"هر چی
میگذره و بین مردم میگردم، میبینم هیتلر درست فکر میکرد که "اقلیت
ممتاز در برابر اکثریت بدون تاثیر" حضور دارند...... چرا ما چنین انتظارهای
بالایی از مردممون داریم؟" (از فیسبوک)
این جملات اظهار نظر غریبی نیستند.
شخصاً حجم عظیمی از آن را هر روز در جامعهی اطراف خودم میبینم. منطقی که در
جامعه از این جمله استفاده میکند بر آن است تا توضیح دهد که چطور عقبماندگی
اجتماعی ایران وابسته به تفکر عوامانهی توده است و اقلیت ممتازی از نخبگان و
روشنفکران که آغازگر حرکات اجتماعی هستند وقتی نیازمند پشتوانهی مردمی هستند، با
تودهای مواجه میشوند که بدون تأثیر زحمات نخبگان را به هدر میدهند. گوینده
مسلماً خود را از جمیع مردم "نفهم" پیرامون خویش جدا میکند و پرسشی که
مطرح میکند نشاندهندهی وجه عجیبتری از ماجراست. وجهی که زیرکانه از همان اقلیت
ممتاز هم رفع مسئولیت میکند و با پشتوانهی برآورده نشدن انتظارهای بالایی که از
جامعه دارد، اقلیت ممتاز را نیز بدون تأثیر میکند.
حداقل من دیدهام که عدهای با
همین استدلال و در حالیکه در قالب اقلیت ممتاز خود را از اکثریبت بدون تأثیر جدا
کردهاند به چه نتایج خطرناکی رسیدهاند. پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال 84 عدهای
با تکیه بر همین استدلال نتیجه میگرفتند که میبایست به قالیباف به عنوان چهرهای
نظامی و با اتوریته رأی دهند تا وی به عنوان نخبهای ممتاز بتواند تمام مشکلاتی که
در ذهنشان میگنجید را با دو عدد سیلی و یک عتاب سفت و محکم حل و فصل کند.
"دو عدد سیلی و یک عتاب سفت و محکم" به هیچوجه شوخی نیست، دقیقاً به
خاطر میآورم که به کرّات اظهار نظرهایی از این دست میشنیدم: "مردم ایران تا
توسری نخورند آدم بشو نیستند".
منطق اقلیت ممتاز در برابر اکثریت
بدون تأثیر اخیراً سوژهی دیگری یافته تا از زبان عامیترین روشنفکرنماهای متن
جامعه جاری شود. موافقت با حملهی نظامی غرب تنها به دلیل ناتوانی مردم از ایجاد
تغییر در سرنوشت خودشان با وجود شواهد بسیار (!!) در طول تاریخ ایران، جدیدترین
مورد استفادهی منطق اخیر است. پنهانشدن پشت نقاب اقلیت ممتاز با متهم ساختن
جامعه به اکثریت بدون تأثیر این منطق را قادر میسازد تا مخاطب را مطلع گرداند در
صورتیکه با منطق گوینده همراه نشود جزء اکثریت بدون تأثیر طبقهبندی خواهد شد.
شکست حرکات اجتماعی ایران نیز با همین
منطق توجیه میشود. بینظمی سیاسی دوران مشروطه، همراه نشدن مردم با مصدق به هنگام
کودتا، عقیم ماندن مدرنیتهی ناصرالدین شاهی و ... به گردن مردمی بیتأثیر انداخته
میشود و تاریخ ایران به احمقانهترین شکل ممکن تقلیل داده میشود تا نتیجهی مورد
نظر حاصل شود و آن نتیجه چیزی نیست جز در اختیار گرفتن حکومت توسط نخبگان به هر
شکلی و اهدای دموکراسی به مردم از سوی آنان است. بنیانگذاران آمریکا، خردمندان
عصر روشنگری و انقلابیون فرانسه نیز مثالهای موفق آن نشان داده میشوند تا تاریخ
به اعوجاج یافتهترین شکل ممکن عرضه شود.
البته گوینده خیلی روشنفکرمآبانه
نمیپذیرد که چنین عبارتی به خاطر هیتلر مؤید فاشیسم باشد اما در عین حال متوجه
نیست که عصارهی آنچه فاشیسم را بوجود آورد دقیقاً از چنین منطقی پشتیبانی میکرد.
موسکا، پارهتو و میشلر متفکرانی بودند که با چنین منطقی به فاشیسم متمایل شدند.
