۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

در خدمت و خیانت اشنو ویژه

یک نخ سیگار اشنو ویژه 5 تومان است. بسته اش با این حساب می شود 100 تومان. من که دو بسته از رفیق شفیقم خریدم اسکناس 200 تومانی را که می خواستم بدهم نگرفت؛ گفت باکسی خریده ام برایم ارزان تر افتاده. یک بسته اش را بردم روی قله توچال تا با رفیق شفیق دیگری بکشیم. نفری یک نخ که کشیدیم عین ژیان به قارقار افتادیم، جالب پیرمردهای کوهنورد بودند که سری به نشانه تأسف تکان می دادند و می رفتند. یادم می آید در همان حال پت پت و قار قار نگران این هم بودم که نکند سیبیل های یخ زده ام بشکند بمانیم نصفه سیبیل. ( دقیق شده بودم مثل این فیلمهایی که طرف رفته قطب ریش و سیبیلش یخ زده، نشسته توی چشمان سگ باوفایش زل زده.) بقیه بسته را هم که پیرمردی در کمپ قله مچاله کرد و دورانداخت. بسته دیگرش هم یک ماهی می شود در یخدانی یخچال به گوشه ای افتاده، نگهش داشتم به عنوان یادگاری.

آنچه هر سینه سوخته ای باید در مورد اشنو بداند این است که به هیچ عنوان نمی توان مطمئن بود که آنچه می کشید توتون باشد، به نظر نگارنده این سطور که دمی به خمره زده خیلی طبیعی ست که لای کاغذ های اشنو به جای توتون، یونجه پیچیده باشند. من فقط در یک چیز حیران و سرگردان مانده ام آن هم پسوند "ویژه" است. در این باره حرف بیشتری برای گفتن ندارم.

می گویند همین آل احمد خودمان اشنو می کشیده است. مسلما چیزی که آل احمد در گذشته می کشیده با امروز فرق دارد، نمی شود نویسنده ای هرچند خاکی روی صندلی های لهستانی کافه نادری بنشیند و همین اشنویی را بکشد که ما ... . شگفت انگیز تر، این رابطه تنگاتنگ دخانیات و ادبیات است. چنان با هم گره خورده اند که گویی از ازل همینجور بیخ ریش هم چسبیده بودند، بنده شخصا بعید می دانم که نویسنده ای بدون دود سیگار خوردن نویسنده شده باشد. البته شنیده ایم که همه اهل این تبار با مغز قلم و خون دل و دود چراغ سر می کرده اند اما من خیالتان را راحت کنم، منظور از دود که مشخص است می ماند چراغ که همان اخگر سر سیگار است. من فقط نمی دانم زمانی که هنوز سیگار اختراع نشده بود نویسندگان چگونه می نوشته اند؟

ادوارد براون را نمی دانم چقدر می شناسید، احتمالا خیابانش را دیده اید. بنده خدا بلند می شود یک اقیانوس می کوبد می آید به سرزمین اهل فرهنگ، تریاکی می شود با مشتی خاطرات ضد فرهنگی رجعت می کند ولایتشان. شرح تریاکی شدن ادوارد براون از حکایات جالب عهد ماست که عجیب کمبود یک سعدی یا حداقلش یک عبید زاکانی را به رخ می کشد. فالحال چون که از مشایخ کسی نیست خودمان جمع و جورش می کنیم. نقل است که ادوارد براون همین که عجایب سرزمین پارس و سپاهان را بدید گذارش به کرمان افتاد. در آن شهر برای افزایش تجربیات با مشایخ صوفیه بنشست. مشایخ هم که جنس خوب را می شناختند، دیدند که عجب پروفسور تپل و چاق و چله سفید و سرخی گیرشان آمده از پذیرایی هیچ دریغ نکردند. حالی ادوارد براون که نمی دانست چه می کند، کام اول را از آن اژدهای دودزا فرو برد و گویند تا فردایش دیگر دم بر نیاورد که چهره اش سبز شده و در گوشه ای غش کرده بود. فردایش که برخاسته بود گفت : آن ماده چه خوش بود که ما را بر لب ساحل آنهم با سوفیا لورن و بریژیت باردو برده بود! ... .

عرض شود که این همه دیگران از بدیهای سیگار گفتند ما یکمی از خوبیهایش بگوییم. اولا که همین چند روز پیش سایت یک پزشک در یک اقدام تحسین برانگیز شماری از بیماریهایی که با کشیدن سیگار گرفتار آنها نخواهید شد را منتشر کرد. در همین رابطه دوستی در وبلاگش نوشته بود که برای درمان استرس نوعی نفس کشیدن توصیه می شود که مثل کام گرفتن سیگاریهاست . یک نفس عمیق، حبس آن مقداری در سینه و بازدم آهسته و طولانی. دیگر اینکه بدون سیگار چطور می توان پز روشنفکری داد؟ و آخرین و مهمترین و بهترین فایده سیگار پر کردن اوقاتیست که حتی تف هم در دهان آدم جمع نمی شود تا از بالکن به پایین بیندازد.

توصیه : سیگار عامل اصلی سرطان و برای سلامتی زیان آور است.

توصیه برای پولدارها : Smoking Kills

۲۳ نظر:

  1. سلام.
    خیلی خوب بود انقدر خوب که یک نخ سیگار روشن کردم
    ته ماندهای سیگار در اسکانی از چای
    هاج واجند انگار سیگار پشت
    سیگار

    پاسخحذف
  2. آره اینطوری باید باشه.یه پک بزنی یه پکم رفیقت بزنه!فکر نکنم کسی بعد از خوندن این پست مقاومت کنه!

