۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

طغیان یک روح نا آرام

هی یابووووی بی خاصیت !

این جمله ایست که هنگام کوه نوردی گروهیمان هر از چند گاهی شنیده می شد . هرکه پایش می لغزید ، هرکه ناله می کرد ، هرکه می گفت استراحت ، هر که می گفت پس کی میرسیم ... می شنید " هی یابووووی بی خاصیت "

شخصا به یابو هیچ علاقه ای ندارم . علاقه ام منحصرا در اختیار خر است ( مخصوصا وقتی زبان بسته خر کیف است و دندانهایش را نشان می دهد ) . اما اخیرا این لغت " بی خاصیت " خیلی روی مغزم رژه می رود . اصولا و فروعا هر کس و ناکسی باید یک خاصیتی داشته باشد . حالا این خاصیت ابداع شاتل است یا تکان دادن گوش و پره بینی بماند . مهم اینست که پشت سرمان بگویند " خدا بیامرز طراح شاتل بود " یا " خدا از سر تقصیراتش بگذرد می توانست گوشهایش را تکان دهد " .

*********

ونسان هم سرگشته به دنبال خاصیت خود می گشت . کشیش شد و دید نمی تواند خدا را در زمین پیاده کند . کارگر معدن زغال شد و دید نمی تواند زغال را درک کند . زغال را به تنهایی نمی فهمید . زغال را در چارچوب کاغذ که می آورد برایش مفهوم می یافت . سیاهی روح خود را به روی کاغذ منتقل کرد تا آنجا که دیگر تیرگی در خود نمی یافت . عمویش به نجاتش آمد ، به ونسان رنگ داد و ونسان سراسیمه به دنبال رنگ می گشت . روحش چموش می شد و لگد می انداخت ، از دیدن زیبایی طبیعت از خود بیخود می شد و با عجله به بوم سفید روی می آورد . به خود فرصت دریافت نمی داد ( دریافتگری ، Impressionism ) ، می دید و حس خود را بر می انگیخت و با ضربات بر بوم سعی داشت این حس را به بیننده منتقل کند . ( پسا دریافتگری ، Post Impressionism ) هیچ به درستی طرح نمی اندیشید ، تنها نگران احساسی بود که داشت و میخواست آن را در میان گذارد . اجازه نمی داد رنگها به اشکال در بیایند ، آنها را به احساس تبدیل می کرد . او نمی توانست چون گوگان ( Paul Gauguin ) آسمان را تخت مشاهده کند . آسمان ونسان را به جنبش می انداخت ، ونسان هم آسمان جنبنده ای بر بوم نقش می زد . او ترجیح می داد مانند سورات ( Georges Seurat ) آسمان را نقطه نقطه از هزار رنگ بر بوم زند ، اما نه با رنگ های از ریاضی گذشته سورات و نه در کارگاه ، بلکه از روی احساس و در دامن طبیعت . ( Pointillism , Neo Impressionism )

تنها چیزی که از آن گریزان بود تنهایی بود و تنها کاری که دیگران با او می کردند تنها گذاشتنش بود . در تنهایی مجبور بود با طغیان روح نا آرامش مقابله کند و این او را می ترساند ، می دانست روح سرکشش با دیدن و کشیدن رام نمی شود و هرچه می دید و می کشید روحش را سیر نمی کرد . عطشش تا بدان جا رفت که در دو ماه پایانی عمرش بیش از نود تابلو برجای گذاشت . به همین خاطر بود که با آن زن در میخانه و بچه اش همخانه شد . به همین خاطر بود که گوگان را به خانه اش دعوت کرد . به همین خاطر وقتی گوگان از روح نا آرام او رو برگرداند ونسان به گوش خود آسیب رساند . به همین خاطر با میل خودش به آسایشگاه روانی رفت و در نهایت به همین خاطر خودکشی کرد .

*********

بازی کرک داگلاس ( Kirk Douglas ) در نقش یک دیوانه نقاش مو قرمز جزء تکرار نشدنی هاست . هی با خود می گفتم الانست که از فرط سردرد چشمانش از حدقه دربیایند . فقط درباره آنتونی کویین و بازی اش در نقش گوگان همین بس که بخاطر 23 دقیقه حضور در فیلم اسکار را به خانه برده .

*********

در آخرین لحظات زندگی اش ونسان ونگوگ 37 ساله به برادرش تئو( تنها حامی همیشگی اش ) گفت " غم همیشه خواهد ماند " ، شش ماه بعد تئو برادر ونسان هم در 33 سالگی در گذشت .