پارهتو با این توجیه که رأی و ایمان مردم را به راحتی میتوان از طریق تبلیغات و
نطقهای آتشین بدست آورد، نتیجه میگیرد که در جامعه باید زور و اجبار مقدم باشد. پارهتو هر جامعه را به دو بخش
برگزیدگان و توده تقسیم میکند و مسلماً اقلیت ممتاز برگزیدگان را محق در زورگویی
بر تودهی بی تأثیر میداند. میشلر دموکراسی را بیفایده دانسته و قانون آهنین
الیگارشی را توصیه میکند که برپایه نابخردی توده میتوان رهبری آن را با تبلیغات
و فریب در دست گیرد.
فاشیسم برپایهی همین اصل نابخردی
تودهها به خود پروبال داد. اعتقاد به داروینیسم نزد فاشیستها، منجر به کسب این
نتیجه شد که نخبگانی در جامعه وجود دارند که برپایهی اصل انتخاب طبیعی مستحق
فرمانراندن بر دیگران هستند. فاشیستها معتقدند انسانها شرایطی نابرابر دارند و
نخبگانی برگزیده که نسبت به توده برتری دارند میبایست دولتی ممتاز تشکیل دهند تا
بتوانند سعادت فرد و جامعه را تأمین نمایند. این تنها وجهی از فاشیسم است که به
اقلیت ممتاز میپردازد. اکثریت بدون تأثیر در اندیشهی فاشیسم نقشی انکار نشدنی
دارد. اطلاق چنین عنوانی به جامعه به صورتی متوهمانه باعث میشود حرکات اجتماعی یا
سیاسی در لحظهای بدل به بحرانهای اجتماعی و حقارتهای سیاسی بدل شوند. تصور کنید
با چنین منطقی به شما گفته شود "با اینکه میدانستید که چندان فایدهای متصور
نیست چرا در تجمعات خیابانی سبزها حضور پیدا کردید؟" منطقی که تودهی مردم را
اکثریت بدون تأثیر میخواند، جامعه را از اصلاحات یا حرکات اجتماعی عقیم میسازد و
با بهره گرفتن از حس سرخوردگی عمومی اجتماعی حقِ دخالت طبقهی نخبگان را به هر
شکلی برای سعادت طبیعی مینمایاند.
این تصور عمومی وجود دارد که فاشیسم
با وجود بروز نژادپرستی حتماً این حس را در ملت خود بوجود میآورد که مردمی برتر
از تمام دولتهایی دیگر دارند. این تصور تماماً متعلق به زمانیست که دولت فاشیستی
قدرت را در دست گرفتهاست. تحقیر جامعه و القای این حس که تمامی جوامع دیگر نیرویی
برتر و ثروتی هنگفتتر در اختیار دارند، سعی دارد مقایسه را با وجهی تقلیلی ارائه
دهد. پیشرفت جوامع دیگر در مقایسه با عقبماندگی جامعهی خود تنها به یک عامل یعنی
تودهی بدون تأثیر تقلیل مییابد و در نتیجه حکومت و نظمی ممتاز میطلبد تا آن را
به انتظارات بالایی که طبقهی ممتاز از جامعه دارد، برساند.
ضعیف سازی تودهها توجیه کنندهی
قدرت طبقهی ممتاز میشود. منطق اقلیت ممتاز در برابر اکثریت بدون تأثیر در فاشیسم،
هم تشکیل طبقهی ممتاز و هم حقیرسازی توده را در پی دارد تا فضا را برای تسلط
فاشیسم آماده سازد. جالب اینست که منطق توده سازی که در اندیشهی چپ رواج دارد در
افراطیترین اندیشهی راست نیز به کار میآید. اهمیت فردیت با منطق دوگانه اقلیت
ممتاز و اکثریت بدون تأثیر از هم میپاشد و فاشیسم جامعهی تحت فرمان خود را نه
جمعیتی از فردیتها که تودهای کیفی میبیند که نمودار ارادهی جمعی فاشیسم است.
نخبهگرایی در منطق خود به صورتی
عادی منجر به فاشیسم نمیشود. در واقع نخبهگرایی پیشینهای از افلاطون، ماکیاولی،
مارکس و ... دارد که و در طول تاریخ به هر صورتی از فاشیسم آلمان نازی تا مدل
حکومت امروز چین تبدیل شدهاست. با این وجود نخبهگرایی غیر دموکراتیک در عین
تحقیر تودهها همان بینشیست که یکی از ریشههای اصلی تفکر فاشیستی است.
