۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

دختر صد در صد ایده آل من

در محله های قدیمی شهر قدم میزدم ، اینجاها آدم راحت تر از چنگال آفتاب فرار می کند ، کوچه ها تنگ است و سایه یک دیوار همه عرض کوچه را بس است . ظهر یک روز داغ تابستانی بود از آنهایی که می گویند از آسمان آتش می بارد . استخوانهای کتفم از سنگینی کیف لپ تاپ مثل لولای یک در قدیمی به صدا درمی آمد و با نوک کفش عزیز تر از جانم که گران ترین پوشیدنی تمام زندگی ام است به میوه کاجی ضربه می زدم . همراه توسری خور من .

نزدیک به دیوار راه می رفتم چون می خواستم از آفتاب بیشتر در امان باشم ، دعوای دو گربه که بر سر کیسه زباله ای به جان هم افتاده بودند نگاهم را برگرداند و ندیدم که دری باز شد و دختری از آن بیرون آمد . وقتی متوجه حضور دختر شدم که نزدیک بود دماغم به دماغش مماس شود . یکهو مثل جن زده ها عقب پریدم و دهانم را برای عذر خواهی باز کردم اما حالا که برای شما شرح ما وقع می دهم خوب یادم می آید که کلمات مفهومی از دهانم خارج نشد . به جایش همین جوری به چهره دختر زل زدم . پلک زدن او را از اسلو موشن های جام جهانی 2010 آفریقای جنوبی که برزیل قهرمان میشه / مارادونا میدونه که حقشه / به لطف دونگا و بچه ها ... نیز! واضح تر می دیدم . یادم می آید دخترک چشمان رنگی نداشت ، دماغش خوش تراش نبود حتی لبانی نداشت که وسوسه بوسه را در ذهن آدمی بیدار کند اما به دلیلی نا معلوم دختر صد در صد ایده آل من بود .در یک لحظه کوتاه یکی از سوال های بزرگ بی پاسخ من پاسخ مجسم می یافت ، حالا می توانستم تا مدتی خوراک فکری داشته باشم ، می توانستم در رابطه با این اتفاق بحثی بی سر و ته با دوستانم بکنم اما یک نقطه تاریک وجود دارد نمی دانم احساس او چه بود آیا من نیز پسر صد درصد ایده آل او بودم ؟

حداقل می توانم به این دلخوش باشم که او می توانست مودبانه از من خواهش کند از سر راهش کنار بروم ، می توانست داد و قال راه بیندازد و مرا مرتیکه بی همه چیز هیز خطاب کند ، حتی می توانست با کیف دستی خود ضربه ای هشیار کننده به کله ام روانه کند یا از پسر سیبیلوی غیرتی همسایه کمک بخواهد اما هیچ کدام این کارها را نکرد و حالا من می توانم به مقدسات تمام ادیان آسمانی قسم بخورم که حتی گوشه لبانش کمی به بالا رفت . شکل محوی از یک لبخند .

من که از جلو او کنار نرفتم ، اصلا توان تکان دادن کوچک ترین عضلاتم را هم نداشتم پس لابد او از کنار من گذشته است ، لحظات را پیوسته به یاد ندارم . یک لحظه او روبروی من ایستاده بود و در لحظه بعد او نبود . پشت سرم را نگاه کردم به آرامی راه می رفت . حتما با خود فکر کرده من از آن پسر های احمقم که با دیدن هر دختری چشمانشان گرد و دهانشان باز می شود ناگهان به فکرم خطور کرد به او بگویم : آهای ... فک نکنی منم بی جنبم ها ، بعضی وقتها دهنم باز و چشام گرد میشه ، یه بیماریه خاصه . حالا می فهمم که عجب فکر مسخره ای بوده ... آدم خود را با یک بیماری خاص مسخره در چشم دختر صد در صد ایده آلش جلوه دهد .

هنوز دختر از دیدرس من خارج نشده بود که به ذهنم رسید خودم را به او برسانم و به او بگویم شما دختر صد درصد ایده آل من هستید مایلید کمی با هم صحبت کنیم ؟ اما جرئت چنین کاری را در خودم نیافتم . خیلی رو می خواهد آدم از دختری که او را یکبار دیده درخواست صحبت بکند حتی اگر آن دختر ، دختر صد در صد ایده آلش باشد .

تنها یک کار می توانستم بکنم و آن این بود که از روی نسخه پی دی اف داستان کوتاه مشاهده دختر صد درصد ایده آل در یک صبحگاه بهاری هاروکی موراکامی چاپ کنم . آن را به او بدهم و در زیرش بنویسم خواهش می کنم بیا اشتباه آن دو نفر را تکرار نکنیم ، اما خوب می دانم که برای اینکار وقتی نبود و دختر صد در صد ایده آلم در حالیکه در محله های قدیمی شهر قدم می زدم ، ظهر یک روز داغ تابستانی بود و استخوانهای کتفم از درد بی حس شده بود از دستم لیز خورد و رفت .

********

دانلود داستان کوتاه مشاهده یک دختر صد در صد ایده آل در یک صبحگاه بهاری از سایت کتابناک ( البته باید عضو باشید )

پی نوشت : کسی از ترجمه کتاب جنگل نروژی هاروکی موراکامی یا احیانا ناشرش خبر داره ؟

۱۵ نظر:

  1. ?????????واقعیت داره؟نهههههههههههههههه

    پاسخحذف
  2. شايد باور نكني ...ولي اين صدمين بار كه دارم اين نوشته رو ميخونم!ديگه همشو حفظ شدم

    پاسخحذف
  3. بهتره انقدر روش حساب باز نکنی و مطمئن باشی که همش چاخانه و تازه یه تقلیده

    پاسخحذف
  4. براي اينكه خوشحال باشي يك دروغ رضايت بخش! به خودت بگو و فكر كن كه تو هم پسر ايده آل او بودي!:-دي :-دي

    پاسخحذف
  5. جدی جدی چاخان بود؟ این داستان ادامه دارد؟ ندارد؟ تقلید از کجاست راستی؟

    پاسخحذف
  6. آهان از اون نظر! ظهر خواستم دانلودش کنم ولی نتونستم پیجش رو باز کنم. بذار الان برم ببینم باز میشه نقطه!

    پاسخحذف
  7. فرصت ها مثل ابرها درگذرند!!!
    دیگه از دستشون نده....
    این ایده آل لامصب فقط توی جهان سوم پیدا میشه ها!!!
    ....
    ووداستاک رو هم از دست نده!! یکی از اون فرصت های ناب برای جوانان زیرآفتاب و جهان سومی یه!!!
    ....
    و اینکه زکریا و سایر ایادی استکبار جهانی ،دستشون برای حذف ما از صحنه روزگار کوتاه است!!!!

    پاسخحذف
  8. سلاااام
    خيلي حيف شده كه پسر !!
    متاسفانه هنوز ترجكه نشده جنگل نرو‍‍ي . البته از كارهاي كلاسيك كوراكاميه هستش

    پاسخحذف
  9. آقا جان از فرصت استفاده كن والا پشيمون ميشي تا آخر عمر!! شهامت داشته باش پسر برو جلو با من!!

    پاسخحذف
  10. وااااااااااااای مگه بازم از موراکامی داره کتاب چاپ میشه؟این خبر خیلی تسلی بخش بود و تا حدی غم عظیم منو از شکست برزیل تسکین داد...
    با اینکه به ایده آل ها معتقد نیستم ولی در اولین فرصت دانلودش می کنم...

    پاسخحذف
  11. من كه نتوانستم داستان موراكامي را بخوانم ولي داستان شما خوب بود.

    پاسخحذف
  12. چقدر اسم وبلاگامون شبیه همه....
    با این تفاوت که آخر اسم شما شیرینه مال من تلخ:)

    پاسخحذف
  13. چرا الان تو دستمه دارم گره می زنمش
    بیا باهم خودمونو دار بزنیم

    پاسخحذف
  14. کاش اون دختره هم کامنت میذاشت حسشو می گفت !

    پاسخحذف
  15. بازم درموردکافه گردیت بنویس

    پاسخحذف