۱۳۹۲ خرداد ۲۰, دوشنبه

انتخابات چیست؟ از برنج ایران تا برنج اوروگوئه



1-    این نوشته سرتاسر تمسخر است
 
از تجربه‌ی شخصی: سال 87 که بنده در کنکور کارشناسی شرکت کردم یک ایده‌ی فرخنده‍‌ای به مخیله‌ی دوستان دولتی زد که باید سهمیه‌ی پذیرش دانشگاه‌های دولتی تهران از دانشجویان شهرستانی یک تفاوت‌هایی بکند و کسی از خاطرش نرفته که سهمیه‌ی 60 درصدی پذیرش بومی در آن سال به یکباره 80 درصدی شد و کلی دانش‌آموز از همه جا بی‌خبر با کلی برنامه‌ریزی و محاسبات احتمالی قبولی در فلان و بهمان رشته یکباره دود شدند و سر از جایی در آوردند که نه حقشان بود نه انتظارش را داشتند. مثالش دور و بر خودتان زیاد است.

سال 92 که دوستان بنده بعد از جان‌کندن و جان به در بردن از دانشگاه هوا و هوس کارشناسی ارشد مدیریت و اقتصاد به سرشان زده بود، یکباره با پدیده‌ی مبارک تغییر ظرفیت قبولی این رشته‌ها در دانشگاه‌ها از 50 به صفر یا از 10 به 100 مواجه شدند، آنهم سه چهار روز مانده به انتخاب رشته.

همین چند روز پیش عده‌ای خبر دادند که وزارت علوم تصمیم گرفته تیشه به ریشه‌ی تمامی دکتراهای پیوسته بزند و برای محصلین این رشته‌ها گواهی اشتغال به تحصیل صادر نکند، البته که دوستان ادمیشن گرفته هم باید نگران حال خود باشند چرا که اگر ماجرا بیخ پیدا کند برای این مسافرین هم مجوز خروج از کشور صادر نخواهد شد.
آن وقتی که ما در خوابگاه ساکن شدیم، نهار سلف وعده‌ای 150 تومن بود، ناهار روز جمعه 400 تومن که یک عدد تن ماهی می‌گذاشتند کف دستمان که قیمتش در بازار 1500 تومن بود. حالا که ما از خوابگاه بیرون آمده‌ایم هر وعده غذای سلف دانشگاه از 450 تومن تا 1000 تومن متغیر است و ناهار روز جمعه 2000 تومن شده، همان تن ماهی کذایی که البته در بازار 5000 تومن است. 

برنج که قوت غالب شهرنشین‌های ایرانی‌ست 4 سال پیش همین موقع ایرانیِ دم‌سیاهش اشتباه نکنم، کیلویی 3500 تا 3600 تومن بود، امروز که چنین متنی می‌نویسم به قول یکی از دوستان 6800 تومن از کشاورز می‌خرند، کارخانه 7000 تومن می‌فروشد و اگر فروشنده مرام‌کشتان کند، 8000 تومن گران‌تر بدستان نمی‌دهد. حالا برنج اوروگوئه‌ای که معاون اداره‌ی رفاه دانشگاه سال 87 می‌گفت بدترین نوع برنج در بازار است و به خورد ما دانشجویان می‌داد، کیلویی 3600 تومن شده‌است.

پول نفت را معلوم نشد خرید نظامی کردند، باج هسته‌ای دادند، درسته بالا کشیدند یا الابختکی بین مردم تخس کردند، در هر صورت با آن نه برنج کاشتند، نه خریدند نه در تعاونی‌ها به دهک‌های پایین ملت دادند که این‌قدر قربان صدقه‌اش را می‌رفتند. این‌ها که می‌بینید هم لابد یک سیرک بسیار دیدنی از خیمه‌شب بازی حضرات است برای اینکه حالا همان پول نفت هم دیگر نیست که به باد بدهند، آمده‌اند تا آبروی هم را بر باد دهند.

این مقدمه‌ی آبکی را که کنار بگذارید گویا مفهوم انتخابات برای خیلی‌ها جا نیفتاده است. مفهوم انتخابات که هیچ، مفهوم تحریم هم گویا جا انداختنش کار سختی است. باید حتماً یک صفت فعال تنگش بیندازند که برای حضرات تحریمی تفاوتی با در خانه نشستن و پشت کامپیوتر قوز کردن و تند و تند لایک جمع کردن و به یک‌باره قهرمان فلان شبکه‌ی اجتماعی شدن تفاوتی بکند، گرچه بر ما خرده‌ای نیست چرا که در نوع فعالش هم کاری بیش از این نکردیم. اصل مطلب اینکه اگر تحریم دامن روزنامه‌ای در مملکت را گرفت، پشت تریبونی از دانشگاه سخنش رانده‌شد، در خیابان فریادش کشیدند ما به تلاش دوستان احترام می‌گذاریم و گرنه از همین الان 800 روز دیگر هم از حصر میرحسین بگذرد با هم‌فکری فعالان جنبش سبز که در این بازار مکاره‌ی انتخابات معرکه‌ی دیگری‌ جز تحریم پیدا نکرده‌اند، گرهی نه از مشکلات آموزشی، غذایی من باز می‌شود نه کرکره‌ی خانه‌ی میرحسین را بالا می‌زنند تا بتواند آفتاب را ببیند. از خاطر دوستان رفته دو مرتبه‌ی آخری را که توانستند در متن جامعه زمزمه‌هایی از تحریم انتخابات را جا بیندازند. ورژن سال 90 اش به همت سید خندان بود، ورژن سال 84 اش به همت اصلاح‌طلبان گمراه. حالا گوگل پلاس و فیسبوک را با سید خندان و اصلاح‌طلبان گمراه آن‌ زمانه مقایسه‌کردن برای من خنده‌دار است.

نتیجه‌ی این همه ایده‌پردازی و قیل و قال البته انتخابات آزاد است. انتخابات آزادی که هم در آن موسوی کاندیداست، هم مریم رجوی، هم شازده‌ی مخلوع. تحلیل آماری این انتخابات آزاد اما برای من پیچیده شده‌است. طراحان می‌خواهند به چه برسند؟ که چون احتمالاً میرحسین رأی بیشتری دارد، در انتخابات پیش رو برویم به میرحسین رأی بدهیم، یا چون میرحسین رأی بیشتری دارد در انتخابات پیش رو نامردی‌ست اگر برویم به کس دیگری رأی بدهیم؟ احتمالاً اگر رأی ندهیم، یا به میرحسین رأی بدهیم، نظام مجبور می‌شود آب را همان‌جایی بریزد که خیلی می‌سوزد. پس ما که فعال سیاسی خفنی هستیم، می‌توانیم با چنین کنش‌هایی نظام را آچمز کنیم، مشروعیتش را زیر سؤال ببریم تا همان‌طور که مهندس غرضی فرمود نتواند استعداد داخلی (که خود من نماینده‌ی بالقوه‌ی آن هستم) را در مذاکرات هسته‌ای انعکاس خارجی بدهد و جلو آمریکا کم بیاورد، قید هسته‌ای را بزند، آمریکا تحریم را بردارد، دلار از عرش به فرش بنشیند و ما رأی نداده، دماغ‌مان را بالا بگیریم.

