۱۳۹۰ فروردین ۲۶, جمعه

برای علک

نبودی، نامه چهارخطی برایمان ننگ شده. درش چه راحت بی تو پلمپ شش دانگ شده. دیوار هفت رنگش در نبودت چقدر کم رنگ شده. مصدق حالا نگاهش کمی سنگ شده.

نیستی که ببینی حالا سیگار کشیدن ما با دوربین همراه شده. دوربینی که 360 درجه می چرخد، روی جایی که می نشستی ثابت شده. گمانم هراس صدایت در دلشان که نه، در تنشان زنگ شده.

نمیدانی که چهارراه رفتن، دنبال خاطره ای از تو گشتن شده. انگار چیزی از سکوهای پارک دانشجو کم شده. سربازی که دنبال دختر می گشت آن شب، دلش برایت خیلی تنگ شده.

نمیدانی که بادمجان خوردن کاری عجیب سخت شده. آشپزی برای همه نوستالژیک تر شده. ماکارونی بی تو بی رنگ شده. چای نبات از طرفدارانش کم شده. مسئول بوفه نگران طرفدار پروپا قرص رنگارنگ شده.

میدانی دیگر کوه رفتن، بی تو دلنچسب شده. تحمل سنگ هایش بیش از حد سخت شده. جوجه کباب از کنسرو بادمجان تلخ تر شده. حالا تحملت برایمان مثالی خوش آهنگ شده.

کلاه گذاشتن شکل تو بودن شده. سیبیل گذاشتن با تو بودن شده. بی صدا خندیدن مثل تو بودن شده. فوت کردن سیگار، بعد از روشن کردنش، حالا خاطره ای پررنگ شده.

من مراقبم! کسی هنوز جرئت ندارد سیبیلش را تاب دهد.

۱۴ نظر:

  1. يه جورايي به قول خودت...بزرگ شدن تو اين دنيا چندان خوشايند نيست...

    پاسخحذف
  2. پس دل شما الان حسابی تنگ شده ...

    پاسخحذف
  3. اینجا حسابی دلنشین شده.
    و این پست شما ریتمیک شده.
    اما جدا" این پست جدید زیبا شده...
    جدای از شوخی، من این جور نوشته های آهنگینو دوست دارم. گاهی لازمه

    پاسخحذف
  4. چقدر دلتنگی داشت این پستت.
    خوبی؟

    پاسخحذف
  5. خیلی دوست دارم یه چیزی برات بنویسم.راستش از زمانی که مقاله جامعه مدنی را برات ارسال کردم البته اگه بشه اسمشو مقاله گذاشت تا دیشب یا بهتر بگم امروز ساعت چهار صبح که بخشی از حماقت نکن را خواندم و اینکه 3الی4ساعت نوشتهات منو دنبال خودشون میکشیدند نمی دونستم اینقدر قلم شیوا وروانی داری .یه حس خوبی بهمدست داد حس غرور حس افتخار .یه جورایی از دست خودم پکر شدم و به تو حسادت کردم .اخه همش دنبال یه لقمه نون حلال؟!

    پاسخحذف
  6. دوست ناشناس من ممنونم ... اما مقاله جامعه مدنی؟؟!!

    پاسخحذف
  7. نمی خوای بنویسی؟ خوبی؟

    پاسخحذف
  8. تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي ، همت كن

    و بگو ماهي ها ، حوضشان بي آب است‌.

    پاسخحذف
  9. یادمه آخرین باری که ملاقاتتان کردم مقاله تصادف ماشین در روزگار جامعه مدنی هنوز یادتان بود؟بهر حال اگه بازهم نشناختی خودمو بیشتر معرفی میکنم.

    پاسخحذف
  10. من واقعا شرمندم اما به جا نمیارم ... در عین حال خیلی کنجکاوم!

    پاسخحذف
  11. کافه گوشه :: ما محرومیم آقا محروم!! شما فیلتر شدی و نمیتوانتیم زیاد بخوانیمت
    http://cafegooshe.blogfa.com

    پاسخحذف
  12. علی آقا(هرچند هیچ وقت با این اسم صدات نکرده ام)یادت نیست در شهر مردگان بازم قول دادی که یه جلد از کتابتو برام بیاری؟البته دیکه زحمت نکش چون هر طوری بود با قیمت بالاتر انو تهیه کردم.{راستی فکر نمکنی بزرگنمایی وقایع اصفهان و کاشمر سرپوش گذاشتن رو وقایع مهمتری باشه}

    پاسخحذف