1- این نوشته سرتاسر تمسخر است
از تجربهی شخصی: سال 87 که بنده در کنکور کارشناسی شرکت
کردم یک ایدهی فرخندهای به مخیلهی دوستان دولتی زد که باید سهمیهی پذیرش
دانشگاههای دولتی تهران از دانشجویان شهرستانی یک تفاوتهایی بکند و کسی از خاطرش
نرفته که سهمیهی 60 درصدی پذیرش بومی در آن سال به یکباره 80 درصدی شد و کلی دانشآموز
از همه جا بیخبر با کلی برنامهریزی و محاسبات احتمالی قبولی در فلان و بهمان
رشته یکباره دود شدند و سر از جایی در آوردند که نه حقشان بود نه انتظارش را
داشتند. مثالش دور و بر خودتان زیاد است.
سال 92 که دوستان بنده بعد از جانکندن و جان به در بردن از
دانشگاه هوا و هوس کارشناسی ارشد مدیریت و اقتصاد به سرشان زده بود، یکباره با
پدیدهی مبارک تغییر ظرفیت قبولی این رشتهها در دانشگاهها از 50 به صفر یا از 10
به 100 مواجه شدند، آنهم سه چهار روز مانده به انتخاب رشته.
همین چند روز پیش عدهای خبر دادند که وزارت علوم تصمیم
گرفته تیشه به ریشهی تمامی دکتراهای پیوسته بزند و برای محصلین این رشتهها گواهی
اشتغال به تحصیل صادر نکند، البته که دوستان ادمیشن گرفته هم باید نگران حال خود
باشند چرا که اگر ماجرا بیخ پیدا کند برای این مسافرین هم مجوز خروج از کشور صادر
نخواهد شد.
آن وقتی که ما در خوابگاه ساکن شدیم، نهار سلف وعدهای 150
تومن بود، ناهار روز جمعه 400 تومن که یک عدد تن ماهی میگذاشتند کف دستمان که
قیمتش در بازار 1500 تومن بود. حالا که ما از خوابگاه بیرون آمدهایم هر وعده غذای
سلف دانشگاه از 450 تومن تا 1000 تومن متغیر است و ناهار روز جمعه 2000 تومن شده،
همان تن ماهی کذایی که البته در بازار 5000 تومن است.
برنج که قوت غالب شهرنشینهای ایرانیست 4 سال پیش همین
موقع ایرانیِ دمسیاهش اشتباه نکنم، کیلویی 3500 تا 3600 تومن بود، امروز که چنین
متنی مینویسم به قول یکی از دوستان 6800 تومن از کشاورز میخرند، کارخانه 7000
تومن میفروشد و اگر فروشنده مرامکشتان کند، 8000 تومن گرانتر بدستان نمیدهد.
حالا برنج اوروگوئهای که معاون ادارهی رفاه دانشگاه سال 87 میگفت بدترین نوع
برنج در بازار است و به خورد ما دانشجویان میداد، کیلویی 3600 تومن شدهاست.
پول نفت را معلوم نشد خرید نظامی کردند، باج هستهای دادند،
درسته بالا کشیدند یا الابختکی بین مردم تخس کردند، در هر صورت با آن نه برنج کاشتند،
نه خریدند نه در تعاونیها به دهکهای پایین ملت دادند که اینقدر قربان صدقهاش
را میرفتند. اینها که میبینید هم لابد یک سیرک بسیار دیدنی از خیمهشب بازی
حضرات است برای اینکه حالا همان پول نفت هم دیگر نیست که به باد بدهند، آمدهاند
تا آبروی هم را بر باد دهند.
این مقدمهی آبکی را که کنار بگذارید گویا مفهوم انتخابات
برای خیلیها جا نیفتاده است. مفهوم انتخابات که هیچ، مفهوم تحریم هم گویا جا
انداختنش کار سختی است. باید حتماً یک صفت فعال تنگش بیندازند که برای حضرات
تحریمی تفاوتی با در خانه نشستن و پشت کامپیوتر قوز کردن و تند و تند لایک جمع
کردن و به یکباره قهرمان فلان شبکهی اجتماعی شدن تفاوتی بکند، گرچه بر ما خردهای
نیست چرا که در نوع فعالش هم کاری بیش از این نکردیم. اصل مطلب اینکه اگر تحریم
دامن روزنامهای در مملکت را گرفت، پشت تریبونی از دانشگاه سخنش راندهشد، در
خیابان فریادش کشیدند ما به تلاش دوستان احترام میگذاریم و گرنه از همین الان 800
روز دیگر هم از حصر میرحسین بگذرد با همفکری فعالان جنبش سبز که در این بازار
مکارهی انتخابات معرکهی دیگری جز تحریم پیدا نکردهاند، گرهی نه از مشکلات آموزشی،
غذایی من باز میشود نه کرکرهی خانهی میرحسین را بالا میزنند تا بتواند آفتاب
را ببیند. از خاطر دوستان رفته دو مرتبهی آخری را که توانستند در متن جامعه زمزمههایی
از تحریم انتخابات را جا بیندازند. ورژن سال 90 اش به همت سید خندان بود، ورژن سال
84 اش به همت اصلاحطلبان گمراه. حالا گوگل پلاس و فیسبوک را با سید خندان و اصلاحطلبان
گمراه آن زمانه مقایسهکردن برای من خندهدار است.
نتیجهی این همه ایدهپردازی و قیل و قال البته انتخابات
آزاد است. انتخابات آزادی که هم در آن موسوی کاندیداست، هم مریم رجوی، هم شازدهی
مخلوع. تحلیل آماری این انتخابات آزاد اما برای من پیچیده شدهاست. طراحان میخواهند
به چه برسند؟ که چون احتمالاً میرحسین رأی بیشتری دارد، در انتخابات پیش رو برویم
به میرحسین رأی بدهیم، یا چون میرحسین رأی بیشتری دارد در انتخابات پیش رو نامردیست
اگر برویم به کس دیگری رأی بدهیم؟ احتمالاً اگر رأی ندهیم، یا به میرحسین رأی
بدهیم، نظام مجبور میشود آب را همانجایی بریزد که خیلی میسوزد. پس ما که فعال
سیاسی خفنی هستیم، میتوانیم با چنین کنشهایی نظام را آچمز کنیم، مشروعیتش را زیر
سؤال ببریم تا همانطور که مهندس غرضی فرمود نتواند استعداد داخلی (که خود من
نمایندهی بالقوهی آن هستم) را در مذاکرات هستهای انعکاس خارجی بدهد و جلو آمریکا
کم بیاورد، قید هستهای را بزند، آمریکا تحریم را بردارد، دلار از عرش به فرش
بنشیند و ما رأی نداده، دماغمان را بالا بگیریم.
رئیس جمهور مملکت و زنش را دزدیدند، پول نفت را هاپولی
کردند، پدر و مادر و فرزند وطن را بردند توی تاریکخانه، خون مردم را یا بر خیابان
ریختند یا در شیشه کردند، آن وقت هنوز هستند عدهای که دردشان میآید اگر رأیشان
را بدزدند، به قول دوستی، آقا کاندید ما از آرای باطله کمتر شد، ما رو از تقلب میترسونی؟
****
فلذا صندوق انتخابات، کلاه شعبدهبازی نیست که از آن خرگوش
بیرون بیاورند. رد صلاحیت هاشمی به باور من بیش از آنکه نتیجهی آرای خیرهکنندهی
او باشد، ناشی از هزینهی ناچیز آن بودهاست. مشروعیت نظام سر میز مذاکره در
عربستان و قطر و روسیه و چین اگر وابسته به انتخابات آزاد است، در ایران نیز چنان
خواهدبود. قطعاً مشروعیت مردمی یک نظام در بحرانهای منطقهای و جهانی به یاری آن
میشتابد، اما مقدم بر مشروعیت مردمی، اقتدار یک نظام در مرزهای داخلی به آن رسمیت
و مشروعیت میبخشد و هرچه که قدرت داخلی کمتر بر آرای عمومی متکی باشد، مشروعیت
نیز به همان میزان وابستگیاش به مردم را از دست میدهد بدون آنکه لزوماً به همان
اندازه کاسته شود. بیراه نخواهد بود اگر بگوییم اتفاقاً عدم شرکت در انتخابات کمک
به نظام برای کاستن از وجههی دموکراتیک آن است. نظام لزوماً به دنبال ارائهی
وجههی مردمی از خودش نیست، سهل است تا بحال هرجا لازم بوده وجههی غیر مردمی خودش
را به خوبی به رخ رقیبان کشیدهاست.
کلاه شعبدهبازی آنجا بیمعنا میشود که از نظامی که خود
گاه و بیگاه، ریز و درشت، پراکنده میگوید که اساساً مشروعیتاش را وامدار مؤلفههای
دیگری میداند، انتظار انتخابات آزاد (به هر معنی) داشت و همزمان چنین نتیجه گرفت
که عدم شرکت در انتخاباتی غیر آزاد نتیجهای بیش از کمک به روند نهادینهشدن قدرت
غیر مردمی در نظام دارد. بنابرین آنچه از همین انتخابات نمایشی، فرمایشی، فرمالیته
و ال و بل برای ایدهی تحریم میماند، نمیتواند جز وظیفهی اخلاقی توجیه دیگری
بیاید. حال وظیفهی اخلاقی هرآنکه حق رأی دارد این است که کلاه خودش را قاضی کند،
تا ببیند در قبال محصورین و محبوسین و شهیدان و آرمانهای شخص خودش وظیفهی اخلاقیاش
این است که ترس از شکست قبلی و آینده را تحریم جا بزند.