رئیس جمهور مملکت و زنش را دزدیدند، پول نفت را هاپولی کردند، پدر و مادر و فرزند وطن را بردند توی تاریکخانه، خون مردم را یا بر خیابان ریختند یا در شیشه کردند، آن وقت هنوز هستند عده‌ای که دردشان می‌آید اگر رأیشان را بدزدند، به قول دوستی، آقا کاندید ما از آرای باطله کمتر شد، ما رو از تقلب می‌ترسونی؟

****

فلذا صندوق انتخابات، کلاه شعبده‌بازی نیست که از آن خرگوش بیرون بیاورند. رد صلاحیت هاشمی به باور من بیش از آنکه نتیجه‌ی آرای خیره‌کننده‌ی او باشد، ناشی از هزینه‌ی ناچیز آن بوده‌است. مشروعیت نظام سر میز مذاکره در عربستان و قطر و روسیه و چین اگر وابسته به انتخابات آزاد است، در ایران نیز چنان خواهدبود. قطعاً مشروعیت مردمی یک نظام در بحران‌های منطقه‌ای و جهانی به یاری آن می‌شتابد، اما مقدم بر مشروعیت مردمی، اقتدار یک نظام در مرزهای داخلی به آن رسمیت و مشروعیت می‌بخشد و هرچه که قدرت داخلی کمتر بر آرای عمومی متکی باشد، مشروعیت نیز به همان میزان وابستگی‌اش به مردم را از دست می‌دهد بدون آنکه لزوماً به همان اندازه کاسته شود. بیراه نخواهد بود اگر بگوییم اتفاقاً عدم شرکت در انتخابات کمک به نظام برای کاستن از وجهه‌ی دموکراتیک آن است. نظام لزوماً به دنبال ارائه‌ی وجهه‌ی مردمی از خودش نیست، سهل است تا بحال هرجا لازم بوده وجهه‌ی غیر مردمی خودش را به خوبی به رخ رقیبان کشیده‌است.

کلاه شعبده‌بازی آنجا بی‌معنا می‌شود که از نظامی که خود گاه و بیگاه، ریز و درشت، پراکنده می‌گوید که اساساً مشروعیت‌اش را وامدار مؤلفه‌های دیگری می‌داند، انتظار انتخابات آزاد (به هر معنی) داشت و هم‌زمان چنین نتیجه گرفت که عدم شرکت در انتخاباتی غیر آزاد نتیجه‌ای بیش از کمک به روند نهادینه‌شدن قدرت غیر مردمی در نظام دارد. بنابرین آنچه از همین انتخابات نمایشی، فرمایشی، فرمالیته و ال و بل برای ایده‌ی تحریم می‌ماند، نمی‌تواند جز وظیفه‌ی اخلاقی توجیه دیگری بیاید. حال وظیفه‌ی اخلاقی هرآنکه حق رأی دارد این است که کلاه خودش را قاضی کند، تا ببیند در قبال محصورین و محبوسین و شهیدان و آرمان‌های شخص خودش وظیفه‌ی اخلاقی‌اش این است که ترس از شکست قبلی و آینده را تحریم جا بزند.

۱۳۹۱ دی ۱۵, جمعه

اگر استخوان بودنتان درد می‌کند.


می‌توان فضای سیاسی یک کشور را مانند بازار با همان سازوکارهایی که در بازار رواج دارد و همه با آن آشنا هستیم، تصور کرد. خریدار و فروشنده بازیگران فضای بازار هستند و "کالا" مفهومی است که رابطه‌ی این دو قطب فضا را مشخص می‌کند. پول ارزش کالا را معادل سازی کرده و موجودی است که فروشنده و خریدار بر سر آن رقابت می‌کنند. فروشنده در مقام صاحب کالا برای بدست آوردن از روندهای مرسوم تخفیف، جایزه، تبلیغات و ... استفاده می‌کند تا خریدار را مجاب به خرج کردن پول خود گرداند. خریدار نیز ابزارهای خاص خود مانند چانه زنی، تحریم یک کالا، استفاده از کالای جایگزین و ... را در اختیار دارد. در این میان فرامین دولت نیز در رابطه‌ی فروشنده و خریدار دخالت می‌کند و حدود این ارتباط را مشخص می‌کنند. ساده‌ترین تصویری که از بازار می‌توان ارائه داد نباید تفاوت خاصی با تصویر ارائه‌شده داشته‌باشد.

اگر ازین منظر به فضای سیاسی کشور نگاه کنیم می‌توان نقش‌هایی مشابه را برای آن بر شمریم. سیاستمداران، احزاب و گروه‌های سیاسی در نقش فروشنده جای می‌گیرند. خریدار، مردمی هستند که حق رأی دارند. "کالا" می‌تواند مجموعه‌ی نگاه، اهداف، روش و منش یا ایدئولوژی فروشنده باشد و پول همان ورق‌های کاغذی رأی است که موجبات سهم‌خواهی در قدرت را فراهم می‌کند. اتفاقاً همان روندهای بازاری چانه‌زنی و تحریم و تبلیغات و تخفیف و امثالهم در فضای سیاسی نیز جریان دارد و فروشنده و خریدار از آنها استفاده می‌کنند. قانون اساسی نیز حدود رابطه‌ی سیاستمدار و مردم را مشخص می‌کند و تصویر بازار و سیاست در نهایت انطباق می‌یابند.

بنابرین سیاست می‌تواند شکلی غیرانسانی و کالامحور بخود بگیرد که از قوانین بازار تبعیت می‌کند. این به هیچ عنوان نگاهی غیر معقولانه نیست و تنها برای مدلسازی بیان نشده‌است. جامعه‌ی انسانی تا امروز ناگزیر از خرید مجموعه‌ی روابط قدرت بوده‌است و سیاستمداران عرضه‌کنندگان محصول قدرت یعنی حکومت بوده‌اند. تعیین اهدافی مانند دموکراسی‌خواهی، آزاداندیشی، تساهل و تسامح و ... لزوماً از ویژگی‌های شخصیتی و باورهای فلسفی سیاستمداران ناشی نشده بلکه می‌توانسته صرفا ویژگی محصولی باشد که شاغل سیاستمدار می‌فروشد تا از طریق آن سهمی در قدرت بیابد و منافع اقتصادی و اجتماعی ناشی از شغل خود را تصاحب نماید.

در این میان در انتخابات سال 92 بازار سیاست کنترلی بیش از پیش از جانب حاکمیت خواهد داشت چرا که باید کنترلی کامل از خط مشی‌هایی که در این انتخابات عرضه می‌شوند وجود داشته‌باشد. دو دوره‌ی پر اتفاق ریاست جمهوری احمدی‌نژاد به جای آنکه عمر نظام را تقویت کند آن را در سراشیبی سقوط انداخته‌است و اگر به موقع جلوی این سقوط گرفته‌نشود، قطع به یقین اصولگرایان دیگر در آن جایی نخواهند داشت. در ضمن با توجه به انتخابات 88 و مواضع کروبی و میرحسین بعد از آن، نظام توانایی تقلبی حتی در اندازه نصف ابعاد تقلب 88 نیز نخواهد داشت و این حاکمیت جمهوری اسلامی را وادار می‌کند تا به صورتی حساب‌شده نامزدهای انتخاباتی سال 92 را کنترل کند.

فاکتور دیگری وجود دارد که انتخاب نامزد مورد اعتماد برای نظام را دشوارتر نیز می‌سازد. اقدامات احمدی‌نژاد و حاکمیت در اقتصاد و سیاست خارجی در 8 سال گذشته کشور را در تنگنای پیچیده‌ای قرار داده‌است. فشار اقتصادی که بر طبقه‌ی ضعیف و متوسط ایران وارد می‌شود می‌تواند با تبلیغاتی مناسب این طبقات را با اندک امیدی به بهبود وضعیت اقتصادی به پای صندوق‌های رأی بکشاند. قطعاً نامزدی که حمایت کامل نظام را در پشت خود احساس می‌کند نمی‌تواند از چنین فضای رسانه‌ای بهره‌مند شود و رسانه‌ها را به نامزد رقیب خود خواهد باخت چراکه نظام خود مقصر درجه‌ی اول آن تلقی می‌شود و احمدی‌نژاد مدت‌هاست که توپ بحران را به پیش پای اصولگرایان سنتی پاس می‌دهد. نامزدی که در مقابل نظام قرار می‌گیرذ می‌تواند بسیجی از آرای طبقات متوسط و ضعیف برای خود مهیا کند.

احمدی‌نژاد چنین فضایی را خوب درک می‌کند و درست به همین خاطر آرزوی مشارکت گسترده‌ی مردمی را مطرح می‌کند. او امیدوار است که کاندیدایی جذاب مانند مشایی را از میان تنگناهای نظارتی وارد کارزار انتخاباتی کند و از همین حالا شروع به تدارک یارکشی گسترده‌ای در مقابل سپاه کرده‌است. اصلاح طلبان نیز پتانسیل استفاده از چنین وضعیتی را دارند اما آنان با دشواری‌های بیشتری رو برویند.

در میان اسامی شنیده شده از سوی رسانه‌ها چهره ای مانند عارف را می‌توان مورد بررسی قرار داد.

1-      عارف چهره‌ی مردمی محبوبی در میان اصلاح‌طلبان ندارد. احتمالاً اگر از مردم کشور سوال شود که چندین شخصیت اصلاح طلب را نام ببرند، کمتر کسی نام عارف را بر زبان خواهد‌آورد. اما چنین چیزی چندان هم اهمیتی ندارد، این را قبلا احمدی‌نژاد نشان داده‌است و فضای مساعد رسانه‌ای کشور برای نامزدی که برنامه‌ای برای بهبود اوضاع اقتصادی ارائه دهد، به وی برای رفع این این معضل کمک می‌کند.
2-      در عین حال به نظر من او اساساً توانایی ارائه‌ی برنامه‌ای مدون که صدایش در میان سروصداهای انتخاباتی شنیده شود را ندارد. چنین برنامه‌ای تیمی از متفکرین جریان اصلاح طلبی را می‌طلبد که به صورت طبیعی گرد عارف جمع نمی‌شوند مگر آنکه عارف بتواند حمایت تمام قد افرادی مانند خاتمی و هاشمی رفسنجانی را جلب کند. خاتمی و هاشمی در میان مردان جمهوری اسلامی از محبوبیت مناسبی در میان مخالفین وضع موجود برخوردارند اما این محبوبیت را بعد از شکست انتخاباتی سال 88 به بهای پافشاری بر مواضعی بدست آوردند که خط مشی اصلاح‌طلبانه‌ی عارف آن را زیر پا خواهد گذاشت. بنابرین به هیچ عنوان بعید نیست که خاتمی و هاشمی در موقعیت فعلی چوب حراج به محبوبیت باقی مانده‌ی خود نزنند.
3-      عارف نمی‌تواند گفتمانی اصلاح‌طلبانه مانند خاتمی را برای بسیج کردن آرای مخالفین وضعیت موجود ارائه دهد. وضعیت ضعیف سیاسی نظام، مواضع شخصی وی و جنبش سبز که بیشتر محق بر این ادعاست او را وادار می‌کند که نسخه‌ای بسیار رقیق شده از اصلاحات را عرضه کند. این نسخه‌ی رقیق شده همان چیزی‌ست که هویت اصلاح طلبی عارف را از وی جدا می‌کند. بنابرین عارف نخواهد توانست با تأکید بر این هویت وارد فضای انتخاباتی شود و احتمالاً خط مشی‌ای فراجناحی را برای خود مناسب‌تر خواهد دید. به گمان من فعلاً هاشمی رفسنجانی تنها شخصیت سیاسی‌ست که می‌تواند ازین هویت فراجناحی برای خود امتیازی قائل باشد. حسن روحانی با فاصله در مرتبه‌ی بعدی قرار داد و به راحتی قابل تشخیص است که این هر دو چه فاصله‌ای با عارف دارند.
4-      جنبش سبز به یک معنی هنوز در فضای سیاسی کشور نقشی فعال بازی می‌کند. تمامی نامزدهای احتمالی و جریان‌های سیاسی کشور از هم اکنون مشغول موضع گیری در مقابل جنبش سبز هستند. عارف شاید بتواند با ارائه‌ی گفتمان انتخاباتی بهبود خواهانه‌ای فضای عمومی کشور را به سود خود برگرداند اما با موضع گیری علیه جنبش سبز آرای بخشی از طبقه‌ی متوسط را از دست خواهد داد. این بخش از جامعه شاید در اکثریت تعداد نباشد اما قطعاً تأثیر بیشتری بر فضای رسانه‌ای غیر رسمی که امروزه رسانه‌ی رسمی خانواده‌ی ایرانی شده خواهند گذاشت.
5-      عارف این شانس را خواهد داشت که براحتی از سد شورای نگهبان عبور کند. با این حال این شانس تنها در قبال رابطه‌ی نزدیک وی با حاکمیت بدست آمده‌است. رابطه‌ای که پوشیده نیست و نخواهد ماند و در بازار انتخابات تبدیل به مشخصه‌ای خواهد شد که عارف را با آن خواهند شناخت. چنین خصیصه‌ای گفتمانی ساده‌ و قابل پیش بینی به دنبال خواهد داشت و در مقابل آن حتی ضعیف‌ترین کاندید دولت می‌تواند خود را مطهر نشان دهد.
6-      وضعیت برای عارف حتی پس از انتخاب شدن دشوارتر نیز می‌شود. در مقابل دیگر کاندیداها او محکوم به این است که کاریکاتوری از دولت وحدت ملی بسازد. او از توانایی خاتمی با پشتوانه‌ی آرای مردمی محروم است و بنابرین توانایی مقاومت چندانی در مقابل وزرای تحمیلی نخواهد داشت و این وزرا را قطعاً به حاکمیت خواهد باخت. در مقابل او نمی‌تواند کابینه‌ای مطرح از اصلاح‌طلبان جسور را معرفی کند چراکه اصولاً با آنان میانه‌ای ندارد. از طرفی باید پرسید توانایی مقاومت وی در مقابل سپاه برای معرفی بدنه‌ی اقتصادی دولت چقدر خواهد بود؟
7-      عارف بر توانایی مدیریتی خود تکیه دارد. خود را شخصیتی معرفی می‌کند که می‌تواند دعواهای درونی را رهبری کرده و از آن پیروز بیرون آید. بر اساس شنیده‌هایم کوله باری نیز ازین خاطرات در چنته دارد. با این حال در جنجال‌های یک کشور بحران زده هرکه صدای فریادش بلندتر باشد، طبیعتاً صدایش زودتر به گوش مردم خواهد رسید. در هر دو دولت خاتمی و احمدی‌نژاد تجربه ی چنین فریادهایی را داشته‌ایم. خاتمی خود شاید اهل داد و بیداد نبود اما در کابینه و مجلس یارانی داشت که قواعد این بازی را به خوبی می‌دانستند، احمدی‌نژاد به شخصه حامل چنین ویژگی‌ای بود و این هر دو دولتی داشتند که تا توانسته بودند یکدست نگهش می‌داشتند.
8-      در فضای ملتهب انتخاباتی که یک طرفش را احمدی‌نژاد تشکیل داده باشد، یارکشی انتخاباتی فاکتوری مهم خواهد بود. خاتمی نمی‌تواند همانند کاری که 88 برای موسوی کرد، یارانش را به سوی عارف گسیل کند، چراکه آنان در پشت میله‌های زندانند. در حال حاضر هاشمی رفسنجانی توانایی بیشتری در این زمینه دارد ولی با توجه به چهره‌ای که هاشمی به عنوان یک مافیای اقتصادی در ذهن عامه‌ی مردم دارد (با این که چهره با شیب خوبی در حال ترمیم است) و توانایی احمدی‌نژاد برای تأکید بر این چهره، هاشمی را در گسیل یارانش به سمت عارف دچار تردید خواهد کرد.
بنابرین عارف نمی‌تواند همچون انتخابات ریاست جمهوری دوره‌های گذشته با گفتمانی تمام و کمال وارد انتخابات شود و کالایی چند بعدی از لحاظ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی عرضه دارد تا خریداران بیشتری با برگه‌های رأی بدست آورد. در فضای دو قطبی کشور که اصلاح طلبان از بازیگری در آن پرت افتاده‌اند، تنها احمدی‌نژاد و نظام می‌توانند دست به معرفی چنین نامزدهایی بزنند. عارف باید دقیقاً مطابق رفتار بازار عمل کند. او نمی‌تواند با مشی میانه و پیچ در پیچی سعی در جلب آرای بخشی از اصولگرایان و اصلاح‌طلبان داشته باشد. اصولگرایان در تقابل احمدی‌نژاد و نظام گرفتار خواهند شد و برای دفاع در مقابل احمدی‌نژاد اگر بازیگری را به عارف واگذار کنند (همچنان که شاید او امیدوار است) قافیه را به کلی خواهند باخت چرا که خود را از یک قطب جامعه‌ای که خود قطبی کرده‌اند، حذف کرده و نخواهند توانست در دولت عارف حتی نقش منتقد را بازی کنند. این نقش را به راحتی احمدی‌نژاد از آنان می‌قاپد. عارف باید مطابق قوانین بازار باید کالایی مشخص و قابل سنجش ارائه کند، خریداران خود را مشخص کرده و مطابق با کیفیت مد نظر آنان عمل کند. وی باید برای انتخاب شدن همان کاری را بکند که احمدی نژاد سال 84 کرد. بجای انتخاب بخش مختلطی از جامعه‌ی هدف اصولگرا و اصلاح‌طلب وی باید بتمامی به آغوش اصلاح‌طلبی برگردد، مواضعی اصلاح‌طلبانه‌ی میانه‌ای انتخاب کند و محکم بر سر این مواضع بایستد و از تمام رابطه‌ی خود با حاکمیت به جای چشم داشتن به آرای آن تنها برای گذر از سد شورای نگهبان استفاده کند.