Impressionism

Post Impressionism

Neo Impressionism

Pointillism

Vincent Van Gogh

Paul Gauguin

Lust For Life ( IMDB )

۱۸ نظر:

  1. امکان نداره ادمی بزرگ باشه اما روح بزرگی نداشته باشه.واقعل غم همیشه وجود داره.متاسفانه فیلم رو ندیدم

    پاسخحذف
  2. منم بهش رسيدم که غم هميشه وجود داره!
    و امروز بيشتر از هميشه حسش کردم!

    پاسخحذف
  3. غم همیشه خواهد ماند... و این انسان است که باید برود...
    با تعریفی که از فیلم کردی من حتما باید این فیلم رو ببینم! اسمش رو حتما بهم بگو...
    بد جوری علاقه مند شدم!
    آهنگهای خوب رو با فیلمهای خوب رو بهم معرفی کن... منم متقابلا این کار رو می کنم...
    آهنگ angelica که مال anathema هست رو حتما گوش کن... حرف نداره

    پاسخحذف
  4. باران زده ی پاک۲۴ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۱:۲۱

    راستی! من درست برعکس توام! چون دیوونه ی شهرام ناظری ام...
    مخصوصا آلبوم مولویه
    و آهنگ
    آتشی در نیستان

    پاسخحذف
  5. سلام
    بازی‎های محشر پدر کجا و نمایش‎های پسر کجا. به نظر من هم اون بازی تکرار نشدنیه.

    پاسخحذف
  6. نقاش تنها وقتی بوم سفید رو می بینه، با رنگ های خیالش تنهایی رو پر می کنه.
    "شور زندگی" رو دیده م، فیلم خوبیه. گریم داگلاس معرکه س.

    پاسخحذف
  7. همیشه همینطوره...آدم های بزرگ تر افسوس ها و وحشت های بزرگتری هم دارند...

    پاسخحذف
  8. اتفاقن دیشب در بالکن خانه ای نشسته بودیم یکی از یاران گفت این هوا جون می ده برا کوه کی میاد بریم! ما نیز به پریشان مغزی ایشان بخندیدیم:-))

    مطلبت عالی بود...

    پاسخحذف
  9. شور زندگي كتاب محبوب نوجوانيم بود واي چه لذتي كه از خوندنش بردم ولي فيلم رو نديدم و با اين نوشته تون ترغيب شدم كه حتما ببينمش.
    ممنون حماقت نكن جان. بازم ميگم چه اسم بامزه اي دارين!

    پاسخحذف
  10. :-))))
    این واسه یه جمله اول! بذار حالا بقیه پست رو بخونم باز کامنت میذارم ;-)

    پاسخحذف
  11. چقدر جمله ی اول با بقیه ی پست فرق می کرد. غمگین شدیم و البته خوشمان آمد. مرسی از معرفی فیلم. رفت تو لیست دانلود :)

    پاسخحذف
  12. آقاجان حالا خوب است خر یک خاصیتی دارد ندارد؟بخدا دارد؟فحش نمیدهد دروغ نمیگوید جماعت خر را سرکار نمیگذارد سهمیه تونجه و علف دیگران را بیخود و بی جهت نمیگیرد بعد با منت پس دهد درضمن صدای عرعرش هم از دور قشنگ است. خدا قسمت کند!

    پاسخحذف
  13. منظورمان یونجه بود اشتباه نوشتیم تونجه! البته خر که نمیفهمد میخورد میرود!یعنی مبفهمد؟؟!!

    پاسخحذف
  14. دوست عزیزم کافه فرانس تو خیابون گاندی در مجتمع تجاری گاندی بعد از همت میباشدددد

    پاسخحذف
  15. مطلب ونسان راآنقدر پر انرژی نوشتی
    که غم او را درک کردم.پارادوکس دارد
    جمله ام میدانم اما اینطور درک کردم.

    پاسخحذف
  16. سلام، خوبی؟
    مرسی واسه کامنتی که چند روز پیش برام گذاشتی. راستش پست چند روز پیش بیشتر شبیه هذیون بود برای همین نظرخواهی رو بسته بودم، به هرحال از دیدن کامنتت توی پست قبلیش خوشحال شدم :-)

    پاسخحذف
  17. چه لذتی بردم از این نوشته..
    داستان ونسان داستان ِ جاری ِ زمان است!
    ونسان گوش خود را برید و ما گاهی روح ِ خود را..
    درد ِ گوش خوب می شود اما درد ِ روح....

    پاسخحذف
  18. خوب ... پِ این تویی٬ هاع؟

    خوب شناختمت ... ;~)

    پاسخحذف