    پاسخحذف
  3. از چیزی نوشتی که دلم می‌خواد در مورد آدابش بگم.
    اشنو ویژه یعنی لکوموتیو. یه پک که می‌زنی انگار دنیا با دود به دنیا اومده. سه-چار بسته خالی کردم و حتا صدای هم دراومد.
    مورد براون رو نمی‌دونستم. یاید دید بعدش چقدر کار کرده.
    آفرین!

    پاسخحذف
  4. اشنو که دیگر تکلیفش مشخص است. یادم است زمان دبیرستان، یک بار از روی بی پولی زمان تحصیل یک بسته زر (یا نمی دانم یک کوفتی در همین ابعاد) با دوستان خریدیم و مشغول کشیدن شدیم. همان یکی دو پک اول ترتیب همه ما را داد! طوری که تا چند روز دور از جانتان لب به سیگار نزدیم.

    پاسخحذف
  5. wow!
    من هی می گم سیگار خوبه،به خدا بدون سیگار نمیشه،راه نداره،باید بکشم،جدی نمیشه،ولی گوش نمی ده!
    :((

    پاسخحذف
  6. :دی
    چه جالبناک!
    من که2بار فقط سیگار کشیدم!اونم هی خوشم نیومد
    اصلا هم اروم نشدم
    بدتر منقلب شدم!!!!
    اما به جاش عاشق قلیونم
    -
    -
    -
    اره دیگه من ار کسی نه گله دارم نه طلبکارم
    فقط غصه دارم! اونم غصه از دست خودم
    دیروز خیلی روز بدی بود:(

    پاسخحذف
  7. همیشه یک سر سیگار اتش است و سر دیگرش یک ادم احمق.
    اینو من نگفتم ها . کورت ونه گات (که خودشم سیگاری بوده) گفته...

    پاسخحذف
  8. من که خلاف سنگینم چوب شور است .

    حیف !

    :(

    پاسخحذف
  9. مهمتر اینکه سیگار انسان را به خدا نزدیکتر میکند خاصه اشنو که به طرزی "ویژه" قرب الهی ایجاد میکند
    ...
    امشب باید لیلا را ببین دو بهشت بدون فیلتر کشید

    پاسخحذف
  10. " پر کردن اوقاتیست که حتی تف هم در دهان آدم جمع نمی شود تا از بالکن به پایین بیندازد."
    خدا بود.خدااااااااااااااا

    پاسخحذف
  11. بابا اشنو ویژه :))
    مگه هنوز پیدا میشه؟!
    قدیما که پدر خانمم میکشید می گفت خوب بود سیگارش!!
    شاید الان توش کنده درخت میذارن :))
    به هرحال خوشحالم هنوز زنده ای :)
    ما که با مارلبورو حال میکنیم!!

    پاسخحذف
  12. اگه بدونی من با یه جاهایی از این پستت چقدر خندیدم. مخصوصن اونجاهایی که درباره براون نوشتی خیلی قشنگ بود. این روزا داری گلستان سعدی می خونی نثرت اینطوری شده؟ :-))

    پاسخحذف
  13. سلام !رسیدن به خیر!
    من در رابطه با سیگار نه نظر دارم نه تجربه،اما فکر می کنم اون کارهایی روهم که مشایخ صوفیه بلد نبودند، ادوارد براون یادشون داده. این به اون در!!!!!!!!!
    به هر حال، اما قلمتون زیباست.

    پاسخحذف
  14. نظری راجع به خود سیگار ندارم،اما متن زیبایی بود.

    پاسخحذف
  15. تازگیا این سیگارهای ارزون قیمت خیلی باب شده...نمیدونم توی دانشکده بچه ها بهمن کوچیکو می زنند سر چوب سیگار نقره می‌کشند..آدم احساس لوکوموتیو بودن بهش دست میده. دودش عمله رو خفه می کنه والله

    پاسخحذف
  16. کاملا" موافقم که ادبیات کلا" با دود سیگار گره خورده... منم اغلب می رفتم کافه و با بچه ها شعرامونو می خوندیم محال بود سیگار نکشیم!
    گاهی هم وقتی می نوشتم!
    انگاری اصلا" اون موقعست که مغزت کار می کنه بنویسی!

    پاسخحذف
  17. 1_آهان،حالا يعني اون پايين بازاريابي ِ منفي هم مي کني!!! :-)
    2_نکته جالب کل متن اينجا بودش که کپچا پايين کامنتي که واسه من باز شده بود 80درصد اين کلمه رو داشت "وينستون"!!!
    3_تبريک ميگم فيلتر شدي! ولي چرا؟!

    پاسخحذف
  18. سلام
    وبلاگ خوبی داری،تبریک میگم
    ولی جرافیلتر؟؟؟

    پاسخحذف
  19. امشب ديکه ميکشم م م م م م م م....خيلي وثته نگهشداشتم

    پاسخحذف
  20. رفيق بعد از خوندن اين پست دلم بهمن كوچيك خواست<اصلا مگر مي شود اين پست را خواند و دلش بهمن كوچيك (چون اشنو نكشيدم نمي دانم چطور است!)يا حتي همين مارلبوروي سوسولي را نخواهد؟!+آمدم كه سال جديد رو بهت تبريك بگم اميدوارم در سال جديدپستهاي سينمايي تري رو بخونيم ازت:-)

    پاسخحذف
  21. مدت هست که نیستی اونقدر که عید شد و باز هم نیستی ... هر جا که هستی سالم و پرامیدباشی ... عیدت مبارک :)

    پاسخحذف