۱۳۹۱ شهریور ۲۹, چهارشنبه

باخت نظام، بُرد احمدی‌نژاد می‌شود

فرمانده‌ی کل سپاه، سردار جعفری، حضور نیروی قدس در سوریه را تأیید کرده‌است. البته ایشان حضور نظامی را رد کرده‌اند و حضور نیروی قدس را تنها محدود به کمک‌های فکری و اقتصادی دانسته‌اند (1-اینجا). با این حال اسماعیل قاآنی، جانشین فرمانده‌ی نیروی قدس سپاه، چندی پیش حضور فیزیکی نیروی قدس در درگیری‌های سوریه را تأیید کرده بود (2-اینجا). فرمانده‌ی سپاه قزوین نیز مهر تأییدی بر حضور نظامی سپاه در سوریه زده بود (3-اینجا).

بعد از آنکه سخنان اسماعیل قاآنی در رسانه‌ها منتشر شد، ایسنا که اولین بار آن را منتشر کرده بود، متن خبر را از خروجی خبرگذاری حذف کرد. اظهار نظر سالار آبنوش فرمانده‌ی سپاه قزوین نیز از روی خبرگزاری دانشجو حذف شده‌است و اظهارات اخیر فرمانده‌ی سپاه به فاصله‌ی یک روز توسط رامین مهمانپرست سخنگوی وزارت امور خارجه رد شده(4-اینجا) و "العالم" چنین سخنانی را از پایه به سوء استفاده‌ی بیگانگان نسبت داده‌است (5-اینجا).

تکرر این تأیید و تکذیب‌ها ماجرای دخالت نیروی نظامی ایران در سوریه را جالب‌تر می کند. اظهارات فرمانده کل سپاه بعد از انکار سخنان اسماعیل قاآنی نشانه‌ی چیست؟ اگر نظام جمهوری اسلامی ازین گونه اظهارت روی‌گردان بود، بعد از بار اول دیگر نمی‌بایست شاهد اظهارات بعدی فرماندهان سپاه مبنی بر دخالت حاکمیت در سوریه می‌بودیم و در صورتیکه نظام به این دخالت و حضور در سوریه افتخار کرده یا آن را طبیعی می‌داند حذف، تکذیب و رد این اخبار چگونه توجیه می‌شود؟

به باور من بر سر مسئله‌ی سوریه، نظام با تمام بزرگی‌اش، به دوپاره تقسیم شده‌است. هردو گروه در این نظام سرنوشت جمهوری اسلامی را تا حدود زیادی وابسته به پایداری حکومت اسد در سوریه می‌دانند اما در مقابل رسانه‌ها واکنش یکسانی نشان نمی دهند. سکوت اعضای دولت و مخصوصاً احمدی‌نژاد در این مورد جالب است. نمی‌توان تصور کرد احمدی‌نژاد به حزم‌اندیشی افتاده و از اظهارات جنجالی خودداری می‌کند. با اینکه در این چند وقت اخیر تهدیدهای اسرائیل علیه ایران به اوج خود در این چند ساله رسیده‌است هنوز مدت زیادی از اینکه احمدی‌نژاد اسرائیل را "غده‌ای سرطانی" و "نژادپرست" دانست نمی‌گذرد. اظهاراتی که حتی واکنش بان‌کی مون را نیز در پی داشت. همچنین نمی‌توان اظهاراتی چنین جنجالی را همسو با نظرات رهبری و نظام دانست چراکه احمدی‌نژاد نشان داده ازینکه حتی بر سر مسئله‌ی ایدئولوژیک و مهمی چون اسرائیل در مقابل رهبری بایستد، واهمه‌ای ندارد.

