۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

بلوار سانست - بیلی وایلدر

.”Frankly, my dear , I don’t give a damn”

.“All right, Mr. DeMille , I’m ready for my close-up.”

چه احساسی دارد وقتی اهمیتمان برای اطرافیانمان کمرنگ می شود؟! ... وقتی دوستان مان دیگر سراغی از ما نمی گیرند ... وقتی حتی لبخند مادربزرگ که زمانی تنها دلخوشی دیدارش بود دیگر بر لبانش نیست چه او مدتهاست تو را از یاد برده است ، نه از نامهربانی بلکه از پیری از فراموشی از آلزایمر ...

اگر شما یک بازیگر فیلم های صامت می بودید ، زمانی برای خودتان برو بیایی می داشتید ، هزاران طرفدار هر روز برایتان نامه می نوشتند ، در خانه تان که بی شباهت به کاخ نبود تا نیمه های شب مهمانی های آنچنانی برپا بود و به تمام معنی ستاره عصر خود بودید کینه شما نسبت به دیالوگ تا چه حدی بود ؟!

صدا ، این صدای ماندگار لعنتی ... حالا به جزء جدا نشدنی سینما تبدیل شده است اما زمانی عشق ، نفرت ، عصبانیت ، ترحم و تمام احساساتی که امروزه بعضا در جملاتی مهمل در دیالوگ ها بیان می شوند به جای معنی یافتن با کلمات با نگاه های بازیگران فیلم های صامت معنا می یافتند . چشم های بازیگران به جای دهانشان صحبت می کردند .

نورما دزموند از یادها رفته است ، دیگر کسی جز اهالی سینما او را به یاد ندارد . دوران درخشش او تمام شده است ، اکنون دیالوگ است که داستان را پیش می برد . حالا نورما در گوشه کاخ خویش تنها افتاده و گرفتار بیماری عجیبی است ... همان که مشدی حسن به آن گرفتار بود ... نورما نمی پذیرد که دورانش تمام شده . او در خلوت خویش خیال خامی پرورانده است ، فیلمنامه آشفته ای نوشته و با آن بازگشت رویایی خود به پرده سینما را درسر دارد.

*************

جمله اول برتربن دیالوگ تاریخ سینما به زعم انیستیتو فیلم آمریکا ست . دیالوگ انتهایی فیلم برباد رفته .

جمله دوم چهارمین دیالوگ لیست مذکور هم دیالوگ انتهایی فیلم بلوار سانست ، فیلم دوست داشتنی بیلی وایلدر دوست داشتنی است .

کلا دیدن این لیست رو پیشنهاد می کنم .

اولین و تنها فیلم صامتی که جایزه اسکار را ربوده (1927) فیلم بالها (Wings) است که به یاری برادران کفار در تورنت یافت شد !

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

هوا بس ناجوانمردانه داغ است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت ، سرها در انواع کلاه است .

کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند که لبه کلاهم خبلی بلند و به گاه است

و گر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دستش پیش که عرقت بس ناپاک است

نفس بزور از گرمگاه سینه ات می آید برون

گرمایش به چشمانت می زند

نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم

زدریچه کولرهای آبی و نه گازی

مسیحای جوانمرد من ای کولر پیر فرسوده ی زنگین

هوا بس ناجوانمردانه داغ است

دمت سرد و پوشالت خنک باد ، سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای

منم من میهمان هر آنت ، گرمازده مغموم

منم من موجود له له زن رنجور

منم دشنام پست آفرینش ، گوشت تفت خورده ناجور

نه از سنگم نه از خاکم همان گوشت و استخوانم

بیا بگشای ، دریچه بگشای ، از گرما بی امانم

حریفا ، میزبانا! میهمان تابستانت پشت در از گرما هلاک است

تگرگی نیست ، زندگی نیست

صدایی گر شنیدی هق هق موتور کولرهاست

من امشب آمدستم وام بگذارم

قبض برقت را به پیش جام بگذارم

چه میگویی که بیگه شد مغرب شد خورشید رفت

فریبت می دهد ؛ در آسمان این سرخی بعد از غروب نیست

حریفا ! گونه گرما خورده است این

یادگار سیلی داغ تابستان است

و کولر سپهر الکتریک مرفهان بی درد ، خاموش یا روشن

در این گرمای داغ تابستان بی فایده است

حریفا ! رو کولر زپرتی را بفروز ، صبح و ظهر و عصر و شام و سحر یکسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا تفتیده ، درها بسته ، سرها در گودی معکوس کلاه ها پنهان

نفس ها آتش ، دلها خسته و گداخته ، برگ درختان سوخته

زمین پخته ، سقف آسمان ابدی ، هوا غبارآلوده به بدی

تابستان است .

*******

شعر از نیمرو (من) : ناخوب یار من رفت واااااااای ....

قبل نوشت : پیرو پست قبل و ماجرای آن شعری سرودم . مناسب حال خودم در آن برهه از زمان تخلصی نیز برگزیدم .

بعد نوشت : به هیچ وجه این شعر با شعری که قبلا خوانده یا شنیده اید تشابهی ندارد ( می دانم گرما زدگی است ، پیش می آید ) در صورت مشاهده هرگونه شباهت خواهشمندم با خاطی هرجور راحتید برخورد کنید .