۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

شاملو

۲۵ نظر:

  1. من عاشق شعرای شاملو ام!
    اما ابنجوریشودیگه ندیده بودم!
    بابا هنر مندددددد:دی

    پاسخحذف
  2. براوو آقای هنرمند، براوو!

    پاسخحذف
  3. واااااااااااو!
    خودت کشیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    آره؟
    حرف نداره!
    باورم نمیشه تو کشیدیش!!!!

    پاسخحذف
  4. برای مرد روشن که به سایه رفت...
    طرح خوبیه:)

    پاسخحذف
  5. یکم لباش خوب کشیده نشده.ولی واقعا قشنگه

    پاسخحذف
  6. لایک به عکس
    لایک به شاملو
    لایک به هنرت هنرمند
    لذت بردم بسی زیاد

    پاسخحذف
  7. کار خیلی قشنگیه آقای سهرابی تبریک میگم.

    پاسخحذف
  8. همینطوری، سهرابی به نوشته هاتون میاد! راستی میتونم بپرسم شما دانشگاه چی میخونید؟

    پاسخحذف
  9. لایک به کامنت مموریالیست :-)

    عالی عالی اگه نباشه سر کاری! :)

    پاسخحذف
  10. به راستی صلت کدام فصیده ی ای غزل

    پاسخحذف
  11. خدایش بیامرزد!
    من از طرف خودم به هنرتان احسنت می گویم واز طرف ایشان:
    "کتاب رسالت مامحبت است و زیبایی ست"
    موفق باشید
    .
    .
    .
    (فکر کنم روحشو شاد کردیدچون تو نقاشیتون راضی به نظر می رسد)

    پاسخحذف
  12. آره عزیز همیشه بازه البته گالری ها تا ساعت 7 و کافه ها تا ساعت 10 11 بازن.

    پاسخحذف
  13. خودت کشیدی؟
    معرکست

    قبلنا شعراشو میخوندم ولی الان نه
    یعنی کمتر

    راستی سلااااام! خوبی؟


    نمیدونم شاید دیگه آپ نکنم

    اگه دقت کرده باشی من بعد 5 سال برگشتم سراغ وبم

    شاید از جای دیگه دوباره شروع کردم

    پاسخحذف
  14. ميان ِ ماندن و رفتن حکايتي کرديم
    که آشکارا در پرده‌ي ِ کنايت رفت.
    مجال ِ ما همه اين تنگ‌مايه بود و، دريغ
    که مايه خود همه در وجه ِ اين حکايت رفت.

    پاسخحذف
  15. انگیزه‌های خاموشی
    پس آدم، ابوالبشر، به پیرامنِ خویش نظاره کرد # و بر زمینِ عُریان نظاره کرد # و به آفتاب که روی درمی‌پوشید نظاره کرد # و در این هنگام، بادهای سرد بر خاکِ برهنه می‌جنبید # و سایه‌ها همه‌جا بر خاک می‌جنبید # و هر چیزِ دیدنی به هیأتِ سایه‌یی درآمده در سایه‌ی عظیم می‌خلید # و روحِ تاریکی بر قالبِ خاک منتشر بود # و هر چیزِ بِسودنی دستمایه‌ی وهمی دیگرگونه بود # و آدم، ابوالبشر، به جُفتِ خویش درنگریست # و او در چشم‌های جُفتِ خویش نظر کرد که در آن ترس و سایه بود # و در خاموشی در او نظر کرد # و تاریکی در جانِ او نشست.



    و این نخستین بار بود، بر زمین و در همه آسمان، که گفتنی سخنی ناگفته ماند #



    پس چون هابیل به قفای خویش نظر کرد قابیل را بدید # و او را چون رعدِ آسمان‌ها خروشان یافت # و او را چون آبِ رودخانه‌ها پیچان یافت # و برادرِ خون‌اش را به‌سانِ سنگِ کوه سرد و سخت یافت # و او را دریافت # و او را با بداندیشی همراه یافت، چون ماده‌میشی که نوزادش در قفای اوست # و او را چون مرغانِ نخجیر با چنگالِ گشوده دید # و برادرِ خون‌اش را به خونِ خویش آزمند یافت # و هابیل در برادرِ خونِ خویش نظر کرد # و در چشمِ او شگفتی و ناباوری بود # و در خاموشی به جانبِ قابیل نظر کرد # و آیینه‌ی مهتاب در جانش با شاخه‌ی نازکِ رگ‌هایش شکست.



    و این خود بارِ نخستین نبود، بر زمین و در همه‌ی زمین، که گفتنی‌سخنی بر لبی ناگفته می‌مانْد.



    و از آن پس، بسیارها گفتنی هست که ناگفته می‌مانَد # چون ما ــ تو و من ــ به هنگامِ دیدارِ نخستین # که نگاهِ ما به هم درایستاد، و گفتنی‌ها به خاموشی در نشست # و از آن پس چه بسیار گفتنی هست که ناگفته می‌مانَد بر لبِ آدمیان # بدان هنگام که کبوترِ آشتی بر بامِ ایشان می‌نشیند # به هنگامِ اعتراف و به گاهِ وصل # به هنگامِ وداع و ــ از آن بیش ــ بدان هنگام که بازمی‌گردند تا به قفایِ خویش درنگرند...