اگر بنابر فرضی تقریباً مطمئن، سپاه را از لحاظ فکری و تحلیلی نزدیک به بیت رهبری بدانیم در این صورت تکرار اظهاراتی مبنی بر دخالت در سوریه تنها می‌تواند نشان دهد که رهبری نه تنها به هیچ عنوان در فکر عقب‌نشینی در حمایت از اسد نیست بلکه حتی سقوط دولت فعلی سوریه را نیز ممکن نمی‌داند. در حالیکه پرهیز اعضای دولت از اظهارت تند و جنجالی در مورد سوریه می‌تواند نشان دهد که دولت سعی می‌کند این‌بار هم از سیاست‌های رهبری و نظام فاصله‌ای معنادار بگیرد.

دولت احمدی‌نژاد هنوز یکسالی از قلع و قمع کامل مصون است و می‌تواند حیات اقتصادی خود را ادامه دهد و نفرات اصلی و حلقه‌ی مورد اطمینان احمدی‌نژاد را برخلاف موج حملات تند حفظ کند. چنین فرصتی به همراه نزدیک‌شدن هرچه بیشتر دولت اسد به سقوط وقتی معنادار می‌شود که احمدی‌نژاد در آتش روابط خارجی ایران با اسرائیل و آمریکا می‌دمد. (در حالیکه رامنی جمهوری‌خواه در مقابل اوباما شانس معناداری دارد.)

حمله‌ی نظامی غرب به ایران بیش از بهانه (یا دلایل) هسته‌ای و توجیه اقتصادی نیاز به پیش‌زمینه‌ای دیگر نیز دارد و آن پشتیبانی بخش قابل توجهی از افکار عمومی غرب  و داخل کشور برای حمله است. غرب نیازی ندارد تا با حمله‌ای گسترده و ویرانگر علیه ایران افکار عمومی داخل کشور را (که بعد از انقلاب تا امروز هیچ‌گاه به این حد تلطیف نشده) علیه خود بشوراند. همچنین تجربه‌ی برگشتن افکار عمومی و کاهش محبوبیت دولت‌های آمریکایی با طولانی‌شدن زمان جنگ در مورد افغانستان و عراق آنها را از اقدامات حساب‌نشده باز می‌دارد.

در عین حال شکل دیگری نیز برای دخالت نظامی علیه ایران متصور است. شکل محدودی از حمله‌ی نظامی به تأسیسات هسته‌ای و نظامی که می‌تواند با کمترین هزینه رضایت اسرائیل و امنیتش را فراهم کند و برای غرب عواقب ناگوار حمله‌ی گسترده به ایران را نیز در پی نداشته‌باشد. در این صورت چه وضعیتی در داخل کشور پیش می‌آید؟ شخصاً فکر می‌کنم برای رشد و پرورش اندیشه‌ی آزادی این نوع از دخالت نظامی مهلک است اما می‌تواند مورد استقبال رهبری و احمدی‌نژاد قرار بگیرد و احتمالاً حاوی فرصتی استثنایی مخصوصاً برای احمدی‌نژاد خواهد بود.

چنین تهاجمی که ساقط کننده‌ی نظام جمهوری اسلامی نیست آن را در انزوایی خودساخته از سوی نظام نسبت به غرب فرو می‌برد. بهانه‌ای برای کشیدن دیواری آهنین‌ بر مرزهای ارتباطی و رسانه‌ای بین ایران و غرب می‌شود و می‌تواند فضای مناسب‌تری برای رشد استبداد و خفقان در داخل کشور ایجاد کند به ویژه انکه از لحاظ نیروی نظامی تجهیزات سبک نظامی و سرکوب مورد تعرض غرب قرار نمی‌گیرند. بنابرین حاکمیت جمهوری اسلامی می‌تواند از چنین فضایی برای ضمانت تثبیت وضعیت فعلی حتی پس از آیت‌الله خامنه‌ای استفاده کند.

اما فرصت استثنایی احمدی‌نژاد چه خواهد بود؟ احمدی‌نژاد خیلی دلش می‌خواهد نشان دهد که دولت و موفقیت‌های او با انتخابات ریاست‌جمهوری تمام نخواهند شد. ادعایی که با وجود دشمنی علنی اصولگرایان سنتی علیه وی بعید است با روند عادی قضایا امکان‌پذیر ‌باشد، اما به باور من احمدی‌نژاد هنوز یک شانس برای باقی‌ماندن در قدرت دارد و به آن فکر می‌کند. باخت نظام در ماجرای سوریه، به خطر افتادن امنیت ایران با تهاجم غرب و نهایتاً حمله‌ی نظامی محدود منجر به بحرانی بسیار بزرگ‌تر از اتفاقات بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 خواهد شد.

ویژگی‌های وضعیت بحرانی می‌تواند دوباره منجر به تقویت موقعیت احمدی‌نژاد در مقابل رأس نظام شود و احمدی‌نژاد با بهره بردن از شکافی که میان دوپاره‌ی نظام و مردم و حاکمیت می‌افتد، در مقابل نظام قد علم می‌کند. او می‌تواند با استفاده از وضعیت بحرانی به انتخابات ریاست جمهوری اعتنایی نکرده، در قدرت باقی بماند تا با سوءاستفاده از موقعیت نظام خودش را در نقش قهرمان صحنه جا بزند. اظهارات او و دوستانش در مقایسه با بخش دیگر نظام در ماجرای سوریه کمرنگ و بی‌اهمیت است و همین می‌تواند دست‌مایه‌ی تبرئه‌جویی بهنگام سقوط دولت اسد باشد. شکست مذاکرات هسته‌ای و سیاست خارجی به پای او نوشته نمی‌شود چون او قبلاً با جنجال‌های فراوان نشان داده است که در سیاست خارجی و مسئله‌ی هسته‌ای کاره‌ای نیست. نیروهای مسلح و به خصوص سپاه تحت فرمان او نیستند و بنابرین شکست و مفتضح شدن آنها در سوریه و در صورت تهاجم غرب نخواهد توانست احمدی‌نژاد را از تک و تا بیندازد.

در واقع تنها کسی از نظام که در این باخت استراتژیک جمهوری اسلامی، دارای منافعی برای ادامه‌ی قدرت در مشروعیتی برساخته خواهدبود همین جناب احمدی‌نژاد است. 

۱۳۹۱ شهریور ۲۶, یکشنبه

روشنفکران کوته‌بین


میان دانستن و اعتقاد داشتن تفاوت کوچکی وجود دارد. این تفاوت خود را در حوزه‌ی عمل اجتماعی بیشتر نشان می‌دهد. با دانسته‌ها نمی‌توان بازی کرد، نمی‌توان آنها را به سخره گرفت و به آنها توهین کرد در صورتیکه اعتقادات می‌توانند بستر چنین رفتارهای اجتماعی باشند. فکر نمی‌کنم حتی امروزه بتوان جمعیتی در هر نقطه‌ای از دنیا پیدا کرد که تمامی اعضای جامعه‌ی آن بدون داشتن اعتقادات و تنها با اتکا بر دانسته‌ها زندگی کنند.

