عرق کرده است و دم و بازدمهایش برای مقابله با
آفتاب سوزان عمیقتر شدهاند. خودش از گرما بیش از همه کلافه است. زنی که با چادر
سیاه و مانتوی سبز تیره در زیر نور آفتاب مشغول جمعآوری بانوان بدحجاب خیابان است
شاید نمیداند که تلاش چند روزهی او، بیش از سه دهه است که به اشکال نرمتر و
تندتری ادامه داشته و کوچکترین پیشرفتی در با حجابترکردن بانوان نکردهاست.
هزاران ساعت تبلیغات رسانهای، حضور فیزیکیِ نیروی انتظامی و جروبحث در بالاترین
سطوح مدیریتی کشور برای رفع این "معضل فرهنگیِ جمهوری اسلامی" هیچ
بهبودی در وضعیت این پدیده موجب نشدهاست.
*****
روزهایی از اوایل سال 60 که حجاب اجباری شد را
میتوان در روزنامهها بخاطر آورد. روزهایی که حجاب فی نفسه ارزشی ایدئولوژیک
نداشت و ادبیات رسمی مقامات مسئول از زنان خواهش میکرد، به خاطر شأن جمهوری
اسلامی با پوششی گستردهتر در انظار عمومی حاضر شوند. حجاب ابزاری بود برای اینکه
بر هویت متفاوت جمهوری اسلامی صحه بگذارد و از آنجا که این هویت دچار تناقضاتی
اساسی بود، پوشش زنان قربانی وجه اسلامی آن شد. با گذشت زمان و متولد شدن نسل
انقلاب ادبیات رسمی در مورد مسئلهی حجاب تغییر کرد. نسل انقلاب برای ادامهی حیات
جمهوری اسلامی فرصتی استثنایی بود. تربیت این نسل با ارزشهای ایدئولوژیک جمهوری
اسلامی میتوانست بیمهی انقلاب باشد. روایتها تغییر کرد، تاریخ گزینش شد، ابزارها
خود تبدیل به هدف شدند گویی جمهوری اسلامی تنها برای این بوجود آمده که با بیحجابی
مبارزه کند، کمااینکه هیچ احدی چنین انگیزهای از انقلاب نداشتهاست.
روایتهای مذهبی حجاب جایگزین شدند: حجاب پدیدهای
شد که امنیت جنسی دختران را حفظ میکرد. (با اینکه دیگر وجوه امنیت نه تنها دختران
که دیگر آحاد جامعه هم چندان مهم محسوب نمیشد.) تیرهایی زهرآلود از جانب شیطان در
کمین بی اعتقادان به حجاب نشستهبود. (شیاطین گویا دزدان و مفسدین و دیگر گناهکاران
را به حال خود گذاشتهبودند.) حجاب از آن رو که بر هویت متفاوت کشوری جمهوری و
اسلامی تأکید میکرد به ارزشی مافوق خود تبدیل شد تا در رسانههای رسمی بتوان حتی
با ارزش ساختگی حجاب ارزش راستین آزادی را زیر سؤال برد.
تاریخ از مسیری تقلبی هدایت شد: انقلابی برای آزادی و برابری به انقلابی برای مبارزه با فساد اخلاقی (آنهم با معیار پوشش) تقلیل پیدا کرد. انقلابیون تغییر هویت دادند و به اعتقادات متنوع نسل پیش از انقلاب نقاب اعتقادات رسمی و آموزشی نسل انقلاب پوشاندهشد. جذابیت پادشاهان کهن ایرانی نیز بیاستفاده نماند و یک اتفاق تاریخی* (که وقوعش جایی غیر از کتب دینی گزارش نشدهاست) به تمام طول طویل تاریخ کهن ایران تعمیم دادهشد.
دگرگونی ارزشی حجاب به عنوان یکی از ابعاد متکثر
انقلاب اسلامی چنان پیش رفتهاست که حال تصور نظامی تحت عنوان جمهوری اسلامی بدون
فاکتور حجاب اصولاً ممکن نیست. وجه اسلامیِ جمهوری اسلامی تنها به بیرونیترین شکل
آن معنا یافتهاست و تمام آرزوی اخلاق و فلسفهی اسلامی تنها در این آخرین نقطهی
اتصال مذهب و سیاست میتواند بروز پیدا کند. برای تئوریپردازان جمهوری اسلامی
حتماً غمانگیز خواهد بود که ببینند از سیاست، قضاوت، عدالت، اخلاق و اقتصاد
اسلامی تنها پوششی اسلامی برجای ماندهاست.
