۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

قلندران پیژامه پوش


دود غلیظ و گرم پیپ کم کم جلو چشمانم را می گرفت . خانه و مبلمان و تلویزیون از جلو چشمانم محو می شدند . دیگر جایی دیده نمی شد ... دیوار دود که از بین رفت در نقطه ای دیگر از مکان و زمان بودم . در آپارتمان شماره هفت مجتمع یاس (؟) . چهار قلندر پیژامه پوش ، این چهار سوار سرنوشت کم کم وضوح تصویر می یافتند .

آقای کپورچالی که برخلاف همیشه یک وری لم داده بود داد سخن در شکایت از بانوان محترمه سر داده و بر هرچه خانه و خانه تکانی قبل از عید بود دشنام می داد . آقای مویدی که چای ها را در استکان کمر باریک می ریخت و آقای روشن ضمیر که در هرکدام از استکان ها شاخه نباتی زعفرانی قرار می داد سری به نشانه تایید و تاسف تکان می دادند . آقای امیر شاهی در ادامه تعریف می کرد که چگونه او را رسما به یک اسپارتاکوس تبدیل نموده اند و از صبح علی الطلوع به در و دیوار خانه برای تمیز کردن هر خلل و فرجی آویزان کرده اند .

بنده در نبود آقای میرفتاح که همیشه در مواقع حساس سنگر را خالی می کند مشغول پخش کردن چای ها و تعارف پولکی و باقلوا بودم و همزمان سعی می کردم که از زغال منقل هم غافل نشوم زیرا خوب می دانستم که پیژامه پوشان بعد از نطق های پیش از دستور سری به افلاطون و رفقایش در آکادمی می زنند .

در ادامه آقای امیر شاهی که از وظیفه اش فارغ شده بود گفت : اصلا این جنس لطیف در چنین مواقعی خون جلو چشمانش را می گیرد و تا تمام مردهای خانه را از نفس نینداخته دست بر نمی دارد . و آقای مویدی اضافه کرد که خوب است چندتا از این زنها را در هنگام خانه تکانی به آژانس اتمی فرستاد تا بان کی مون و البرادعی دمشان را روی کولشان گذاشته و صورت مسئله هسته ای ایران حل شود .

در همین اثنا و در حالیکه هنوز استکان اول چای از گلوی خشکیده آقای کپورچالی فرو نرفته بود . آسمان شکافت ، صیحه ای در آن افتاد ، نور خیره کننده ای تابید و من تا حواسم جمع شد در تونلی از زمان و مکان کشیده شدم و خود را روبروی والده محترم یافتم که دست به کمر زده بود ، گره در ابرو انداخته بود و برقی در چشمانش داشت . این چنین حالتی فقط یک بار در سال به مادرم دست می دهد پس به سان اسپارتاکوس و با کمی تفاوت در تسلیحات مجهز به کلاه و پیشبند و کفگیر چوبی آشپزی شدم و به جنگ گوشت و سیب زمینی و پیاز و تخم مرغ و ادویه جات بینوا رفتم .

آشپزی امری سه بعدی است . اگر ترکیب رنگها و بدست آوردن رنگی جدید و دلپسند برای خودش هنری است ، آشپزی بدست آوردن رنگ ، بو و طعم جدیدی از آمیختن رنگها ، بوها و طعم های مختلف است . پس فالواقع هنری ست و بنده از این که هر از چند گاهی با ملاقه و قابلمه و سیب زمینی و امثالهم سر و کله میزنم خجالت نمی کشم پدر ژپتو !! ، بلکه بر خود هنرمندم درود می فرستم .

عکسی که در بالا مشاهده کردید نشان از دسترنج بنده دارد که هر سال حول و حوش همین ایام تکرار می شود و کتلت هایی که می بینید و تعدادشان تا ظهر به 60 عدد رسید قرار است تنبلی والده را در پر کردن شکم سه مرد خانواده برسر سفره افطار بپوشاند . هر کس یک جور به استقبال رمضان می رود ما هم اینجور .

پ.ن 1: آقایان کپورچالی ، امیر شاهی ، روشن ضمیر و مویدی شخصیت هایی ساخته سید علی میرفتاح هستند . اگر از قدیم شرق خوان می بودید این چهار قلندر را که تمام دلخوشیشان پیژامه راه راه و زیر پیراهنی دوگاو نشانشان است در ستون کرگدن نامه شرق ملاقات می کردید . آنها هر روز در آپارتمان شماره هفت مجتمع یاس جمع می شدند و به کمک سور و سات و ادوات افلاطونی خود به سبک سنگین کردن مسائل جهانی و ارائه تز های مدیریت جهانی می پرداختند . گزیده این نوشته ها توسط میرفتاح در کتاب جمع و جوری به عنوان قلندران پیژامه پوش توسط نشر افق به چاپ رسیده که مدل امروزی دوکلمه حرف حساب گل آقاست .

پ.ن 2 : این روزها که شرق دوباره درمی آید . هر چهار قلندر مرده اند و در خواب در همان کرگدن نامه با میرفتاح در ارتباطند .

۱۰ نظر:

  1. خیلی بامزه نوشتی و چقدر خندیدم به این کتلت درست کردنت، خداییش 60 تا کتلت درست کردی؟ خیلی هنرمندی بابا! فکر کنم اینا از اثرات زندگی در خوابگاه باشه نه؟

    شرق این روزها اساسا نشونی از شرق اون روزها نداره و بیچاره ها تقصیر خودشون هم نیست.

    پاسخحذف
  2. دلنشین بود...
    نظراتت قظعا پیگیری می شن...
    اما در مورد قالب وبلاگ باید یگم که این یکو نمی تونم ازش دل بکنم!

    پاسخحذف
  3. وایسا بینم ؟
    60 تا ؟ می دونی 60 یعنی چی ؟
    یعنی از یک شروع کنی به شمردن به 20 برسی آب دهنت رو قورت بدی و هی ادامه بدی تا 40 و 50 و 60
    پسر شمردنش هم سخته
    دست مریزااااااد

    پاسخحذف
  4. ببین تو پسری دیگه؟آره؟خوب اگه پسری پی اون عکسه چیه؟؟؟؟وایییییی منم خوب تو خوابگاه زندگی کردم تازه دخترم هستم اما جز باز کردن در تن ماهی مهارت دیگه ای ندارم! شرق نمی خونم...می دونی اصولا هیچ وقت به طور پی گیر روزنامه نمی خوندم....ولی این کتابه رو می خونم

    پاسخحذف
  5. روشنفکر نما راست میگه! منم یه دخترم اما این همه کتلت درست نکردم هیچ وقت!
    راستی می خوام راجع به "حماقت نکن" که اسم وبلاگته بگم...
    حماقت اصلا بد نیست! اگه حماقت ها نباشه آدم مثل مرد بار نمیاد!!! :) اشتباهات آدم رو میسازن... البته این نظر شخصیمه... توهم حتما نظر خودتو داری و مسلما محترمه...

    پاسخحذف
  6. من امروز کتلت درست کردم خودمو کشتم شد 27 تا D:

    پاسخحذف
  7. می دونی... این متاسفم خیلی پر محتواست! مخصوصا وقتی وتاسف اتفاقی باشی که برای کسی افتاده...

    پاسخحذف
  8. چه جالب چه عجيب چه سخت آسان مينويسي :دي

    پاسخحذف
  9. چه کتلت های کار درستی! یک اندازه و مرتب ! احیانا با دست درست شدن یا خط کش و گونیا و نقاله ؟!!! نه واقعا حرفه ای هستید ...خوش به حال والده محترم و ایشالا عیال آینده [لبخند]

    پاسخحذف