ادیان نیز در زمره‌ی اعتقادات بشری می‌گنجند و ازین لحاظ فرق چندانی با اعتقاد داشتن به مثلاً "شور چشمی" ندارند. این که ادیان جزء مقدسات محسوب می‌شوند و اعتقادی چون "شور چشمی" واجد چنین شرایطی نیست، از نظر من قضاوت درستی نیست. کافی‌ست برای "شور چشمی" کتابی تدارک ببینید، آیینی برای آن بسازید، تاریخی پر از تعصب برایش تدارک ببینید و هوادارانش را که کم هم نیستند به طریقی به یکدیگر نزدیک کنید، در این صورت من پیشبینی می کنم، چنین تفاوتی دیگر میان "شور چشمی" و سایر ادیان برجسته نباشد.

در طی زمان عده‌ای از جامعه‌ی انسانی به هر دلیلی (که در حوصله‌ی این مطلب نیست) تصمیم گرفتند شاخ و برگ اعتقادات خود را هرس کنند و روز به روز بیشتر بر پایه‌ی دانسته‌ها زندگی کنند. زندگی اجتماعی چنین گروهی در کنار گروه "معتقد" به آسانی امروز فراهم نبوده‌است. احتمالاً در ابتدای امر حتی زندگی روزمره‌ی گروه غیر معتقد توهین به گروه دیگر محسوب می‌شده است. تصور کنید روزی از خواب صبحگاهی بلند می‌شوید و می‌بینید همسایه‌ی شما بی آنکه به درخت معظم احترام بگذارد، با تبر راهی جنگل شده است. او با این بی اعتنایی خود به درخت معظم توهین کرده است و شما باید در مقابل این توهین او موضع بگیرید.
خوشبختانه زمان به دلایلی (که باز هم در حوصله‌ی مطلب نیست) در حال سپری شدن به نفع گروه اول است. علاوه بر اینکه رفتارهای عادی گروه غیر معتقد به صورت طبیعی ممکن است توهین به اعتقادات عده‌ای دیگر تلقی شود، گروه غیر معتقد این امکاناتی از قبیل توهین و تسمخر اعتقادات طرف مقابل را نیز دارد. چه چیزی موجب می‌شود که گروه‌های متقابل اجتماعی از ظرفیت‌های اعتقادی طرف مقابل به چنین صورتی استفاده نکنند یا اصولاً آیا باید به صورت قانونی و به زور جلو چنین رفتارهای اجتماعی گرفته شود؟

پاسخ به این پرسش‌ها برای من چندان آسان نیست. من به ظرائف فلسفه‌ی اخلاق چندان آشنا نیستم که بخواهم پاسخگوی این مسائل باشم و این پرسش‌ها را نیز پرسش‌هایی اخلاقی می‌دانم. با این حال وجه دیگری از ماجرا برای من جالب‌تر به نظر می‌رسد. چطور می‌شود با وجود چنین رفتارهای اجتماعی (از قبیل توهین و تمسخر اعتقادات دیگران) بتوان در جامعه متشکل از چنین گروه‌هایی با امنیت خاطر زندگی کرد؟

پیرو اتفاقاتی که اخیراً رخ داد عکسی در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد که محتوایش شامل رابطه‌ی جنسی چندین مفهوم مقدس از ادیان جهان بود. (اینجا) در توضیح این عکس نوشته شده‌است که به خاطر انتشار این عکس هیچ کسی کشته نشده‌است. ناخودآگاه مقایسه با کشته شدن 31 نفر تا به امروز به خاطر انتشار این فیلم به ذهن خطور می‌کند. فرضا که توضیحات این عکس فاقد اعتبار باشد حداقل می‌توان اطمینان حاصل کرد که توجه چندانی به این عکس از جانب پیروان آن ادیان نشده است. چه چیزی موجب تفاوت در واکنش نسبت به این تصویر و فیلم اخیر (که می توان اطمینان حاصل کرد هردو اگر نه موهن تیزترین شوخی‌ها را به همراه داشته‌اند) می‌شود؟

واکنش‌ها در ایران به نظر من کامل‌ترین طیف از واکنش‌ها را در میان مسلمانان شامل می‌شود. از افراطیون و تندروانی که حاضر به تکفیر و ارتداد سازنده‌ی فیلم اند تا کسانی که به واسطه‌ی مقام رسمی‌شان خواستار مجازات قانونی سازنده می‌شوند تا کسانی که قلوب مسلمین را جریحه‌دار دانسته ولی اقدامات خشونت‌آمیز را موجب شادی دشمنان اسلام می‌دانند تا خاتمی که فیلم اخیر را برخلاف اصول گفتگوی تمدن‌ها می‌داند.

من با تمامی این نظرات مخالفم و در مقابل خاتمی باید بگویم که اتفاقاً فیلمی (متأسفانه به این اثر نام فیلم هم نمی‌توان داد) با چنین مشخصاتی دقیقا مصداق بارز گفتگوی تمدن‌هاست و اتفاقاً اشخاصی مانند آقای خاتمی (اگر به ایشان برچسب نوعی روشنفکر دینی) را بزنیم باید آماده‌ی دیدن چنین روزهایی می‌بودند. روشنفکری دینی در ایران پدیده‌ی منحصر بفردی است. کپی‌برداری از روشنفکر دینی اروپایی به سبک ایرانی ست. پرچم روشنفکری دینی از زمان مشروطه در ایران رواج یافت. که روحانیون اصول غربی مشروطه را در تضاد و تعارض با اصول مسلم اسلام می‌دانستند. برای نمونه روحانیون به مساوات نه تنها میان زن و مرد که به هیچ عنوان به مساوات میان انسان‌ها اعتقاد نداشتند و روشنفکران دینی با هزار فن می بایست آقایان را راضی کنند که این مساوات به معنای مساوات در برابر قانون است و آن معنی مورد نظر روحانیون از آن استخراج نمی‌شود.

در واقع روشنفکران دینی در ایران همواره خود را با سیاست و مسائل سیاسی گره زده‌اند. تلاش ایشان بیشتر در راستای فروکردن مفاهیمی چون آزادی، برابری، جامعه‌ی مدنی، قانون عرفی و ... به ذهن روحانیونی بوده که مانع این گسترش این مفاهیم به شمار می‌آمدند. در مقابل تنها چیزی که روشنفکران به آن توجه نداشتند، مردم و زندگی اجتماعی روزانه‌ی آنان در کنار یکدیگر بود. در اوائل دوران مشروطه در شهرهایی مانند تهران و اصفهان، هر شهر به محله‌های متفاوتی از مسلمانان، مسیحیان، بهاییان و ... تقسیم می‌شد. پیروان هرکدام از این ادیان در ایران نمی‌توانستند در کنار یکدیگر زندگی کنند و حتماً می‌بایست محله‌هایی جدا برای خود تدارک می‌دیدند تا از حامیانی برخوردار باشند و گرنه جانشان از طرف پیروان دیگر ادیان در خطر بود. حاکمان ضد مشروطه نیز تا جایی که توانستند از این شکاف اجتماعی استفاده کردند و هر از چندگاهی به بهانه‌ی توهین این گروه اجتماعی را بر ضد دیگری می‌شوراندند. (متأسفانه اکنون کتاب "مشروطه‌ی ایرانی" در دسترس من نیست و گرنه می‌توانستم منبعی دقیق از این حوادث را اینجا ذکر کنم)

با وجود که چنین مشکلی نه در مقیاس جهانی که در همین کشور خودمان زمانی وجود داشته است، هیچ کدام از روشنفکران از عصر مشروطه تا امروز تلاش نکرده اند که ظرفیت اجتماعی تحمل اعتقادات مختلف و حتی متضاد را بالا ببرند. روشنفکران دینی ما هیچگاه وارد حوزه‌ی اجتماعی زندگی مردمی نشده‌اند تا نشان دهند چگونه می توان توهین و تمسخر به اعتقادات را به جای تبدیل به واکنش هایی خشونت آمیز، به آرامی هضم کرد.

روشنفکران دینی جامعه‌ی ما تا به امروز تنها تا نوک دماغ خودشان را می دیده‌اند. اولویت آنها ماست مالی مسائل سیاسی بوده است که آشکارا با اسلام در تعارض و تناقض بوده و البته با این که فکر می کنم این ماست مالی لازم بوده اما به هیچ عنوان کافی نبوده است. پیش بینی روندی که امروز در جامعه جریان دارد و قشر جوان را روز به روز دین گریزتر و حتی دین ستیزتر می کند چندان دشوار نبوده و با این حال هیچ پاسخی برای نیازهای جامعه ای که در آن دو گروه تقریباً هم جمعیت یکی معتقد و دیگری رها از اعتقاد زندگی می کنند، آماده نشده است.

پدرهایی که با خشونت مانع آزادی پوشش دختران می‌شوند مگر بی اعتقادی دخترشان را توهینی به خود فرض نمی‌کنند؟

*****
*قصد داشتم پرونده‌ی کاملی برای روشنفکری دینی آماده کنم، تا کنون دو یادداشت آن را نیز نوشته‌ام با این حال اتفاقات اخیر پیرامون پخش فیلمی که مسلمانان آن را موهن می‌پندارند، موجب شد تا این یادداشت با کمی تغییر زودتر از موعد منتشر ‌شود. 

**برای آنجاهایی که از حوصله‌ی مطلب خارج است می‌توانید به نوشته‌ی مجمع دیوانگان: جادومزاجی، ریشه پیدایش و عامل تثبیت استبداد‎ مراجعه کنید.

۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه

بازی رو شده

سایت اول‌نیوز مطلب خود با عنوان "در نکوهش زنان مدرن" را حذف کرده است. اقدام جالبی‌ست مخصوصاً که این بار بحث در خصوص حوزه‌ی زنان وابسته به اقتدار مردان شده‌است.

"من نه جامعه را الان در ارتباط با حجاب دچار بحران می‌دانم نه در آینده خطر سنگین می‌دانم. بیش از آن که خود را موظف بدانیم که جلوی نتایج رفتار بدحجابی را بگیریم، بیش از آن باید خودمان را موظف بدانیم که جلوی زمینه‌سازی برای ایجاد انگیزه‌ی بدحجابی را بگیریم. کلیدی‌ترین عامل بدحجابی در جامعه ما عدم اقتدار مرد است. وقتی جلوی اقتدار مرد را بگیرید، زن یک طبیعت ثانویه‌ای پیدا می‌کند؛ این طبیعت ثانویه در آن انگیزه بی‌حجابی قوی است و الا در طبیعت اولیه زن انگیزه بی‌حجابی نه تنها قوی نیست، بلکه انگیزه حجاب قوی است." (اینجا)
یا:
"تعداد قابل توجهی از دخترها برای خوش گذرانی و دوست‌یابی به دانشگاه می‌آیند به همین علت هفتاد درصد دانشگاه‌ها دختر شده‌است ، از عوارض منفی این امر به وجود آمدن دختران تحصیل‌کرده و پسران کم‌سواد است که از عواقب آن اقتدار مادر و تضعیف و تحقیر پدر در خانواده است. باید توجه داشت که تحقیر پدر در خانواده و وجود مادری مقتدر و همه کاره و باسواد و با منزلت اجتماعی بالاتر ، بنا به نظر فروید از عوامل اصلی هم‌جنس‌گرا شدن فرزندان و به ویژه پسران است." (اینجا ، این لیست 30 تایی را حتماً بخوانید)

مدتی است بحث تفکیک جنسیتی، حجاب و مسائل حوزه‌ی زنان، جمهوری اسلامی را به بن‌بست رسانیده‌است. ظاهراً فرهنگ سازان به این نتیجه رسیده اند که تمام دلایل دینی که برای نوع دستوری حضور زن در جامعه بیان می‌کنند دیگر حتی پاسخگوی نیاز خانواده‌های سنتی و مذهبی نیست. بنابرین آخرین راه چاره را در قدیمی‌ترین راه حل یافته‌اند و آن بازگشت به عصر اقتدار مردان در مقابل "ضعیفه" هاست. کاهش سهمیه‌ی دختران در دانشگاه‌ها، تفکیک جنسیتی، حذف پذیرش دختران از رشته‌های دانشگاهی مثال‌هایی از گام برداشتن در این راه است. گفتگو با جمهوری اسلامی در مورد اینکه زنان همپای مردان حق دارند که در تمام عرصه‌های اجتماعی حضور یابند، بی‌فایده است. حتی اگر آیت‌الله خمینی چنین گفته باشد:

"س: دشمنان شما ادعا مى‏كنند، كه حقوق زنان در حكومت اسلامى از بين مى‏رود، حقوق كنونى كه زنان در زمان شاه به دست آورده‏اند، در آينده از بين مى‏رود. من خودم البته باور ندارم؛ شما چه نظرى داريد؟
ج: زن‌ها در حكومت اسلامى آزادند؛ حقوق آن‌ها مثل حقوق مردها. اسلام زن را از قيد اسارت مردها بيرون آورد و آن‌ها را هم‌رديف مردها قرار داده‌است. تبليغاتى كه عليه ما مى‏شود براى انحراف مردم است. اسلام همه‌ی حقوق و امور بشر را تضمين كرده‌است. الآن از فشار حكومت در ايران، آزادى نه براى مرد است و نه براى زن؛ در اسلام براى همه هست." (گفتگو با راسل كر درباره‌ی اوضاع ايران، رابطه با انگليس و مفهوم آزادى - زمان: آبان 1357 - مكان: پاريس، نوفل لوشاتو - موضوع: روابط ايران وانگليس، وضع حقوق بشر در آيندهی ايران، آزادى از ديدگاه شيعه - مخاطب: راسل كر (نماينده‌ی پارلمان انگليس-مجلس عوام- و عضو حزب كارگر منبع: صحیفه‌ی نور)

*****

به خطر افتادن اقتدار مردانه در ایران برای آقایان گران تمام شده‌است. ایده‌آل نظام با این تفاسیر برگشتن زنان به کنج پستوی خانه‌ها خواهدبود. اما چرا نظام چنین دشمنی سرسختی با زنان بخرج می‌دهد؟ آیا عاقلانه‌تر نیست اگر نوعی از آزادی ظاهری حجاب و روابط بین دو جنس را در جامعه برقرار کرده ولی همچنان قدرت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را در دست خود نگهدارد؟ مگر کشورهایی عرب را سراغ نداریم که دقیقاً مشغول انجام چنین کاری هستند؟

پاسخ این پرسش‌ها باز می‌گردد به تفاوت ساختار اجتماعی ایران با سایر کشورهایی استبدادزده‌ای که چنین منطقی را پیاده‌سازی کرده‌اند. یکی از مهمترین نتایج دولت‌های هاشمی و خاتمی بعد از انقلاب ایجاد طبقه‌ی متوسطی بود که در جنگ هشت ساله یکسره از میان رفته‌بود. دولت سازندگی با ایده‌ی توسعه‌ی اقتصادی فرصتی فراهم کرد که طبقه‌ای جدید و از لحاظ اقتصادی حدوداً مستقل از دولت مرکزی بوجود آید. طبقه‌ی مستقل از لحاظ اقتصادی می‌تواند به دنبال منابع جدیدی برای تغذیه‌ی فکری بگردد و دولت اصلاحات ضمن گسترش وسعت این طبقه، به آن فرصت اخذ ایده‌های جدیدی داد. طولی نکشید که ایده‌های طبقه‌ی متوسط از آنچه حتی اصلاحات تصور می‌کرد، فراتر رفت. این نقطه از تاریخ درست جایی است که نظام را ناچار از چنین برخوردی می‌کند.

