قاضی که چکش را کوبید روی آن جسم چوبی و تقی صدا کرد کار دیگر تمام است. دیگر وکیل و دادستان و هیئت منصفه و ننه من غریبم نداریم. برای حکم صادر شده، راه برگشتی متصور نیست. نتیجه اش می تواند یک زندگی را به بالای چوبه دار، کنج خلوت یک سلول یا روستایی دورافتاده ببرد. شاید هم چشمانی را برق بیندازد، لبخندی بر لبانی بنشاند و مرده ای را از نو زنده کند. صدای ضربه چکش قاضی یک خوبی دارد. به شکها پایان می دهد، به خیال قاضی حقیقت را از دروغ مشخص می کند، یک انسان را گناهکار یا تبرئه می کند. در یک کلام تکلیف کار را یکسره می کند.
*******
جدایی نادر از سیمین را دوبار دیده ام. یکبارش در جشنواره، یکبارش هم همین دو، سه روز پیش در سینما. آن مورد جشنواره که خر تو خری بود که نگو. این بار هم که ... آخر وقتی می بینند که باید زورکی بروند جدایی نادر از سیمین را ببینند در حالیکه ته دلشان همان اخراجی را دوست دارند همین می شود دیگر. بعد ملت شاکی می شوند که چرا در سینما به جدایی نادر از سیمین می خندند؟ یکی نیست بگوید آخر خودتان این جماعتی که باید بروند چیپس و پفکشان را بخرند و قریچ قریچ کنند، دست دوست جنس مخالفشان را دور از چشمان تیزبین مأمورین بفشارند و الخ بلند می کنید می آورید سینما دیدن این فیلم.
من مانده ام مردم چرا معترضند که اِاِاِ ... چرا نشون نداد ترمه کدوم رو انتخاب میکنه؟ اِاِاِ چرا همون موقع صحنه تصادف رو نشون نداد؟ اِاِاِ چرا فلان و بهمان و ... . بر اساس قانون طبیعت هر اتفاقی که می افتد اطلاعات محدودی از آن واقعه در اختیار اشخاص مربوط به آن اتفاق در اختیار ایشان قرار میگ یرد. شما هیچ وقت، همه چیز را راجع به یک موضوع نمی دانید. در تمام فیلم هایی که به نوعی حس تعلیق را در بیننده ایجاد می کنند همین قانون کلی پیگیری می شود. فلان کاراکتر سعی می کند تا از بهمان واقعیات سردربیاورد و براین اساس قضاوت کند. بیننده اما دانای کل است و همه چیز دان. منتظر است تا کی قهرمان ماجرا به رذالت آدم بده پی ببرد. فیلم فرهادی دانای کل ندارد. بیننده مثل هر کدام از کاراکترهای فیلم اطلاعاتش محدود است. همین است که فیلم را جذاب می کند. فرهادی نه به شما رودست زده و نه سر شما کلاه میگذارد (خواهشا وقتی سینما میروید کلاه های اجق وجقتان را از سر بردارید). او بیننده را هم بدل به یک کاراکتر کرده است. کاراکتر بیننده با دوربین فرهادی سرش را میچرخاند تا هر بار به تکه ای از واقعیت نگاه کند. هم زمانی اتفاقات در داستان فرهادی جوری ست که بیننده نمی تواند از همه چیز و همه کس سردربیاورد.
قاضی که جای سیمین نیست. او نمیداند سیمین چرا می خواهد دخترش را برای ادامه زندگی ببرد ینگه دنیا اما قضاوت می کند که مشکل سیمین کوچک است. سیمین که جای نادر نیست. او نمی داند پدر برای نادر یعنی چه اما قضاوت می کند که شوهرش آینده دخترش را نمی خواهد. حجت نمی داند که زنش تصادف کرده است اما قضاوت می کند. خانم معلم نمی داند که نادر جریان حاملگی راضیه را شنیده است یا نه اما قضاوت می کند. نادر نمی داند که پولها را سیمین برداشته اما قضاوت می کند و ... . فیلم پر از قضاوت است. قضاوت هایی که ندانسته و ناخواسته شکل می گیرند. قاضی، نادر، سیمین، حجت و ... همه تکه های معدودی از پازل را در اختیار دارند پس مابقی را در ذهن خودشان تکمیل کرده از روی آن قضاوت می کنند. آنها دروغ نمی گویند، به جبر هم نمی گویند فقط حقیقت را ناخودآگاه با قضاوت در آمیخته اند.
*******
پ.ن1: زودی کلاه خودتان را قاضی نکنید. باشد که رستگار شویم.
پ.ن2: بگذارید اخراجیهای 3 فروشش را بکند. فروش این دو فیلم معیار خوبی ست از سلیقه فرهنگی ما.
پ.ن3: آقا ما یک مدتی نبودیم. یعنی بودیم اما جشنواره بودیم. بعدش هم بودیم اما داشتیم اتاق رنگ و رو رفته ای را رنگ می زدیم. بعدش هم بودیم اما دلمان پیش رفقایمان در زندان بود. بعدش هم بودیم اما بی معرفت ها اتاق کذایی رنگ و رورفته ای که تازه به رنگ آمده بود را از دستمان گرفتند. بعدش هم بودیم اما عید بود دنبال شیرینی هایی که مادرمان قایم کرده بود می گشتیم. حالا آمدیم خانه مان می بینیم درش را پلمپ کرده اند رویش نوشته اند زارررررررررررت این ره که میروی به ترکستان است.
پ.ن4: زهی خیال باطل اگر ما از خانه مان برویم. از درش نشد از روی دیوارش می پریم. شما هم ببخشید.