"بسیار طبیعی
است که در سیستمی آزاد، دمکراتیک و بدور از خفقان اگر مردم با اندیشه های یک نهضت
و یا یک رهبر همگام باشند و آنها را با آغوش باز بپذیرند، آن رهبر و نهضت، بی گمان
فرصت خواهد یافت که به آمال و اندیشه های خود، جامه ی عمل بپوشاند. با این فرض،
توانائی من در ارائه کردن یک رهبری نمادین و سمبولبک، بستگی به پذیرش
دیدگاه ها و اندیشه هایم از جانب هم میهنانم دارد." (نسیم دگرگونی –
فصل اول)
بنابر متن کتابتان شجاعت و ایستادگی جوانان ایران
کهن انگیزه اصلی راهی است که رهسپار آن شده اید. راهی که در آن از دروغ و
تملق دوری جسته می شود، چرا که همین تملق و گزارش های دروغین اطرافیان پدرتان بود
که در نهایت موجب خیانت اطرافیان به ملت شد و پدر را سرنگون کرد. نمی دانم می
دانید که می توان با همین استدلال نیم بند و غیر مستندتان، رهبری نظام را از هر
آنچه در آن رخ می دهد مبرا کرد.
مردم را
به پرستیدن ناجیِ سوار بر اسب و شمشیر بدست متهم نموده اید و آن را تنها (و
مهمترین) دلیل ریشه دار نبودن دموکراسی در ایران می دانید. حال خود بدون اسب و
شمشیر چگونه نقشی برای خودتان متصورید؟ در نظر شما احتمالا ناجی مردم سالاری
بودن چندان که می گویید مذموم نیست.
گذشته را مملو از احساساتی می دانید که باید
فراموش شود. کینه و انتقام جویی را کناری نهاده، مدارا کردن توصیه می کنید و به
آینده ای روشن می نگرید. گذشته برای تان چراغ راه آینده نیست چرا که در گذشته ی
شما چراغی روشن نبوده و نوری نتابیده است. گذشته ی شما تا قبل از ظهور جنبش سبز پر
از صفحات سفید است. صفحات آینده دفترتان هم که ورق نخورده است. روی کدام گذشته
بایستیم تا به آینده ای که نوید می دهید بنگریم؟
به گذشته خود اعتقاد ندارید اما گذشته دیگران را
نقد می کنید. انتخاب خاتمی را انتخاب بد و بدتر می دانید و می نویسید: "رای مردم (در خرداد 76) نه برای شخص او، که برای یک سمبل
بود، سمبلی که نمایانگر یک انشعاب در رژیم بود. رای به جناحی بود که در ظاهر خود
را متمایل به اصلاحات و ترقی خواهی وانمود می کرد". "آنچه که او به آن رنگ اصلاحات زد، تنها ظاهر سازی و تزیین
نظام ملایان بود. خاتمی قصد نوسازی و بازسازی را در سر نداشت. صرف نظر از ویژگی
های شخصی خاتمی (؟!) او در دوره نخست ریاست جمهوری اش به هیچیک از وعده های
انتخاباتی خود، جامه ی عمل نپوشاند...در زمان جنبش دانشجویی و بحران های دیگر او
همواره جانب ولی فقیه و حکومتگران را گرفته و برای خواست های جوانانی که از او
پشتیبانی کرده بودند، ارزشی قائل نبود". (نسیم دگرگونی - فصل اول)
در ادامه بیشرمانه توهمات خود را روی کاغذ آورده
اید که اولویت آقای خاتمی حفظ و استمرار نظام بوده است و این همان ماموریتی است که
به او محول گشته است! تا بدان جا به توهمات دل بسته اید که سیستم را نجات ناپذیر و
بلکه ذاتا اصلاح ناپذیر می دانید. نمی بینید مردمی که دل به رهبری آنان بسته اید
هنوز هم با پرچم اصلاح طلبی بزرگترین مشارکت های اجتماعی را در تاریخ بعد از
انقلاب رقم زده اند. نمی بینید که مردم به خاطر مردی که اصلاح طلب نبود اما اصلاح
طلبان با او بودند چگونه موجی آفریده است که شما توانسته اید زبان باز کنید؟
چگونه شد که تصمیم گرفتید رهبری سمبولیک جنبشی
را بر عهده بگیرد که موسوی و کروبی ادعای همراهی اش را داشتند؟ چگونه در این زمانه
ی حصر که خاتمی تنها بازمانده آزاد اصلاحات به ایفای نقش می پردازد به او متوهمانه
حمله می کنید؟ خاتمی را مامور حاکمیتی می دانید که در مجلسش مرگ بر او سر می دهند؟
حمله شما به خاتمی (که البته به او مانند همه نقد وارد است) نشان از ناتوانی شما
در هضم موفقیت گفتمان اوست. گفتمانی که خود تنها سخنان شیرینش را تکرار می کنید و
از تجربه های تلخ و سخت اش غافلید و آنها را نه تجربه ای تاریخی که خنجری برای
حمله به اصلاحات ساخته اید.
ای کاش تاریخ را به نفع خود روایت نمی کردید. ای
کاش خاتمی را در مقابل جنبش دانشجویی به جانبداری از ولایت فقیه متهم نمی کردید.
ای کاش می دانستید همان ها که خاتمی را به هزار و یک دلیل نقد می کنند هیچگاه
فراموش نمی کنند که خاتمی فرصت نفس کشیدن جنبش دانشجویی را ایجاد کرد. تاجزاده بود
که سوار بر موتور در کوی در رفت و آمد بود. موسوی لاری بود که کتک می خورد. دکتر
معین بود که شب را با دانشجویان سحر می کرد.
نسل شما ظاهرا نسل روشنفکری بوده است. خودتان در
کتابتان این طور نوشته اید. گویا در دوران شما افرادی وچود نداشته اند که مسائل را
به صورت فرض مسلم بپذیرند. تسهیلاتی چون ابزار کار، آموزش و پرورش مناسب و
معیارهای مترقی زندگی را هم که داشته اند. آزادی فرهنگی و مذهبی را هم من خودم به
آن اضافه می کنم. می توانید بگویید چه مرگشان بود که انقلاب کردند؟ گویا اشتباه
کرده اند.
حرف زدن از دموکراسی برای من و همه ی ما شیرین
است. آینده ی روشن است که من و جوانانی که از ایشان انگیزه می گیرید را به خیابان
می کشاند. من اما با شما یک فرق بزرگ دارم. من به همراه خاتمی و صدها فعال سیاسی
داخلی دیگر تجربه های تلخ دموکراسی را دیده ام و از آن درس گرفته ام. شما را نمی
شناسم و هر بیشتر می خوانم، بیشتر شبیه همان می بینم که با آن در حال مبارزه ام. من صداقت اعتراف به
اشتباه یک ملا را بیشتر از دروغ های رنگین یک کراواتی دوست دارم.
* قسمت هایی که بولد کرده ام به من ذهنیتی خاص القا می کنند.
** قصد دارم تا در این مجموعه بر اساس کتاب نسیم دگرگونی نوشته رضا پهلوی به او و خواب و خیالش برای ایران بپردازم.
** قصد دارم تا در این مجموعه بر اساس کتاب نسیم دگرگونی نوشته رضا پهلوی به او و خواب و خیالش برای ایران بپردازم.
اینجا چقدر فرق کره خیلی خوب شده... مطلباتم که عالیه... ولی من مثل همیشه دیر رسیدم!
پاسخحذفقلمت مانا
والا این قالب جدید که مال خود بلاگره هیچی نداره!! البته ظاهرا قرار درست شه ... دیر رسیدن هم بهتر از هرگز نرسیدن است.
حذف