حجاب به مسئلهای فراتر از حدود خود تبدیل شدهاست.
سخن راندن از آزادی پوشش در ایران دشوارتر از آزادی بیان یا آزادی احزاب و تجمعات
است. به هیچ عنوان نمیتوان در رسانههای رسمی از حق انسانی آزادی پوشش منطقاً
دفاع کرد. علت همان تفاوت هویتی است که حجاب به جمهوری اسلامی پس از انقلاب میبخشید.
جامعهی زنان نسبتاً مدرن ایرانی با حجاب از تمامی زنان مدرن جهان جدا میافتاد.
این جداافتادگی به ارزشهای ایدئولوژیک حاکمیت امکان میدهد تا در مقابل ارزشهای
نوین جوامع توسعهیافته با تکیه بر همین تفاوت ایستادگی کند.
تاریخ جمهوری اسلامی نشان دادهاست که ناتوان از
مبارزه برای سرکوب کامل بدحجابی و بیحجابی است. در نرمترین شکل ممکن بدحجابی
پدیدهای فرهنگی "پذیرفته" میشود و روشنفکران دینی بالطبع مبارزهای
فرهنگی را طلب میکنند تا هم آب به آسیاب دشمن بنیادگرا نریزند و هم دل هواداران
آزاداندیش را نشکنند. درمقابل عدهای این مبارزه را بیفائده میدانند و مؤثرترین
راه مقابله با بدحجابی را حضور و مبارزهی فیزیکی با این پدیده میدانند. اتفاقاً
در این مورد خاص من نیز با آنان همعقیده هستم. مبارزهی فرهنگی امری نیست که نظام
در انجام آن ناتوان باشد. همین موردِ فرهنگ استفاده از کمربند ایمنی نشان میدهد
که چگونه تلفیق رسانه و جریمه میتواند در کوتاهمدت فرهنگسازی کرده و موفق هم
باشد. آنچه باعث میشود مسئلهی حجاب با مبارزهای فرهنگی حل نشود در ذات این
مسئله نهفته است.
(آن روزی که برای همه مسجل شد یکی از مهمترین
علل مرگومیر مردم این مملکت تصادفات جادهای است و کمربند ایمنی آسانترین وسیلهی
محافظت مردم از آسیب تصادفات کم خطرتر است، مبارزهی فرهنگی و پلیسی با نبستن
کمربند ایمنی در دستور کار قرار گرفت. تنها بعد از گذشت دو سال، میشد اثرات مثبت
این مبارزه را در کاهش آمار کشتهشدگان حوادث رانندگی به علت نبستن کمربند ایمنی
مشاهده کرد. امروز حداقل در رانندگی جادهای کمتر رانندهای بدون بستن کمربند پشت
فرمان خودرو مینشیند.)
فرهنگی بودن یک سوژه در جامعه نیازمند منطبق
بودن پیشفرضهایی مقدم بر آن است. آیین ایدئولوژیک، سنت تاریخی و جبر جغرافیایی در
تفاوت و مرزبندی با جامعهای دیگر محتوای منفرد میگیرد و فرهنگهایی متفاوت را
شکل میدهد. با چنین مقدمی حجاب اجباری پدیدهای فرهنگی محسوب نمیشود. تفاوت در
آیین ایدئولوژیک، سنت تاریخی و جبر جغرافیایی ایران با تمام کشورهای دنیا توجیهی
برای پدیدهی حجاب اجباری و فراگیر فراهم نمیکند. پس آنچه امروز فرهنگ عفاف و
حجاب خوانده میشود نه لزوماً منطیق بر نیازهای فرهنگی مردم ایران بلکه سازگار با
طبع و اهداف حاکمان نظام آن است.
