۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

دیوانگی در بروکلین - پل استر

تا قبل از خوندن کتاب دیوانگی در بروکلین هیچ شناختی از پل استر نداشتم ، مختصر آشنایی من بر اثر کنجکاوی در سایت سیب گاز زاده و خوندن مصاحبه ای با پل استر به دست اومده بود . نقش رویداد های تصادفی در کتاب های پل استر موضوع مصاحبه مذکور بود و همین اصطلاح منو به پیگیری آثار این نویسنده علاقمند کرد . مقدمه ای که راجع به پل استر در زیر میارم تماما بر گرفته از فهرست انتشارات افق است .
********
پل استر در فوریه ۱۹۴۷ در نیویورک به دنیا آمد . در سالهای پایانی دبیرستان به ایتالیا ، فرانسه ، اسپانیا و در آخر به دوبلین رفت . پس از بازگشتش به امریکا تحصیلات خود را در رشته ی ادبیات تطبیقی آغاز کرد . در ۱۹۶۷ سر خورده از دانشگاه به پاریس سفر کرد و مدتی طولانی در این شهر ساکن شد . در بازگشت به نیویورک همزمان با ادامه تحصیل به نوشتن پرداخت . تا سال ۱۹۸۰ چندین کتاب شعر منتشر کرد که بعد ها سر آغاز انتقال او از شعر به نثر بود . پل استر در آثارش از کنوت هامسون و ساموئل بکت تاثیر گرفته و کتاب مورد علاقه او دون کیشوت ( سر وانتس ) است . استر در نوزده سال گذشته در بروکلین زندگی کرده و هیچ گاه از آن خارج نشده .
<< بعضی اوقات به نظرم می آید برای نگارش رمان ، نویسنده باید بازیگر هم باشد . باید به درون فرد دیگر یا شخصیتی خیالی نفوذ کنیم ، طوری که سر انجام خود به شکل او در آییم . >>
********
پدیده رویداد های تصادفی به شدت مورد علاقه من است و از فکر کردن در این مورد لذت می برم . به آدمهایی که خیلی از اتفاقات خوشایند یا ناگوار زندگیشون رو به حساب شانس و تصادف میگذراند اعتقاد ندارم اما در عین حال به تصادف معتقدم به خصوص از وقتی که با اصل عدم قطعیت در مکانیک کوانتوم آشنا شدم .
********
ناتان گلس با صورت کاملا تصادفی به خواهر زاده خود تام بر میخورد و این تصادف زندگی او را از این رو به آن رو میکند از یک زندگی معمولی به یک زندگی معمولی دیگری ! ناتان و تام با هم ناهار میخورند ، جریان زندگی خودشان را برای هم تعریف میکنند و در آرزو ها و خیال های دیگری شریک می شوند . تصادف بزرگ دیگر ورود لوسی ( خواهر زاده تام ) به زندگی آنهاست . همینطور ناگهان انگار از آسمان افتاده باشد به خانه تام و ناتان می آید در حالیکه روزه سکوت گرفته است . لوسی دوباره مسیر زندگی آنها را تغییر می دهد به طوری که حضور او و سفری که ناتان و تام به خاطر او انجام میدهند در نهایت باعث ازدواج تام میگردد . کتاب پر است از اینگونه اتفاقات تصادفی ، تصادفاتی که اتفاق افتادن آنها در کنترل نیست . هری برایتمن صاحب کار تام ، در جوانی به صورت تصادفی با هنرمند آینده داری در یک گالری همکاری می کند و پولی به جیب میزند ، هنرمند به صورت تصادفی می میرد و هری به خاک سیاه مینشیند ، هری به صورت تصادفی با جوان با استعداد دیگری رو به رو میشود و آنها کپی آثار هنرمند درگذشته را به مشتریان قالب میکنند . این برخورد در نهایت باعث مرگ هری میشود . اینها نمونه هایی از تصادفاتی ست که در کتاب دیوانگی در بروکلین میتوانید پیدا کنید .
اما اونچه که من رو بیش از همه مجذوب کرد ، پدیده های تصادفی این رمان نبود ، بلکه ایده ناب دیگری بود ، ایده که همه در دوران کودکی خود تا حدودی با آن آشنا بودیم .
هری ، تام و ناتان در رستورانی در بروکلین شام میخورند و تام زیادی نوشیده است . شروع به بدگویی از دنیا و آدمها میکند و دو نفر دیگر که از او باتجربه تر و دنیا دیده تر هستند به حرفهای او گوش می دهند در اینجاست که هری ایده خود را مطرح میکند . هتل اگزیستانس نامی است که هری به ایده خود داده است و آن چیست ؟
هری : بروی ؟ به کجا ؟ به ژوپیتر ؟ به پلوتون ؟ به کره یا کهکشانی دیگر ؟ بیچاره تام ، تک و تنها ، مثل شازده کوچولو رو سنگش در وسط فضا .
تام : تو به من بگو به کجا بروم . برای شنیدن هر پیشنهادی حاضرم .
ناتان : جایی که بتوانی بر اساس وجدانت در آن زندگی کنی . منظورت همین است ؟ گردشی دوباره در بهشت خیالی ؟ اما برای اینکار باید آماده باشی تا از زندگی در جامعه چشم بپوشی . این چیزی بود که مدتها پیش به من گفتی ، اما به نظرم واژه جرات را هم به کار بردی . جراتش را داری تام ؟ آیا یکی از ما جرات چنین کاری را دارد ؟
تام : هنوز به یاد آن مقاله قدیمی هستی ؟
هری : درباره چه بود ؟
ناتان : درباره پناهگاه درونی ، هری . جایی که وقتی تحمل دنیای واقعی ناممکن میشود به آن پناه میبری .
هری : راستی ؟ من قبلا آن را داشتم فکر میکردم همه آن را دارند .
تام : نه لزوما چنین نیست نیاز به نیروی تخیل دارد ، چیزی که در آدمها شایع نیست .
هری : ( با انگشت سبابه روی شقیقه ) حالا همه چیز یادم آمد . هتل اگزیستانس . هنوز ده سلام تمام نشده بود، ولی لحظه ای که این ایده به ذهنم رسید و برایش نامی یافتم را به یاد دارم . یک روز یک شنبه بعد از ظهر در زمان جنگ بود . در اتاق نشیمن خانه مان در بوفالو نشسته بودم و در مجله ی لایف تصویر سربازان آمریکایی در فرانسه را تماشا میکردم . تا آن زمان پا به هتلی نگذاشته بودم ، اما وقتی با مادرم به شهر میرفتم آن ها را از بیرون دیده بودم و میدانستم که هتل جای خاصی است ، دژی که می توان در آن از کثافات و بدبختی زندگی روزمره در امان ماند . از مردان یونیفرم پوشی که در مقابل رمینگتون آرمز می ایستادند خوشم می آمد ، یونیفورمشان آبی و زیبا بود . از دیدن برق درب هتل لذت می بردم . لوستر عظیمی را که از سقف آویزان بود می پرستیدم . تصور میکردم تنها علت وجود هتل تامین خوشبختی و راحتی مشتریان است و به محض امضای دفتر و هدایت به اتاق ، کافیست آدم هر چه میخواهد دستور بدهد و آن ها برایش فراهم کنند . هتل جهان بهتری را نوید می داد ، مکانی که فقط یک مکان نبود ، بلکه فرصت و شانس بود که امکان زیستن درون رویا ها را میداد .
********
پسا نوشت : همین الان چندین هتل اگزیستانس به ذهنم رسید ، هتل اگزیستانس در فیلم وقایع ناگوار وجود داشت . چادری که خواهر و برادر بعد از فوت پدر و مادرشان به آن پناه می بردند . یا مثلا کلبه های درختی یا جنگلی کودکان در بسیاری از فیلم ها . پناه بردن به هتل اگزیستانس برای همه لازم است ، جاییکه انسان با رویاهای خودش تنها باشد و آنها را مثل خمیر بازی به هر شکلی که میخواهد در بیاورد .

پسا نوشت : بهترین نمونه تصادف ، یقینا فیلم تصادف ( Crash ) بود .



۸ نظر:

  1. نه قهوه داری اینجا نه شکلات! پبپ هم که مثل دانشکده تون کمیابه! تو اصلا برای چی زنده ای؟!

    پاسخحذف
  2. یک دو سه امتحان می کنیم...
    ارسال نظر :))

    پاسخحذف
  3. بچه که بودم یه هتل اگزیستانس داشتم و بیشتر اوقات توی اون زندگی می کردم. در واقع فقط وقت صبحانه و ناهار و شام ازش میومدم بیرون. بعدها که کمی بزرگتر شدم به صورت کاملا خود به خود سقف هتلم فرو ریخت. بعد از اون دیگه نتونستم یه هتل جدید بسازم. قوه ی تخیلم مرده بود.

    من فقط سه گانه نیویورک ِ استر رو خوندم. دو سال پیش خوندمش و دوسش داشتم. احتمالا اگه الان هم برم بخونمش دوباره برام دوست داشتنیه.
    فکر کن! همچین میگم دوست داشتنی انگار دارم از دانیل استیل حرف میزنم. بی خیال، صفت بهتری به ذهنم نمیرسه.

    چه کامنت طولانی ایی شد!

    پاسخحذف
  4. سه گانه نیویورک کتابی که خوندنش بر هر مرد و زن مسلمان واجبه . من هنوزم هتل اگزیستانسم سر جاشه ... خدا رو چه دیدی شاید یه عکسی اینجا ازش آپ کردم .!!!.

    پاسخحذف
  5. خوشحال میشم یه عکش ازش آپ کنی شاید قوه ی تخیل منم تحریک شد و دوباره شروع به هتل سازی کرد!

    راستی نمی دونستم باید به اسم حماقت نکن لینکت کنم یا پیپ قهوه شکلات. فعلن به اسم حماقت نکن لینکت کردم. اگه دوست داشتی به جاش بذارم پیپ قهوه شکلات بهم بگو.

    پاسخحذف