وقتی زلزلهی بم رخ داد و از شهر بم چیزی جز تلی
از خاک باقی نمانده بود، هنوز زود بود که بفهمم چرا عمق فاجعه میتواند چنین
ناگوار باشد. بم شهری بود از خاک که با خاک یکسان شد.
فرهنگ قضا و قدری چنان در طول سالیان در اعماق
وجود ایرانیان نفوذ کرده است که مشکل بتوان از پسش، آنهم تنها با دیدن فجایع بم و
آذربایجان برآمد. اصلاً برایم عجیب نیست که تصور کنم شخصی با مبنای "عمر
دست خداست" خودخواسته خانهاش را برای صرفهجویی در هزینه سرهم بندی کرده
باشد. "والله خیر الحافظین" گویان، مهندسی تیر آهنی را ضعیفتر
کار کرده باشد. پدری "هر چه قسمت باشد" گفته باشد و خانوادهای
را در خانهای غیر ایمن سکنی دهد. مادری هر روز با این خیال که "صدقه
هفتاد بلا را دفع میکند" خود را از نگرانی در مورد خانهاش به آرامش
رسانیده باشد. زوجی زلزله را در روز خانهسازی "بلای آسمانی"
پندارند و آن را از حیطهی مسئولیت خود خارج کنند.
آگاهیبخشی تنها مربوط به وادی سیاست نیست.
محدود به خیانت صدا و سیما نیست. زلزله بلای آسمانی نیست. به طرز تلخی اتفاقاً خیلی
هم زمینی است. اگر فقط آسیب دیدگان میدانستند که با چندصد هزار تومان هزینهی
بیشتر قطعاً میتوانستند هنوز تمامی اعضای خانوادهی خود را سالم و سرحال ببینند،
فکر میکنید از صرف آن دریغ میکردند؟ بعید میدانم.
هرکس که دستش میرسد نباید بگذارد که دیگر خانهای
در این مملکت تنها بر روی کاهگل سوار شود. بدون تیرآهن بالا رود. آجرهایش با گل به
هم چسبانده شود. باید به هر پدری چنین آگاهی را بخشید که میتواند
با راه حلی زمینی از پس این حادثهی آسمانی برآید. باید به او فهماند که قبل از
این کودکش را در آغوش بگیرد، باید سقفی مقاوم برای سرش پیدا کند.
فرقی در شهر و روستای دور افتاده نیست. هر با
سوادی میتواند کشاورزی دورافتاده از شهرنشینی را قانع کند که جان زن و بچهاش
عزیزتر از پولهای توی جیبش است. من هرگز تا بحال این کار را نکردهام با این که
به تعداد خوبی از این آدمها دسترسی دارم. چنین آگاهیبخشی را به معنای واقعی کلمه
هر درسخواندهای میتواند و باید انجام دهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر