد و در این میان بازهم اصولگرایان سنتی سکوت پیشه کردند تا مبادا موضع احمدی‌نژاد را در مقابل مخالفان پرتعدادش ضعیف‌تر کنند.

بروز جنبش سبز در بعد پیروزی‌های سیاسی کوتاه مدت تنها به سود احمدی‌نژاد تمام شد. حاکمیت دوباره اشتباه خود را تکرار کرد و برای فرار از خواسته‌های مردمی جنبش سبز پشت رئیس جمهور خود پنهان شد. احمدی‌نژاد که موقعیت را به خوبی دریافته بود، تمام خواسته‌های خود را که اگر امروزه مطرح می‌گشتند، بتمامی با مخالفت مجلس به بحرانی تبدیل می‌شدند، بی سر و صدا به پیش برد. برای سرکوب، رادیکالیسم احمدی‌نژاد مورد نیاز بود و اصولگرایان سنتی درست مانند الگوی فاشیستی خود در پروسه‌ی سرکوب با نام ساکتین فتنه حذف شدند. سرکوب خشن مردم، معترضین "رأی من کجاست" را به معترضین "مرگ بر دیکتاتور" بدل کرد و رهبری اصلاح‌طلبان میانه‌رو را بی‌فائده نمود. مرز معترضین تندرو و رادیکالیسم حاکم به خشونت کشیده شد و میدان داری در هر دو جناح به دست رادیکال‌ها افتاد، یعنی دقیقاً اتفاقی که احمدی‌نژاد خواهان آن بود. تنها اشتباه احمدی‌نژاد شاید این بود که گفتمان قلابی‌اش با بزرگترین مسئله سیاسی – ایدئولوژیک نظام یعنی ولایت فقیه سازگاری نداشت.

در کشورهایی که یک ایدئولوژی کل دستگاه حاکمیت را شکل می‌بخشد و این ایدئولوژی به گونه‌ای توتالیتری سلطه‌ای تمام بر جامعه بدست آورده‌است، جناح‌بندی‌های سیاسی حول "امکان اصلاح یا عدم آن" شکل می‌گیرد. در نوع ایدئولوژی مذهبی، نوگرایی مذهبی، سکولاریسم و بنیادگرایی شکل می‌گیرد. من اصول‌گرایانی را که با نام سنتی می‌شناسیم نیز در دسته‌ی نوگرایان قرار می‌دهم. سرعت اصلاحات در این گروه از عرصه‌ی سیاست که پایگاه بزرگی در روحانیت دارد، شاید نسبت به عرفی سازان اصلاح‌طلب کمتر باشد، اما تغییر قوانین سنتی – اسلامی به نفع قوانین اسلامی – مدرن تنها از عهده‌ی این گروه برمی‌آید. بنیادگرایی مذهبی و سکولاریسم به رادیکال‌های دو طیف اختصاص دارد که اصلاحات را ناممکن می‌شمارند و دو رویکرد محافظه‌کاری و رفرمیستی پیش می‌گیرند.

گفتمان احمدی‌نژاد به همین دلیل دیری نپایید. گفتمانی که به قامت جناح‌بندی‌های سیاسی دوخته نشده بود، لباس رنگارنگ بی قواره‌ای بود که هر اندام را به رنگی می‌پوشاند. رنگ‌هایی که هیچ هارمونی با ایدئولوژی ایجاد نمی‌کردند. ناسیونال پوپولیسم احمدی‌نژاد به قامت جامعه‌ی ایرانی دوخته نشده ‌بود و جمع ملی‌گرایی با توده‌گرایی در جامعه‌ای که سیاست ورزی‌اش حول امکان اصلاح مسائل سیاسی - دینی یا عدم آن شکل می‌گیرد، چنان ناسازگار است که فارغ از مردم، نمی‌تواند حتی همراهی حاکمیت را جلب کند. ایدئولوژی حاکمیت ساختار این نظام را زندگی می‌بخشد و افزودن گفتمانی جدید به آن تنها در صورتی محقق می‌شود که با ایدئولوژی در تضاد نباشد. ولایت فقیه به عنوان ضرورت این ایدئولوژی دقیقا از جنس مسئله ای سیاسی – دینی است.  

رادیکال کردن فضا از سوی احمدی‌نژاد، امروزه به نفع گروهی دیگر در جریان است. بروز رادیکالیسم می‌تواند عاملی برای ظهور نوع جدیدی از قدرت باشد که در شرایط ثبات و میانه‌روی جایگاهی ندارد. بنیادگرایان با چهره‌ای دیگر از راست رادیکال وارد میدان آشفته‌ی سیاست در ایران شده‌اند. سر و صدای تبلیغاتی جبهه پایداری با حذف شدن اصلاح‌طلبان رو به سوی اصولگرایان سنتی گرفته‌است تا مشابه آنچه احمدی‌نژاد را رییس جمهور کرد، ایشان را به قدرت برساند.

جبهه‌ی پایداری در گفتمان رسمی خود، مشکل گفتمان احمدی‌نژاد را نیز حذف کرده‌است. آنان با تأکید هرچه بیشتر بر ولایت پذیری، ادبیات افراطی خود را در قالب ولایتمداری مطرح می‌کنند و بر روی صحنه‌ی نمایش، به اصولگرایان سنتی با عنوان‌کردن اصطلاح "ساکتین فتنه" و به حلقه‌ی احمدی‌نژادی‌ها با "مکتب انحرافی" می‌تازند و این هر دو را چنان تحت لوای ولایت پذیری مصباح یزدی جفت و جور کرده‌اند که حتی حمله به مهدوی کنی هم آنها را گرفتار مشکل سیاسی – ایدئولوژیک نظام نمی‌کند.

آنچه به این جبهه موجودیت می‌بخشد، حمله به میانهروی گروه‌های دیگر سیاسی مملکت است، نه پیش‌برد هدف یا منطقی خاص در سطح جامعه. بنابراین تشکیل چنین جبهه‌ای دقیقاً نیازمند فضایی رادیکال است تا فحاشی‌ها، موضع‌گیری‌های جسورانه، کنش‌های تند و ... بیش از آنکه عملی غیر منطقی شمرده شوند، نشانه‌ی اخلاق، شرافت یا شجاعت قلمداد شوند. جنجال رسانه‌ای چنین گروهی در میان محافظه‌کاران می‌تواند میانه‌روی‌ها را هرچند برای مدتی کوتاه تبدیل به کنش‌های افراطی کند. عبارت "ساکتین فتنه" از سوی همین گروه، دقیقاً به همین منظور ساخته شده‌بود تا به نفع وضعیت سیاسی آنان، اصولگرایان میانه رو را مجبور به واکنشی از سر ناچاری گرداند.

چنین فضای رادیکالی قطعاً برای فردای ایران تاریخ‌ساز خواهد بود. ولی لزوماً به شیرینی نوشته نخواهدشد. آنچه خاطره‌ی بد را از ذهن می‌زداید رادیکالیسم تاریخ‌ساز نیست.