همراه شدن دوران اصلاحات با ورود فضای فکریِ جدیدی به ایران همراه بود که به هیچ‌وجه محصول ایده‌های اصلاح‌طلبانه نبود گرچه مورد استقبال اصلاحات نیز قرار گرفت. گسترش استفاده از ماهواره و اینترنت، همراه با ورود اندیشه‌های جدید فکری به کشور از طریق مطبوعات و کتاب‌هایی که مورد استفاده‌ی مخاطبی از جنس طبقه‌ی متوسط بودند مفاهیمی چون آزادی را در ایران گسترش داد. آزادی پوشش دیگر تنها خواسته‌ای جدا افتاده نبود بلکه با مقدمه یا مؤخره‌ای چون برابری حقوق زن و مرد بیان می‌شد. بنابرین به درستی تمام جوانب آزادی با یکدیگر پیوند خوردند به طوریکه مخالفان آزادی یکباره خود را در مقابل جبهه‌ای دیدند که یکسره به هم وصل است و نمی‌توان بخشی از دادن آزادی را هزینه‌ی بخش گرفتن بخش دیگری از آن کرد. اتفاقی که دقیقاً در کشورهای عرب رخ نداده‌است. آزادی روابط انسانی و حجاب در جامعه‌ی عرب با دیگر وجوه آزادی پیوندی برقرار نکرده‌است و از همین رو می‌تواند حامل دیکتوتاری‌های شبه سکولار باشد.

حال اتفاقی که می‌افتد، چیست؟ منابع تغذیه‌ی فکری طبقه‌ی متوسط از خوراک فکری نظام استقلال پیدا کرده‌است. بنابرین توسل به اقداماتی نظیر فرهنگ‌سازی یا تبلیغات اسلامی بی‌فایده می‌گردد. هرکس که می‌گوید راه حل بدحجابی نه در گشت ارشاد که در فرهنگ‌سازی است دارد به خودش و مخاطبانش دروغی شیرین تحویل می‌دهد. بدحجابان به هیچ عنوان مخاطبان رسانه‌هایی نیستند که مبادرت به چنین اقداماتی می‌کنند. واضح است که گشت ارشاد تنها راه حل موضوع می‌باشد. اما تجربه‌ی همین امروز نشان می‌دهد که حتی گشت ارشاد نیز راهگشای نظام نیست چرا که با هیچ منطقی نمی‌توان پذیرفت که می‌شود حتی برای یکبار تمام خیابان‌های پایتخت را از زنان خالی کرد. پس راه حل شکل دیگری به خود می‌گیرد.

بیراه نیست اگر بگوییم دانشگاه‌ها در اختیار طبقه‌ی متوسطند. تنها خانواده‌های طبقه‌ی متوسط اند که از پس هزینه‌های دانشگاهی حتی در نوع دولتی خودش نیز بر می‌آیند بنابرین عجیب نیست اگر فرهنگ عمومی حاکم بر دانشگاه‌ها را فرهنگ عمومی طبقه‌ی متوسط قلمداد کنیم که خودبه‌خود مستقل از فرهنگ دستوری نظام شکل می‌گیرد و عملاً اقدامات فرهنگ‌سازی را بی‌ثمر می‌کند. از آنجا که دانشگاه تنها محل ورود به خیابان برای زنان است، بنابرین اگر بتوانند دانشگاه‌ها را از زنان خالی کنند احتمالاً با خیابان‌هایی خالی‌تر از زنان روبرو خواهند شد. با این وجود دختران تحصیل‌کرده تبدیل به بخشی از فرهنگ طبقه‌ی متوسط شده‌اند و اینجاست که نظام به یاد پدرسالار می‌افتد تا مگر او بتواند دخترش را در کنج خانه نگه‌دارد. 

۱۳۹۱ مرداد ۲۳, دوشنبه

آه کور شدم، همه چیز چقدر سفید است.


این که رسانه‌ی ملی اخبار زلزله را پوشش نمی‌دهد، این که تعداد درست کشته‌شدگان اعلام نمی‌شود، این که کمک‌های اولیه پذیرفته نمی‌شود، این که عملیات امداد و نجات یک شبه به پایان می‌رسد، این که شریعتمداری هنوز بر طبلی پاره پاره می‌کوبد، این که نماینده‌ی اهر با ضجه می‌گوید کمک نیاز دارند، این که هنوز نیمی از ایران نمی‌داند چه رخ داده است...

گویا حاکمیت هنوز نمی‌داند، خبررسانی وظیفه‌اش چیست. فکر می‌کند اگر مردم نفهمند که چه فاجعه‌ای رخ داده، راحت سر بر بالش می‌گذارند، به حکومتشان بی اعتماد نمی‌شوند و دنیا بر همان پاشنه‌ی خیالی ایشان می‌چرخد. فکر می‌کند خبررسانی تنها ثمری که دارد سیاه نمایی است.

انگار نه انگار که متخصصینی مورد نیاز اند که مردم را اسکان موقت دهند، خیرینی نیازند که کمک‌های اولیه و نیازهای ابتدایی را برآورده کنند، امدادگرانی آموزش دیده و غیررسمی نیازند تا به کمک آسیب دیدگان بشتابند، پزشکانی که به بیمارستان‌ها کمک برسانند، حتی رانندگان ماشین‌های سنگینی که کامیون خود را به سازمان‌های مناسب بسپارند.

وقتی که حفظ نظام از اوجب واجبات می‌شود، نه تنها مردن یک ندا و سهراب معترض نادیده گرفته می‌شود که جان باختن دست کم سیصد نفر انسان نیز لاپوشانی می‌شود مبادا زلزله از عظمت نظام اسلامی بکاهد.

در فیلم نجات جان سرباز رایان، در اوج جنگ جهانی دوم، یک تیم سرباز آمریکایی مأمور می‌شود تا جان یک نفر که در پشت خطوط دشمن گیر کرده و سه برادر دیگرش در جنگ کشته شده اند را نجات دهند. ارتش آمریکا تصمیم گرفت که برای مادری سه فرزند از دست دادن کافی است، چهارمی را حتما می‌بایست نجات داد. در شرایط جنگی، چندین نفر می‌میرند، دلارها هزینه می‌شود تا سرباز رایان به خانه برگردد. مهم نیست که فیلم مبتنی بر واقعیت است یا خیر، مهم این است که حاکمیت آمریکا می‌خواهد حداقل نشان دهد که شهروندانش چقدر برایش اهمیت دارند.