بروز چنین منطقی را در توجیه
نابسامانیهای امروز سخت میتوان نشانهی خطر ظهور فاشیسم دانست. خطر چنین منطقی
در شرایط فعلی نمودهای دیگری مییابد. موافقت با دخالت نظامی غرب، مخالفت با تعبیر
آزادی به دلیل ظرفیت کم تودهی مردم، تحقیر تلاشهای سیاسی دیگران و مهمتر از همه
بیعملی سیاسی است. آنجا که واکنشهای اجتماعی توده با تمسخر و تحقیر اقلیت ممتاز
به بهانهی بیفایده بودن مواجه میشود، پیامدی بیش از آنچه پنداشته میشود دربر
دارد. به طور مثال اگر "طرح تحریم خرید نان و شیر"* در
ادبیات بخشی از جامعه تحقیر میشود (هرچند که شاید نادرست، بیفایده، غیرعملی و
...باشد)، بخش دیگری از توده را که موافق (یا مبتکر) این طرح است را تحقیر کرده،
مرزبندی و جدا میکند تا واکنش اجتماعی را از آنان سلب کند.
انتخابات ریاست جمهوری سال 84 مثال
دیگری از این منطق را نیز در خود دارد. انتخاب شدن احمدینژاد در نظر بخشی از
اقلیت ممتاز مفید دانسته میشد تا تودهی "نفهم" مردم دریابند که
سرانجام انتخابشان چگونه خواهد شد. منطقی که با مشاهداتم مطمئنم بخشی از جامعه را
قانع کرده بود که احمدینژاد در نهایت برای آنان مفید تمام میشود. آن اصلاحطلبانی
که در دور دوم برای انتخاب شدن هاشمی تلاش میکردند از تحقیر این گروه در امان
نبودند.
لازم نیست که ما حتماً تجربهای
فاشیستی چون آلمان یا ایتالیا را تجربه کنیم تا زمینههای اجتماعی فاشیسم را نابود
کنیم. تجربهی تقریبی فاشیسم آن چنان دردناک به نظر میرسد که وظیفهی مبارزه با
تمام زمینههای آن را حداقل به اقلیت ممتاز تحمیل میکند.
*****
*طرح تحریم خرید نان و شیر یک ویژگی
جالب داشت. با وجود آنکه تقریباً در همهی مجامع اینترنتی مسخره میشد، در قالب اساماس
بین مردم دست به دست شده و جدی گرفته شد.
پی نوشت: نوشتهی اخیر مجمع
دیوانگان (که حتماً باید آن را خواند) با عنوان "بازگشت نژادپرستی اروپایی و داستان متفاوت آمریکا" به نوعی میتواند نشاندهندهی همان تفاوت منطقی
باشد که در اروپا و آمریکا نسبت به نقش توده و نخبه در جامعه وجود دارد.
اوایل که شروع به نوشتن کردی فکرشم نمی کردم که بتونی تحلیل های به این خوبی داشته باشی و اینقدر خوب مکتوبشون کنی
پاسخحذفتحلیل بسیار زیبایی بود و به خوبی مبنای بسیاری از دیدگاه ها رو نشون می داد. بد نیست من هم به نوبه خودم یه کمی نگاه بررسی روان شناسانه بهش اضافه کنم....
پاسخحذفبه عنوان مقدمه از نظر توماس ای هریس، شخصیت انسان به سه قسمت کودک، والد و بالغ تقسیم می شه که به ترتیب منشا "(کودک=)رفتار ها احساسی، آرزو ها و عواطف" ، "(والد=) انجام اعتقادات، تنبیه ها و رویه های اجتماعی" و " (بالغ=)تصمیم گیری های درونی و تشکیل طرز فکر و تحلیل خود فرد" هستند. البته این چند کلمه به هیچ عنوان توضیح کاملی از این نظریه یا مبنای اون نمی دن اما برای ادامه بحث من کافی هستن.
هرگونه عدم تعادل در عملکرد و بروز این سه قسمت به صورت مشکلی کوچیک یا بزرگ در ارتباطات این فرد با اطرافیان بروز پیدا می کنه و بالتبع توجیحان خودشو بر اساس همین نظریه داره.
عمده بحث من مربوط به فعالیت "بالغ" می شه؛ یعنی زمانی که شما با خودت فکر می کنین، خلوت می کنین، درست یا غلط بودن خودتون رو مورد بررسی قرار می دین یا (قسمت مهم) عقیده خودتون رو نسبت به جهان و زندگی شکل می دین.. بع از این زمان که عقیده شکل گرفت و "تثبیت" شد، از این به بعد بالغ شماست که ازش حفاظت می کنه و در قالب {مثلا} "این آدما همه عوام هستن و نمی فهمن" ظهور پیدا می کنه.