مقاومت در برابر تحمیل حجاب اجباری که با
بدحجابی بدنام میشود واکنشی طبیعی است از آن که ایدئولوژی، سنت تاریخی و
جبرجغرافیاییِ وی در جامعهی ایران نمیتواند "فرهنگ" حجاب اجباری را بر
میل انسانیاش برای آزادی پوشش مستولی گرداند. هویت متفاوتی که ایران در جامعهی
جهانی برای خود میسازد با این عمل در خطر درهم شکستن قرار میگیرد و از آن سوی
مبارزهی متنوع حکومتی را موجب میشود. حساس بودن چنین مسئلهای برای نظام موجب میشود
که اجازه ندهد آزادی پوشش به عنوان مطالبهای مشخص و علنی شکل بگیرد و بنابرین آن
را از ادبیات رسمی مخالفین خود جدا میکند. در این صورت به هیچ گروه سیاسی قانونی
اجازه نخواهد داد که گامی در جهت تحقق این خواسته بردارند. اجازهی تعیینکنندگی
آن را به عنوان فاکتوری برای سنجش شخصیتهای سیاسی از بین میبرد و "آزادی
پوشش" و حواشی مربوط به آن را بلکل زیر ادبیات و منطق رسمی کشور مدفون میکند.
(وضعیت در نگاهی کلی بیشباهت به وضعیت همجنسگرایان
آمریکا نیست. تا پیش از انتخابات پیشِ روی ریاست جمهوری آمریکا هیچ رئیس جمهوری
علناً در حمایت از همجنسگرایان موضع نگرفتهبود. با این حال موافقان آزادیِ همجنسگرایی
خود میدانستند که انتظار حمایت از سوی دموکراتها برای آنان دست یافتنیتر و
معقولتر از جمهوریخواهان است. دموکراتها پیش ازین کموبیش میتوانستند موافقت
منطقی خود را با همجنسگرایی ابراز کنند ولی در چنان سطح رسمی، چنین ابراز عقیدهای
حتی در آمریکا بیسابقه بود. با وجود این مطالبهای که در آمریکا عمرش به دهها سال
میرسد حتی در سال 2012 نیز برآورده شده قلمداد نمیشود. مقاومت ایدئولوژیک قسمتی
قدرتمند از جامعه چنان است که اتخاذ موضعی رسمی در کشوری چون آمریکا نیز میتواند
تعادل عمومی جامعه را جابجا کند. چندین سال مبارزهی رسمی و غیررسمی کار را به
جایی میکشاند که امروز اوباما میتواند تنها منطق خود را بیان کند.)
راه مقاومت در برابر حجاب اجباری در نظر من مشخص
است. از هیچ فعال سیاسی داخلی که امید فعالیت رسمی و قانونی او به هر شکلی در کشور
وجود دارد نمیتوان انتظار داشت که گامی در جهت برآوردن این مطالبه بردارد. رسانههای
رسمی فاقد آزادی لازم برای اشاره به این سوژه هستند. تجمع اعتراضی بر ضد قانون
حجاب اجباری احتمالاً سرکوبی وحشیانهتر از سرکوب تجمعات انتخاباتی خواهد داشت.
بنابرین راه چاره در عوض کردن سوی مبارزه است. به جای مبارزه با حکومت رسمی باید
با مردم، ذهنیت و فرهنگ حجاب اجباری به عنوان حافظ امنیت مبارزه کرد. روزی باید
سمت و سوی مبارزه را به سوی حکومت چرخاند که مطمئن بود جامعه در مقولهی
"آزادی پوشش" نگاهی تقریباً یکدست دارد. انتخاب راه عملی نیاز چندانی به
خرج دادن خلاقیت ندارد. کافیست موهایتان را هر روز چند ثانیه بیشتر از روز قبل
در انظار عمومی به نسیم بسپارید.
جامعهی مدنی که به نظر میرسد حلال بسیاری از
مشکلات این روزهای ایران باشد بر پایهی همین مبارزهها با جامعه و نه تنها با
حکومت شکل میگیرد. آزادی پوشش شاید در مقابل مشکلات بزرگ اقتصادی و سیاست خارجی
امروز کوچک و بیاهمیت شمرده شود اما عواملی از همین دست هستند که شکل گیری جامعهی
مدنی را به تعویق میاندازند یا آن را متوقف میکنند. تلاش برای دست یافتن به
تفاهم بر سر مسئلهی آزادی پوشش در تمام بافتهای اجتماعی ایران مقدمهای است بر
آنچه همه آرزویش را دارند و آن جامعهای آزادتر و مدنیتر است. چنین گامهایی بسته
بر سرشت مفاهیم سوژهی آن جز از طریق مبارزهی نرم مردم علیه مردم ممکن نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر