شرایط انقلابی در جوامع در حال توسعه به دلیل
وجود دوره مدت دار گذار، این جوامع را با پنج بحران (آلموند و بایندر) مواجه می
سازد. بحران هویت، مشروعیت، مشارکت، نفوذ و توزیع. شرایط انقلابی مانند انقلاب
اسلامی سال 57 نه تنها نظام سیاسی موجود را در هم می ریزد بلکه باعث دگرگونی نظام
فرهنگی، طبقاتی و اجتماعیِ جامعه نیز می شود. حال اگر انقلاب در ساختن هویت برای
مردمش برنامه ای نداشته باشد، مشروعیت خود را نه وابسته به مردم بلکه وابسته به
انقلاب بداند، مشارکت مردمی را به دست فراموشی سپرده و توزیعی از آن را شکل ندهد و
در نهایت نفوذ رهبری انقلاب را با تصمیم گیری به جای مردم اشتباه بگیرد، اجازه
بروز توتالیتاریسم را صادر کرده است.
در این جوامع همواره گروهی هستند که با تجمیع
خواسته های مردم و پیوند آن با یک ایدئولوژی و تعویض عالم کثرت با عالم وحدت اندیشه
تمامیت طلبانه خود را رنگی خوش بزنند. انقلاب ساختار طبقاتی را دگرگون کرده و بستر
توده ای مناسب را فراهم آورده است. نظام های توتالیتر با اقبال و رضایت عمومی
(توده ای) شکل می گیرند و اعتراضات در مسیر شکل گیری آنها به همان دلیل توده ای
بودن جامعه گم و گور می شود. کاریزمای مناسب در قامت یک رهبر می تواند توده ها را
بسیج کند و یک نظام دموکراتیک را به نوع پیچیده ای از سلطه بدل کند. هیتلر و
استالین که هر دو نمونه ای از نظام های توتالیتر را اداره می کردند با اعتماد و
اقبال توده ها اداره امور را در دست گرفتند.
مفهوم توتالیتاریسم با ایدئولوژی پیوند خورده
است و به جدایی قابل طرح نیست. اختلاف و در عین حال موفقیت نسبی نظام های توتالیتر
نسبت به اقتدارگرا در وجود ایدئولوژی خلاصه می شود. توتالیتاریسم (تمامیت طلبی)
گونه ای از نظام سیاسی است که هیچگونه حد و مرزی برای اقتدار خویش قائل نیست و می
کوشد که بر تمام جنبه های زندگی قابل دسترس مردم حکمرانی کند. یک رژیم تمامیت خواه
یک ایدئولوژی کلی را دنبال می کند که در سایه آن سیستم تک حزبی اش را می پروراند.
در فلسفه سیاسی امروز توافق بر چهار اصل پایه توتالیتاریسم وجود دارد.
1- ایدئولوژی
رسمی انحصارطلب و تمامیتخواه
ایدئولوژی نظام های توتالیتر توسط یک نفر تعریف
یا شکل داده می شود. این ایدئولوژی لزوما دینی نبوده اما می بایست مقامی والاتر از
گرایش های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی معمول داشته باشد. اعتقاد به تقدس
ماهوی دین آن را به ابزار ایدئولوژیک مناسب نظام های توتالیتر تبدیل می کند.
بنابراین قرائتی رسمی و جانبدارانه از دین رواج می یابد که توسط شخصی با قدرت
کاریزماتیک پشتیبانی معنوی می شود، رد ایدئولوژی همپای قبول قرائتی دیگر از آن
ممکن نیست و هواداران آن تحت شدیدترین فشارها قرار می گیرند. (اسلام آمریکایی واژه
ایست ساخته شده برای تقبیح قرائت دیگری از اسلام که توسط اعضای نهضت آزادی، جریان
های ملی و مذهبی و اصلاح طلبان با تفاوت هایی بیان می شد.)
2- جنبش تودهای یکپارچه
یک نظام توتالیتر با بهره بردن از ابزار
ایدئولوژیک به تمام جنبه های زندگی مردم نفوذ و آن را تحت کنترل می گیرد. توتالیتاریسم
در تضاد با استبداد کلاسیک که به دنبال طبقاتی شدن جامعه بود، در پی جامعه ای بدون
طبقه است و می کوشد انسان ها را جوری سامان دهد که تمایز و تکثرشان از بین رفته به
صورت یک کل انسانی در آیند. قوانین ایدئولوژیک باعث می شوند که تمایز حوزه خصوصی و
حوزه عمومی از میان رفته و تمامی اعمال از طریق معیار ایدوئولوژی مشروعیت یابند. توتالیتاریسم
می کوشد تا تمام زمینه های زندگی را تحت یک قدرت تام در آورد و از این رو جامعه
مدنی را از بین می برد. آرنت تحلیلی یکسان از ساختارهای چپگرای دولت استالین و
راستگرای دولت هیتلر ارائه می دهد و در نهایت معتقد است که هردو به نابودی فردیت
انسانی و بی ریشه کردن و انزوای انسان می انجامند.
3- کنترل
همهجانبه بر وسایل ارتباط جمعی
میلان کوندرا می گوید: "هر حکومت
توتالیتر، در واقع ادارهای عظیم و واحد است؛ و از آنجا که در آن همه مشاغل، ملی
شده است، هرکس در هر شغل و حرفه [هنرمند، نویسنده، مهندس، نماینده] یک کارمند است.
کارگر، کارگر نیست، قاضی، قاضی نیست؛ مغازهدار، مغازهدار نیست؛ کشیش، کشیش
نیست؛ بلکه همه کارگزاران حکومتاند." آنچه جرج اورول در کتاب 1984 تصویر
می کند به خوبی یک نظام توتالیتر را نشان می دهد. سلطه بر رسانه های جمعی و گردش
اطلاعات ایدئولوژی را حفظ می کند و تا زمانیکه ایدئولوژی توده های نظام حفظ شود،
ساختار توانایی بسیج توده ها را خواهد داشت و کنترل خود را حفظ خواهد کرد.
4- هدایت بوروکراتیک اقتصاد و روابط اجتماعی از طریق کنترل دولتی
اقتصاد یک حاکمیت توتالیتر هیچگاه شمایل یک
اقتصاد آزاد و رقابتی را به خود نمی گیرد. نظام توتالیتر نمی خواهد موجبات یک
بازار رقابتی را ایجاد کند. وسایل مادی تولید تا حد زیادی در اختیار دولت قرار می گیرند
و عدم وجود منابع مادی متعدد همه ی سرها را به سمت دولت می چرخاند. هدایت
بوروکراتیک دولتی اقتصاد اجازه بی نیازی از دولت را حتی از لحاظ اقتصادی صادر نمی
کند و تجارت موفق را در گرو روابط خوب با دولت نگاه می دارد.
روابط اجتماعی و فرهنگی نیز با کنترل دولتی
همراه می شوند. دولت اجازه بروز نظم خودانگیخته اجتماعی را نمی دهد و همواره نهاد
های مدنی را آگاهانه و با قواعد
ایدئولوژیک متناقض با آزادی اجتماعی می پروراند. این نهاد های اجتماعی به جای
پیگیری مشارکتی اهداف اجتماعی به پیگیری دستوری کنترل اجتماعی دست می زنند و نوع
پیچیده و جدیدی از سرکوب را ارائه می دهند. در نظام های مستبد، دیکتاتوری و یا
اقتدارگرا سرکوب چه با وجهه قانونی و چه بدون آن خشونتی آشکار و عیان بود. پلیس و
مزدور تنها به دلیل ساده ی دستور از بالا اقدام به انجام سرکوب و ایراد خشونت می
کردند. نظام های توتالیتر چرخشی نرم در این گونه موارد بوجود آورده اند. ماهیت
ایدئولوژی آن را تا حوزه خصوصی انسان پیش می برد و هوادارانی ایدئولوژیک می
پروراند که به دفاع از نظام توتالیتر را از ایدئولوژی آموخته اند. در چنین مواردی
سرکوب و خشونت علیه اندیشه شکلی پنهان به خود می گیرد و تا کشیده شدن آن به عرصه ی
عمومی مجال بروز نمی یابد. سربازان خودکار این نظام نه حقوقی می گیرند و نه لازم
است که بگیرند چرا که ایدئولوژی درونی شده برای آنان اراده شان را در راستای اراده
کنترلی نظام توتالیتر قرار می دهد.
فرهنگ و هنر جایگاه ویژه ای در نظام های
توتالیتر دارند. نظام توتالیتر می خواهد استیلای خود را با استفاده از ابزارهای
فرهنگی از حالت سلطه گون خارج کرده و سمت و سوی هژمونیک بگیرد. در این راه از یک
دشمن فرضی نیز سود می جویند. دشمنی که ایدئولوژی را تهدید می کند و تنها راه رهایی
را دست یازیدن به نظام توتالیتر می نمایاند.
****************
دموکراسی راه را بر توتالیتاریسم نمی بندد. در
واقع هیتلر و موسلینی هر دو از یک انتخابات دموکراتیک سر بر آوردند. دموکراسی
لیبرال ویژگی ها یا به تعبیری نیازهایی دارد که در صورت عدم وقوع هریک، لغزیدن به
دموکراسی توتالیتر آسان می شود. محدود بودن اختیارات دولت در دموکراسی (مطلق بودن
آن در توتالیتاریسم)، وجود آزادی های فردی و اجتماعی در نظام های لیبرال (کنترل
عوامل اطلاع رسانی در نظام های توتالیتر) و تفکیک قوا در لیبرال دموکراسی (انحصار
طلبی قدرت و کلگرایی در نظام های توتالیتر) به همراه هم ضامن حیات دموکراسی لیبرال
خواهند بود. دموکراسی توتالیتر با مطلق کردن اختیارات دولت از طریق ارتقای مقام
نمایندگی به رهبری، کنترل عوامل اطلاع رسانی به بهانه ی حفاظت از ایدئولوژی و
انحصار طلبی قدرت با توجیه وحدت به وجود می آید.
با وجود کنترل همه جانبه نظام های توتالیتر این
نظام ها بزرگترین دشمن خود هستند. عملکرد، تصمیمگیری، نظارت، کنشها و واکنشهای
نظام تمامیتخواه بر عرصهی عمومی و خصوصی، فشار روانیِ عظیمی را بر شهروندان وارد
میسازد. مردم نیز به ناچار و از سر استیصال، قربانی این شرایط شده، عدوی یکدیگر
میشوند و حوزهی هرکس به دیگری لطمه میزند و این خصیصه در ادامه مشروعیت اجتماعی
پیدا میکند. نتیجهی چنین وضعیتی بدینصورت میشود که عرصهی عمومی (جامعه) و عرصهی
رسمی با همکاری همدیگر به امنیتزدایی از جامعه روی میآورند. در نهایت، پس از
مدتی عرصهی عمومی و سطح اجتماع به عرصهی وندالیسم (بزه شهری) و دگرآزاری و
دگرکشی تبدیل میشود.
نظام توتالیتر به انحطاط اخلاقی اجتماع بر می
خورد. کوچکترین کنش مدنی و مسالمت آمیز مردمی با دروغی دیگر پاسخ داده می شود و
آنگاه که خیابان ها عرصه اعتراضات می شوند خشونت پاسخگوی معترضین می شود. معترضین
به خانه های خود باز می گردند اما ناقوس پایان بی اخلاقی و انحطاط اجتماعی را به
صدا در آورده اند. صدای دیگری، صدای ضد توتالیتاریسم خریدار پیدا می کند و تغییر
خواهی حداقلی با بروز خشونت تغییر مسیر داده حالت حداکثری به خود می گیرد. اینجا
درست زمانی است که جامعه فردیت را محترم می شمارد و قهرمان های اخلاقی انتخاب می شوند.
****************
دموکراسی ما رنگ و بویی از تمامیت خواهی به
همراه دارد. همین تمامیت خواهی است که ما را از آن رنجانده و امروز به این نقطه
کشانده است. حاکمیت تمامیت طلب به تضاد با دولت اقتدارگرا گرفتار آمده است.
معترضین به خانه های خود بازگشته اند اما ناقوس های تغییر به صدا در آمده اند.
اقتصاد بوروکراتیک و دستوری، کنترل اجتماعی و فرهنگی، محدودیت های مطبوعاتی و
رسانه ای، فضای امنیتی و سرکوب و خشونت همه ضعف های خود را نشان داده اند و
غیرانسانی بودنشان نمایان شده است. آنچه آگاه بخشی می تواند برای یک جنبش اجتماعی
در این مقطع زمانی انجام دهد، نه نمایش پلیدی ها و زشتی های وضع موجود بلکه نمایش
جایگزین ها و آلترناتیوهای آن است. نمایش و نقد آنچه مردم می توانند ازین به بعد
انتخاب کنند مهمتر از تیرگی انتخاب پیشینشان است.