۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

کافه سپیده

از وقتی من این ماجراجویی نصفه نیمه رو شروع کردم همینجوری فرتی کافه است که به پستم میخوره . دیروز که برای یه کاری به میدون ولیعصر رفته بودم کاملا اتفاقی تو زیرزمین یه پاساژ کمی بالاتر از میدون به اسم کافه سپیده برخوردم ، البته الان دیگه هر جا پیاده روی میکنم چشمم رو خوب باز میکنم حتی داخل کوچه ها رو نگاه میکنم نکنه کافه ای باشه که من نبینم .دیروز میخواستم برم کافه هنر اما دیدم حالا که وقت زیاده با یه تیر ۲ نشون بزنیم . زیاده روی کنیم ۲ جا بریم .
کافه سپیده با صبحانه ویژه !
از میدون ولیعصر که بالاتر برین دست چپ خیابون بعد از زرتشت غربی تو یکی از زیرزمین ۲ تا کافه هست که یکیش کافه سپیده باشه . رو درش بزرگ و خوانا با رنگ قرمز نوشته No Smoking . باعث نگرانی بود . یه لحظه دودل بودم که نرم تو نکنه اکیدا و موکدا دود ممنوع باشه ، به ترس خودم غلبه کردم و رفتم و نشستم و ضد حال خوردم چون زیرسیگاری برام نیاوردن و شصتم خبردار شد که نکنه حدسم درست بود حتی برای کمک به فهموندن مطلب بسته سیگار رو گذاشتم رو میز ! به جاش یهو دیدم یه جرعه آبمیو داره به من نزدیک میشه ، واسه این میگم یه جرعه که ظرف حامل این یه قورت آب پرتقال نه لیوان بود نه استکان نه فنجان نه هیچ مشربه ای که من اسمش رو بدونم . اما چسبید و گلوم تازه شد .با خودم گفتم احتمالا قیمت ها یه سر و گردان از جاهای دیگه بالاتر باشه که بدبختانه بود . هنوز حسابی حواسم سر جاش نبود و داشتم دور و بر کافه رو دبد میزدم که دیدم ویتر یه شمع فسقلی روشن کرده رو میز من ! از این جهت توصیه جدی میکنم حتما با دوست جنس مخالف غیر سیگاریتون به اینجا یه سر بزنید که با وجود فال حافظ رو میز و شمع روشن فضا آماده و مهیاست که مخ طرف رو شخم بزنید . رو دیوار های کافه که از جنس شیشه باشه آب روان است ،در حد یه جور آبنما ، که به تلطیف فضا در جهت شخم ، بذر پاشی و آبیاری مغز همون دوست جنس مخالف غیر سیگاریتون کمک میکنه . چنین فضایی باعث میشه به همه دوستان نر خودم توصیه میکنم که به هیچ عنوان با یک گله نر مثل خودشون پا به کافه سپیده نذارن که اصلا و ابدا مناسب حالشون نیست . در عوض به این دوستان در پست بعدی کافه دیگه ای رو پیشنهاد میدم که جون میده واسه این مدل جمع ها .
منو محدود به قهوه ها ، چای و کیک ، بستنی ها و شیک ها میشه و خبری از هیچ نوع اسنک و غذای گرمی نیست . بستنی مخصوص سفارش دادم با آب هلو برای همراهم . آبمیوه که چنگی به دل نزد ولی بستنی بدک نبود با دو تا گردالو ( اسکوپ ) بستنی پرتقالی ، دو تا گردالوی دیگه بستنی توت فرنگی ، یه تیکه ویفر شکلاتی ، یه تیکه موز و چند تیکه آناناس . دیدم وقتی سیگار قدغن شده چای و قهوه نمی چسبه .
از لحاظ تنوع خوردنی ها خیلی کافه خاصی نیست ( صبحانه رو فاکتور میگیریم ) و نمیشه هیچ پیشنهاد شاخصی داد اما فضای خاصی داره و برای بعضی ها مناسب باید باشه !
موقعی که میخواستم صورتحساب رو پرداخت کنم بهشون گفتم وقتی اسم کافه میاد دیگه نباید بنویسن نو اسموکینگ ! و گرنه میشه کافی شاپ ، که دیدم یارو اشاره میکنه نه جناب اتاق اسموک جدا ست . جدا دارم کور میشم همون بغل کافه بوده اتاق کذایی . باید یه فکری به حال چشمام بکنم .