    و از آن پس، گفتنی‌ها، تا ناگفته بمانَد انگیزه‌های بسیار یافت.

    پاسخحذف
  16. آنکه می‌گوید دوستت می‌دارم
    خنیاگرِ غمگینی‌ست
    که آوازش را از دست داده است.



    ای کاش عشق را
    زبانِ سخن بود



    هزار کاکُلی شاد
    در چشمانِ توست
    هزار قناری خاموش
    در گلوی من.



    عشق را
    ای کاش زبانِ سخن بود







    آنکه می‌گوید دوستت می‌دارم
    دلِ اندُه‌گینِ شبی‌ست
    که مهتابش را می‌جوید.



    ای کاش عشق را
    زبانِ سخن بود



    هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست
    هزار ستاره‌ی گریان
    در تمنای من.



    عشق را
    ای کاش زبانِ سخن بود

    پاسخحذف
  17. بیتوته‌ی کوتاهی‌ست جهان
    در فاصله‌ی گناه و دوزخ
    خورشید
    همچون دشنامی برمی‌آید

    و روز
    شرمساری جبران‌ناپذیری‌ست.



    آه
    پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
    چیزی بگوی



    درخت،
    جهلِ معصیت‌بارِ نیاکان است
    و نسیم
    وسوسه‌یی‌ست نابکار.
    مهتاب پاییزی
    کفری‌ست که جهان را می‌آلاید.



    چیزی بگوی
    پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
    چیزی بگوی



    هر دریچه‌ی نغز
    بر چشم‌اندازِ عقوبتی می‌گشاید.
    عشق
    رطوبتِ چندش‌انگیزِ پلشتی‌ست
    و آسمان
    سرپناهی
    تا به خاک بنشینی و
    بر سرنوشتِ خویش
    گریه ساز کنی.



    آه
    پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی،
    هر چه باشد



    چشمه‌ها
    از تابوت می‌جوشند
    و سوگوارانِ ژولیده آبروی جهان‌اند.
    عصمت به آینه مفروش
    که فاجران نیازمندتران‌اند.



    خامُش منشین
    خدا را
    پیش از آن که در اشک غرقه شوم
    از عشق
    چیزی بگوی!

    پاسخحذف
  18. دهانت را می‌بویند
    مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم.
    دلت را می‌بویند
    روزگارِ غریبی‌ست، نازنین

    و عشق را
    کنارِ تیرکِ راهبند
    تازیانه می‌زنند.



    عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد



    در این بُن‌بستِ کج‌وپیچِ سرما
    آتش را
    به سوخت‌بارِ سرود و شعر
    فروزان می‌دارند.
    به اندیشیدن خطر مکن.
    روزگارِ غریبی‌ست، نازنین
    آن که بر در می‌کوبد شباهنگام
    به کُشتنِ چراغ آمده است.



    نور را در پستوی خانه نهان باید کرد



    آنک قصابانند
    بر گذرگاه‌ها مستقر
    با کُنده و ساتوری خون‌آلود
    روزگارِ غریبی‌ست، نازنین
    و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند
    و ترانه را بر دهان.



    شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد



    کبابِ قناری
    بر آتشِ سوسن و یاس
    روزگارِ غریبی‌ست، نازنین
    ابلیسِ پیروزْمست
    سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.



    خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

    پاسخحذف
  19. سلام رفیق!
    خوب میکشی ولی یه مشکل کوچیک هست حجم صورت شاملو کمی زیاد پهن نشده!؟ و چونه ش کوتاه!!؟
    ....
    آخه هیچی بلد نیستی! چرا به نقاشی ملت گیر میدی!!!
    ......
    گور به گور اثر نجف دریابندی با نگاهی به "همانطور که می میرم" اثر فاکنر!

    پاسخحذف
  20. رفیق...
    چه خبر؟
    کم پیدایی؟
    هر دفعه اومدم اینجا که یه آپ جدید ببینم دوباره و سه باره و چند باره چشم خورده به این نقاشی و شاملو...
    آپ کن... منتظرم... منتظر حرف های تازه :)

    پاسخحذف
  21. منم همینایی که باران زده ی پاک گفت.

    پاسخحذف
  22. اینجا تاییدی شده؟ پس آزادی بیان چی میشه؟ :-))

    پاسخحذف
  23. دوران کهن به اینا می گن؟!
    خوشم میاد...
    یه متن نی ذاری ده تا کتاب از توش در میاد :))
    دختر صد در صد دلخواه ( موراکامی )
    مکمل خوبی بو :))
    حالمون جا آمدی گویا...

    پاسخحذف
  24. گویا کامنت بالایی را اشتباه اینجا گماشتیم...
    پوزش مارا بپذیر

    پاسخحذف