بدون شک در این نقطه رشد و پویایی شخصیت به شدت آهسته می شه و فرد مثل عقیده اش "تثبیت" می شه.... به خصوص که در اکثریت جامعه بالغ در این زمینه تمایلی به بیدار شدن مجدد نداره و به قول "والد" بهتره انرژی اش رو صرف "کارای مهم تر" بکنه.... این جمله "والد" که حافظ "بالغ" هم محسوب می شه، مبنای رشد پله ای شخصیت قرار می گیره؛ یعنی با صرف انرژی بیشتر پله بعدی هم تثبیت می شه و همین جور تا بالا....
نکته اصلی این مقدمه در "انرژی" نهفته است. "انرژی بری" یک فعالیت به همون اندازه که تثبیت شدن یک پله و دوباره بیدار نشدن بالغ مهمه، اهمیت داره.
برای مثال وقتی به یک جوان گفته می شه "به فکر زندگی ات باش و برنامه ای بری خودت بچین" با واکنش سردش روبه رو می شیم، ناشی از اینکه "حوصله این بحث ها" و یا اینکه "بشینه و دقیق برای زندگی اش برنامه بچینه" رو نداره؛ به عبارتی این فعالیت ها بیش از حد برای "بالغ" این جوون "انرژی بر" هستند. بعد از این نقطه است که جامعه تعریفی از "جوان موفق" و "جوون بی خیال" ارائه می ده.
شکل گیری عقاید انسان هم همین طوره؛ در پاسخ به سوال درونی "هدف زندگی چیه" بالغ باید کاری بکنه که انرژی می خواد. اگر این انرژی در دسترس نباشه والد به سراغ پاسخ آماده ای نظیر دین می ره.
حالا اگر حد انرژِی به هر دلیلی (اقتصادی، ضعف آموزش و ...) در اکثریت جامعه ای پایین باشه بالغ این جامعه چندان رشد نمی کنه و شخصیت ها هم کمتر تا پرسش های عالی رشد می کنن. (پله های کمتر).
اما در روانشناسی هر کسی منحصر به فرد محسوب می شه. با این که سه قسمت اصلی کودک، والد و بالغ در سنین کودکی تا 80 درصد رشدشونو تکمیل می کنن، با این حال انسان های خاصی رو می بینیم که حتی در سخت ترین شرایط بالغی فعال و سرحال دارن که اجازه نمی ده "کودک" و "والد" بیشتر از حدشون به کنترل شخصیت رشد کنن؛ برای مثال اکثریت جامعه ای رو در نظر بگیرید که گروهی و با علاقه به یک دین یا منطقی جدید گرایش پییدا می کنن و فردی که می گه "من باید کدوم جنبه از این منطق رو مورد بررسی عمیق قرار بدم تا مشکلی برای جامعه ایجاد نشه" یا به شکلی دیگر، فردی که می گه "خب، از این منطق جدید و رو به رشد از چه طریقی می شه استفاده کرد که به نفع شخص من باشه؟".
خب حالا به طور علمی "ممتاز" بودن رو تعریف کردیم..
آیا این "بالغ" شما نیست که می خواد هرطور شده بگه "نه، حضور مردم در راهپیمایی جنبش سبز جنبه احساسی نداشت" یا "این اکثریت مردم هستند که در نتایج تاریخی تعیین کننده بودند" ... در حالی با تعریف جدید ما از این اکثریت به طور نه چندان خوشایندی از ارزش عملکرد "عامه" کاسته شد؟
ببخشید که غلط املایی و نگارشی زیاد داره؛ زدم سریع بره
پاسخحذف"ضعیف سازی تودهها توجیه کنندهی قدرت طبقهی ممتاز میشود." ...
پاسخحذفباید اعتراف کنم که خیلی وقت ها شاید افکار من هم همین سمت و سو را داشت ... البته نه تا حد موجه دانستن حمله ی غرب اما ... وقت هایی که خسته می شوی از اتفاقاتی که به نظرت بی فایده هستن یا اینکه حس میکنی هیچ کس همراهی نمیکند ...
ممنون از تحلیل عالی تون ... رسالتی پشت این نوشته هاست و من از این بابت خوشحالم ... موفق باشید