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

کافه عکس

نمیدونم چی شد که حس ماجراجویی من گل کرد و تصمیم به انجام این کار گرفتم . با خودم گفتم حتما باید همه کافه های تهران رو برماینکه کافه رفتن ماجراجویی حساب میشه یا نه با من مربوط نیست ، تا اون جاییکه به اینجانب مربوط میشه رفتن از طرشت به قیطریه خودش یه پا کشف قاره آمریکاست . همین که نقشه رو بر میدارم ترکیبی از مترو، اتوبوس ، تاکسی و تاکسی موتور رو تو ذهن خودم ردیف میکنم تا برسم به کافه حس ماجراجویی من رو ارضا میکنه . با پرس و جو از چندین آدم اهل فن و سینه سوخته و یه مقدار گشت و گذار اینترنتی به مقصود رسیدم . حالا فعلا اسم و رسم و آدرس ۲۵ تا از این کافه ها رو در آوردم تو دفترچه یادداشت کردم ایشالا آسیاب به نوبت .
دیروز قرعه به نام کافه عکس افتاد . . کلی از این طرشت خراب شده که محل خوابگاه ما باشه دوره اما وقتی عزم ما جزم بشه اون سر دنیا که نه اون سر تهران بود بلاخره یه جوری میریم .. تقاطع میرداماد - ولیعصر , مرکز خرید اسکان جایی بود که باید میرفتیم حدودا یه ایستگاه اتوبوس بالاتره از میدون ونک ، بگذریم که سوتی دادیم و ۲ ایستگاه بالاتر پیاده شدیم بعد همه این راه رو پیاده برگشتیم . بعد از اینکه رفتین داخل مرکز خرید یه راست میرین طبقه زیرین و تو یه کنجی از کنج هاش دنبال اسم سر و ته کافه عکس میگردین .یکی از نگرانی هایی که هنگام دخول به کافه بش مبتلا میشم مواجهه با کافه ای که سیگار کشیدن درش ممنوعه . فلواقع الان هر کافه ای میری اعلان سیگار کشیدن ممنوع است رو میبینی اما تا میشینی پشت میز ویتر برات یه زیر سیگاری میاره . وقتی از پشت شیشه ها یه نگاه به کافه که دوبلکس حالت باشه انداختم سیگاری دست مشتریهای کافه ندیدم و نگرانیم مضاعف شد قلبم شروع کرد تند تند تپیدن که بیا این همه راه اومدیم حالا دود تو کافه قدغن ! خدا خدا کنان که اینجوری نباشه رفتیم تو و صد البته شکر تا نشستیم ویتر برامون زیرسیگاری گذاشت و نفس حبس شده رو دادم بیرون .
کافه عکس گوشه دنجی ست که شما را مفت و مجانی به یک گالری عکس میبره فقط کافی ست سری بچرخونید تا با دیدن عکسهای قاب شده روی دیوار از گالری کافه عکس بازدید کرده باشید . عکسها متعلق به هنرمندان عکاسی ست اما انتظار نداشته باشد که عکسهایی از هنرمندان مشهور اونجا به نمایش گذاشته شده باشه . معمولا هر هفته عکسهای یک هنرمند در این کافه نمایش داده میشه و باور کنید خیلی لطف داره آدم نشسته روی صندلی ، با یک استکان چای یا یک فنجان قهوه ، سیگاری بر گوشه لب همراه با شنیدن موسیقی به تماشای عکسها مشغول باشه تا در یک گالری شلوغ و صد البته ایستاده .
ما که نشستیم تو کافه سیگاری آتیش زدیم و نگاهی به منو انداختیم دچار سکته قلبی خفیف شدیم زیرا که قیمت ها حداقل ۵۰۰ تومان گرونتر از جاهای دیگه بود . برای من که هرجا میرم قهوه سفارش میدم از لحاظ قیمت خیلی فرق نمیکنه اما اینبار انتخاب از جهت دیگری سخت شده بود . هر جور قهوه ای که تصور کنید ( ترک ، فرانسه ، اسپرسو ،... ) در ۳ مارک مختلف عرضه میشد که الان فقط یکی از معروف ترین هاش که استارباکس باشه یادم مونده ، ما هم که دیدیم یارو قلم به دست منتظره از خیرش گذاشتیم و به چایی قناعت کردیم و چقدر خرسند شدیم از اینکه چای دم کرده بود نه چای کیسه ای . هنوز برای آبمیوه سفارش دادن کافه وینو به همه جا ارجحیت داره ، الحق والانصاف یک لیتر آبمیوه جلو شما گذاشته میشه که بیشتر از نصفش رو عمرا بتونید بخورید .
به طور اتفاقی وقتی ما تو کافه مشغول تماشای عکسها و صرف چایی دم کرده بودیم یک لحظه گوشام تیز شد ، درست میشنوم ؟ ... هنوزم مطمئن نیستم اما گمون کنم آهنگی از پری زنگنه داشت پخش میشد یکی از محبوب ترین خواننده های من ... لای لای لای لای ، گل لاله ، پلنگ در کوه چه می ناله ... کاش صداشو کمی بلند تر کرده بود . حسابی با این آهنگ رفته بودم تو حس ، سیگار هم گرفته بود ما رو که چشمم افتاد به یه آشنا و عیشم کوفتم شد با اینکه نه من نگاش کردم نه اون منو نگاه کرد اما همه لطف کافه تو یه لحظه از دست رفت .
کافه وایرلس هم داره و اگر این لپتاپ زپرتی هم راهم بود از همونجا این پست رو ارسال میکردم .

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

دیوانگی در بروکلین - پل استر

تا قبل از خوندن کتاب دیوانگی در بروکلین هیچ شناختی از پل استر نداشتم ، مختصر آشنایی من بر اثر کنجکاوی در سایت سیب گاز زاده و خوندن مصاحبه ای با پل استر به دست اومده بود . نقش رویداد های تصادفی در کتاب های پل استر موضوع مصاحبه مذکور بود و همین اصطلاح منو به پیگیری آثار این نویسنده علاقمند کرد . مقدمه ای که راجع به پل استر در زیر میارم تماما بر گرفته از فهرست انتشارات افق است .
********
پل استر در فوریه ۱۹۴۷ در نیویورک به دنیا آمد . در سالهای پایانی دبیرستان به ایتالیا ، فرانسه ، اسپانیا و در آخر به دوبلین رفت . پس از بازگشتش به امریکا تحصیلات خود را در رشته ی ادبیات تطبیقی آغاز کرد . در ۱۹۶۷ سر خورده از دانشگاه به پاریس سفر کرد و مدتی طولانی در این شهر ساکن شد . در بازگشت به نیویورک همزمان با ادامه تحصیل به نوشتن پرداخت . تا سال ۱۹۸۰ چندین کتاب شعر منتشر کرد که بعد ها سر آغاز انتقال او از شعر به نثر بود . پل استر در آثارش از کنوت هامسون و ساموئل بکت تاثیر گرفته و کتاب مورد علاقه او دون کیشوت ( سر وانتس ) است . استر در نوزده سال گذشته در بروکلین زندگی کرده و هیچ گاه از آن خارج نشده .
<< بعضی اوقات به نظرم می آید برای نگارش رمان ، نویسنده باید بازیگر هم باشد . باید به درون فرد دیگر یا شخصیتی خیالی نفوذ کنیم ، طوری که سر انجام خود به شکل او در آییم . >>
********
پدیده رویداد های تصادفی به شدت مورد علاقه من است و از فکر کردن در این مورد لذت می برم . به آدمهایی که خیلی از اتفاقات خوشایند یا ناگوار زندگیشون رو به حساب شانس و تصادف میگذراند اعتقاد ندارم اما در عین حال به تصادف معتقدم به خصوص از وقتی که با اصل عدم قطعیت در مکانیک کوانتوم آشنا شدم .
********
ناتان گلس با صورت کاملا تصادفی به خواهر زاده خود تام بر میخورد و این تصادف زندگی او را از این رو به آن رو میکند از یک زندگی معمولی به یک زندگی معمولی دیگری ! ناتان و تام با هم ناهار میخورند ، جریان زندگی خودشان را برای هم تعریف میکنند و در آرزو ها و خیال های دیگری شریک می شوند . تصادف بزرگ دیگر ورود لوسی ( خواهر زاده تام ) به زندگی آنهاست . همینطور ناگهان انگار از آسمان افتاده باشد به خانه تام و ناتان می آید در حالیکه روزه سکوت گرفته است . لوسی دوباره مسیر زندگی آنها را تغییر می دهد به طوری که حضور او و سفری که ناتان و تام به خاطر او انجام میدهند در نهایت باعث ازدواج تام میگردد . کتاب پر است از اینگونه اتفاقات تصادفی ، تصادفاتی که اتفاق افتادن آنها در کنترل نیست . هری برایتمن صاحب کار تام ، در جوانی به صورت تصادفی با هنرمند آینده داری در یک گالری همکاری می کند و پولی به جیب میزند ، هنرمند به صورت تصادفی می میرد و هری به خاک سیاه مینشیند ، هری به صورت تصادفی با جوان با استعداد دیگری رو به رو میشود و آنها کپی آثار هنرمند درگذشته را به مشتریان قالب میکنند . این برخورد در نهایت باعث مرگ هری میشود . اینها نمونه هایی از تصادفاتی ست که در کتاب دیوانگی در بروکلین میتوانید پیدا کنید .
اما اونچه که من رو بیش از همه مجذوب کرد ، پدیده های تصادفی این رمان نبود ، بلکه ایده ناب دیگری بود ، ایده که همه در دوران کودکی خود تا حدودی با آن آشنا بودیم .
هری ، تام و ناتان در رستورانی در بروکلین شام میخورند و تام زیادی نوشیده است . شروع به بدگویی از دنیا و آدمها میکند و دو نفر دیگر که از او باتجربه تر و دنیا دیده تر هستند به حرفهای او گوش می دهند در اینجاست که هری ایده خود را مطرح میکند . هتل اگزیستانس نامی است که هری به ایده خود داده است و آن چیست ؟
هری : بروی ؟ به کجا ؟ به ژوپیتر ؟ به پلوتون ؟ به کره یا کهکشانی دیگر ؟ بیچاره تام ، تک و تنها ، مثل شازده کوچولو رو سنگش در وسط فضا .
تام : تو به من بگو به کجا بروم . برای شنیدن هر پیشنهادی حاضرم .
ناتان : جایی که بتوانی بر اساس وجدانت در آن زندگی کنی . منظورت همین است ؟ گردشی دوباره در بهشت خیالی ؟ اما برای اینکار باید آماده باشی تا از زندگی در جامعه چشم بپوشی . این چیزی بود که مدتها پیش به من گفتی ، اما به نظرم واژه جرات را هم به کار بردی . جراتش را داری تام ؟ آیا یکی از ما جرات چنین کاری را دارد ؟
تام : هنوز به یاد آن مقاله قدیمی هستی ؟
هری : درباره چه بود ؟
ناتان : درباره پناهگاه درونی ، هری . جایی که وقتی تحمل دنیای واقعی ناممکن میشود به آن پناه میبری .
هری : راستی ؟ من قبلا آن را داشتم فکر میکردم همه آن را دارند .
تام : نه لزوما چنین نیست نیاز به نیروی تخیل دارد ، چیزی که در آدمها شایع نیست .
هری : ( با انگشت سبابه روی شقیقه ) حالا همه چیز یادم آمد . هتل اگزیستانس . هنوز ده سلام تمام نشده بود، ولی لحظه ای که این ایده به ذهنم رسید و برایش نامی یافتم را به یاد دارم . یک روز یک شنبه بعد از ظهر در زمان جنگ بود . در اتاق نشیمن خانه مان در بوفالو نشسته بودم و در مجله ی لایف تصویر سربازان آمریکایی در فرانسه را تماشا میکردم . تا آن زمان پا به هتلی نگذاشته بودم ، اما وقتی با مادرم به شهر میرفتم آن ها را از بیرون دیده بودم و میدانستم که هتل جای خاصی است ، دژی که می توان در آن از کثافات و بدبختی زندگی روزمره در امان ماند . از مردان یونیفرم پوشی که در مقابل رمینگتون آرمز می ایستادند خوشم می آمد ، یونیفورمشان آبی و زیبا بود . از دیدن برق درب هتل لذت می بردم . لوستر عظیمی را که از سقف آویزان بود می پرستیدم . تصور میکردم تنها علت وجود هتل تامین خوشبختی و راحتی مشتریان است و به محض امضای دفتر و هدایت به اتاق ، کافیست آدم هر چه میخواهد دستور بدهد و آن ها برایش فراهم کنند . هتل جهان بهتری را نوید می داد ، مکانی که فقط یک مکان نبود ، بلکه فرصت و شانس بود که امکان زیستن درون رویا ها را میداد .
********
پسا نوشت : همین الان چندین هتل اگزیستانس به ذهنم رسید ، هتل اگزیستانس در فیلم وقایع ناگوار وجود داشت . چادری که خواهر و برادر بعد از فوت پدر و مادرشان به آن پناه می بردند . یا مثلا کلبه های درختی یا جنگلی کودکان در بسیاری از فیلم ها . پناه بردن به هتل اگزیستانس برای همه لازم است ، جاییکه انسان با رویاهای خودش تنها باشد و آنها را مثل خمیر بازی به هر شکلی که میخواهد در بیاورد .

پسا نوشت : بهترین نمونه تصادف ، یقینا فیلم تصادف ( Crash ) بود .



۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

میکل آنژ - رنج و سرمستی - ایروینگ استون

میکل آنژ اثر مارچلو ونتوسی


میکل آنژ : میکلانجلو دی‌لودوویکو بوناروتی سیمونی نقاش و پیکر تراش مشهور ایتالیایی ست . میکل آنژ دوران کودکی خود را در فلورانس گذارند و در آنجا با وجود مخالفت پدر به هنر آموزی پرداخت . ابتدا در کارگاه نقاشی یکی از اساتید آن روزهای فلورانس ( دومنیکو ژیرلاندیو ) به یادگیری نقاشی پرداخت با اینکه سودای پیکر تراشی در سرش شعله می کشید . میکل آنژ بر خلاف میل خود و زیر نظر استاد به نقاشی روی دیوار رو آورد تا اینکه شانس به او روی خوش نشان داد و در باغ یکی از بزرگان شهر آموزش پیکر تراشی به دستور لورنزو مدیچی بر قرار شد . میکل آنژ این فرصت را از دست نداد و بلافاصله به شاگردی در این باغ پرداخت . استعداد او به سرعت شناسایی شد و میکل آنژ وارد محفلی از دوستان مدیچی شد که پیرو علم و دانش و فرق از تعصبات دینی بودند و به هنر و فلسفه یونانی عشق میورزیدند . اقبال میکل آنژ رو به انتها بود زیرا لورنزو مدیچی بزرگترین حامی او از دنیا رفت و متعاقب مرگ مدیچی بی نظمی بزرگی فلورانس را فراگرفت به طوری که جان بسیاری از هنرمندان و مشخصا دوستان مدیچی مورد تهدید قرار گرفت . میکل آنژ فلورانس را به مقصد بولونیا ترک کرد . در بولونیا مورد مهر باقی مانده دوستان مدیچی قرار گرفت و توانست قرار داد ساخت ۲ مجسمه مذهبی را منعقد کند . میکل آنژ با ساخت این مجسمه ها دوباره نام خود را با سر زبانها انداخت به طوری که شورای شهر فلورانس از او دعوت تا پرده ای مقابل هنرمند بزرگ آن دوران یعنی داوینچی ترسیم کند . میکل آنژ رفته رفته به هنرمند مشهوری تبدیل میشود تا جاییکه شخص پاپ اعظم از او برای ساخت بزرگترین مقبره تاریخ که جلال و جبروت پاپ را نشان دهد دعوت به عمل آورد . سفارش پاپ به گونه ای بود که حتی ذهن خیال پرداز میکل آنژ به وسوسه در آمد . اما پاپ دمدمی مزاج بود و این بیش از هرچیز میکل آنژ را می آزرد . مقارن همین زمان مسابقه ای در شهر فلورانس برگزار شد . موضوع مسابقه تراشیدن مجسمه ای از قطعه سنگی بود که سالها پیش هنرمند دیگری آن را به به صورت نا مناسبی تراش داده بود . میکل آنژ مجسمه عظیم داوود را - که به نظر همگان طرح آن غیر ممکن بود و در تعادل بی نظیر است - از سنگ تراشید . مجسمه داوود میکل آنژ را به بزرگترین پیکر تراش دوران خود تبدیل کرد . از این پس سیل سفارشات به میکل آنژ سرازیر شد . اما میکل آنژ هنوز در خدمات پاپ بود و پاپ میکل آنژ را به کاری که از آن نفرت داشت یعنی نقاشی دیواری مجبور کرد . میکل آنژ شاهکار نقاشی سن سیستین را خلق کرد . میکل آنژ در طول دوران هنری خود درگیر سلیقه مختلف پاپ ها و وارثان آنها قرار داشت و به همین خاطر نتوانست بسیاری از آثار خود را کامل کند .

رنج و سرمستی : زندگینامه میکل آنژ به قلم ایروینگ استون به نام رنج و سرمستی از بهترین نمونه های زندگینامه است . ایروینگ استون برای نوشتن این زندگینامه چندین سال را در ایتالیا به مطالعه آثار میکل آنژ پرداخت و نتیجه آن را در کتاب خود منتشر کرد . کتاب روایت خود را از کودکی میکل آنژ آغاز میکند و همراه با رنج میکل آنژ برای پیکر تراش شدن و سرمستی او از پیکر تراش شدن داستانی زیبا از لحظات مهم میکل آنژ ارائه میدهد . موفقیت کتاب نه بخاطر مستندات آن بلکه به خاطر خیالات استون در هنگام نوشتن زندگینامه است که آن را از یک گزارش معمولی زندگی به رمانی زیبا و مهیج تبدیل کرده . به طوری که خواننده همدل با میکل آنژ در روح مشتاق او شریک میشود . پدر میکل آنژ همواره با هنرمند شدن میکل آنژ مخالف بوده و هنرورزی را شغل بی درآمدی میدانسته که برای خاندان اصیل او نقطه ننگی به حساب میاید . میکل آنژ اما به این اعتقادات پدر بی محلی میکند و ساعت ها وقت خود را درمعدن سنگی در فلورانس به تراشیدن سنگ سپری میکند . او نقاشی را به خاطر بی بعد بودن دوست ندارد و همواره فکرش در گرو مرمر ، سنگ و مجسمه های عظیم خدایان است . استادان او با اینکه به استعداد او واقف هستند اما از کله شقی او میرنجند . میکل آنژ همیشه درگیر نزاع هایی با خانواده خود ، سفارش کننده ها و مقامات مذهبی است . او همانند داوینچی جسد انسانها را برای دست یابی به تصویری برتر از انسان کالبد شکافی میکند . در اوج دوران تعصب مذهبی به نقاشی از مدل برهنه میپردازد و حتی تصویری برهنه بر سقف کلیسای سن سیستین پیاده میکند . در دورانی که هنرمندانی همچون داوینچی پیکر تراشی را خوار میشمارند این هنر تعالی می بخشد .

کتابی که در اختیار من است چاپ سال ۱۳۶۱ موسسه امیرکبیر به قیمت ۵۲۰ ریال است که یکی از دوستان به قیمت ۹۰۰۰ تومان از یکی از دست دوم فروشی های انقلاب ابتیاع (!) کرده است . کتاب ترجمه و تلخیص پرویز داریوش است که به گفته مترجم حدود ۲۰۰ صفحه از نسخه اصلی آن حجم کمتری دارد و این تلخیص به خاطره مقتضیات چاپ بوده و نه به سلیقه مترجم . بر اساس اطللاعات پشت جلد ایروینگ استون با استفاده از ۴۹۵ صفحه نامه میکل آنژ ، دفتر های او و قرارداد های که برای اجرای سفارشات بسته بوده و نیز بایگانی اسناد فلورانس رنج و سرمستی را نگاشته است .

ایروینگ استون : متولد کالیفرنیا در ینگه دنیاست . تحصیلات خود را دانشگاه برکلی به پایان رساند و پس از آن چندین دکترای افتخاری از آن خود کرد . مشهور ترین زندگینامه او شور زندگی ( lust for life ) است که به زندگی ونسان ون گوک میپردازد. The Agony and the Ecstasy ( شرح حال میکل آنژ ) - The Passions of the Mind ( شور ذهن که شرح حال زیگموند فروید است ) و The Origin ( که در ایران با نام شور هستی چاپ شده و زندگینامه چارلز داروین است ) از دیگر آثار او هستند . جدا از شور زندگی که متاسفانه هنوز پیدا نکرده ام کتابهای شور هستی و شور ذهن را با علاقه عجیبی خواندم و لذت فراوانی بردم . زندگینامه های ایروینگ استون بسیار صمیمی است همچون یک رمان ماجرایی هیجان آور می باشد با این تفاوت که قهرمانان آن هری پاتر ها و سوپر من ها نیستند . قهرمانان زندگینامه های ایروینگ استون داروین ، فروید ، ون گوک ، میکل آنژ ، جک لندن ، جان نوبل و امسال آنها هستند که بیش از همه ما مردمان عادی اتفاقات معجزه آسا در زندگیشان رخ میدهد . هنر استون برجسته نشان دادن روح این افراد است نه شرح فعالیت های علمی یا هنری آنها .

مجسمه نا تمام عیسی اثر میکل آنژ

قسمتی از نقاشی سقف کلیسای سن سیستین

مجسمه سن بارتولومئو

مجسمه داوود

مجسمه عیسی مصلوب و مادرش

مجسمه موسی

ایروینگ استون


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

نمایشگاه

لیست بالا فهرست کتابهایی که من از نمایشگاه امسال قصد خریدشو داشتم. البته چون جماعت دانشجو جز فقیر ترین اقشار جامعه طبقه بندی میشه ناچارا و برخلاف میل باطنی چند تا از کتاب ها روحذف کردم.در جستجوی زمان از دست رفته ( مارسل پروست ) رو وقتی قیمتشو دیدم چندین بار به بخت بد و بی پولی خاندانم دشنام دادم . فرزند عشق وخشم وهیاهو رو هم حذف کردم . دوریس لسینگ رو خوب میشناسم اما نمیدونستم این کتابش چه جوریه؟ خشم و هیاهو هم که به راحتی تو اینترنت پیدا شد باید واستم تا پرینتر خوابگاه رو درست کنند تا شبونه برم پاتک بزنم پرینت کنم.
اماخود نمایشگاه . افتضاح بود ! هر سال دریغ از پارسال . الان دو ساله که نمایشگاه روتمام وکمال نمی بینم فقط یه سری به ناشرهایی که میشناسم میزنم و تمام . قطره . نگاه. مروارید .سخن . آسیم . خوارزمی . امیرکبیر . علمی . چشمه . ققنوس . مرکز . نیلوفر .ماهی . هرمس .نی . افق و... یه چند تا دیگه . تنها اتفاقی که امسال افتاد پیدا کردن نشر کتاب خورشید بود که چندتایی رمان از ایتالو کالوینو در آورده بود . هنوز آمریکایی آرام روموفق نشدم پیدا کنم .این شرکت پخش نقش جهان هم یه سری کتاب رو از چندین ناشر جمع کرده تو یه غرفه ای که الان یادم نمیاد گذاشته ویه لیست میده خدمت مشتری . مشتری که من باشم نه غرفه رو پیدا می کنم وقتی هم میرم از باجه های اطلاع رسانی بپرسم میگن کتابی به این نام موجود نیست !! البته تعجب نداره جلو چشم خودم جهان هولوگرافیک روجهان هولو گرام تایپ کرد. تازه با چه سرعتی ؟ یک کاراکتر در دقیقه ! موندم این آدم ها رو از کجا پیدا می کنن .ناگفته نمونه حق همچین مردمی همچین نمایشگاهی هم هست.احتمالا پرفروش ترین کتابهای عمومی نمایشگاه ، راز و چگونه به دنبال اجنه باشیم ؟ خواهند بود . 6 طرح مختلف جلد از کتاب راز رو خودم دیدم .کپی رایت نه تنها برای کتابهای ترجمه شده رعایت نمیشه بلکه ناشرهای ایرانی هم همدیگرو بوق حساب می کنند. تو این هیری ویری نمایشگاه وبی گانگی مردم با کتاب ناشر هام از آب گل آلودماهی میگیرند و به اسم روشنفکری و با پوستر چخوف و پل استر وجیمز جویس که به در ودیوار میزنن مردمی رو که یه بار اسم این غول های ادبیات جهان رو شنیدند و بعد ها میخوان باهاشون کلاس بیان روبه سمت غرفشون می کشونن بعد هم یه کتاب چهل برگی میدن دستشون از منتخب جملات این نویسنده ها !!! ده بار عکس جیمزجویسرودیدم اما یه کتاب به قلم خودش ندیدم .بی نظمی خاصیت ما ایرانی هاست تعجبی نداره تونمایشگاه بین المللیمون هم باشه حتی انتشاراتی مثل امیر کبیر روز دوم نمایشگاه هنوز لیست کتاباش آماده نشده بود . نصف بانک صادرات همکف شبستان نصف دیگش رو پشت بوم!
ناشرهای دانشگاهی رو امروز یه سری بهش میزنم اما اینجور که شنیدم محلش از پارسال هم بدتره .خدا بخیر کنه.
اگه من بودم یکی روهم میذاشتم بره یخه این هایدا و آیدا وهایلا و هایدی و ...!!! رو بگیره تا یه تیکه همبرگر روبا یه خیارشور به مردم قالب نکنن دوهزار تومن. بی انصافا !