۱۳۹۰ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

به دنبال انقلاب سوم؟

پرده اول: انقلاب مشروطه

انقلاب مشروطه برخلاف شورش های پیشین در ایران به دنبال تغییر حاکم خودکامه نبود. حتی بر خلاف انقلاب های اروپایی به دنبال تغییر قانون و جایگزینی اش با قانونی دیگر نبود. انقلاب مشروطه در یک کلام به دنبال استقرار قانون بود. از دموکرات های آذربایجان تا علمای نجف و شاهزاده های اصلاح طلب قاجار همه علت نابسامانی اجتماعی و بیداد شاه را در نبود قانون می دیدند. فرمان مشروطیت صادر شد و مجلس تشکیل گردید. گروه هایی که با هم انقلاب کرده بودند نمی توانستند یکدیگر را تحمل کنند، آنها فقط در یک چیز با هم تفاهم داشتند و آن اقتدار بیشتر مجلس بود. دعواها بالا گرفت. عده ای از انقلابیون آزادی را مطلق می خواستند و عده ای مشروطه را مشروعه. دولت و مجلس بر سر اقتدار در کشمکش بودند. هرکس که در این میان راه مذاکره و مصالحه را پیش می گرفت، خیانتکار و مشکوک خوانده می شد و بعضا به قتل می رسید.

عبدالرحیم طالبوف از رهبران مردمی و برجسته انقلاب به درستی دریافته بود که: "عجیب این است که در ایران سر آزادی عقاید می جنگند ولی هیچکس به عقیده دیگری وقعی نمی گذارد، سهل است اگر کسی اظهار رأی و عقیده نماید متهم و واجب القتل نامیده می شود و این نام را کسی می دهد که در هفت آسیا یک مثقال آرد ندارد یعنی نه روح دارد، نه علم، نه تجربه؛ فقط ششلول دارد."

نتیجه اش اینکه ناصرالدین شاه که در زمان او ثبات نسبی حاکم بود شد شاه شهید. نتیجه اش اینکه رضا خان از راه رسید و بساط مشروطه را برچید و دوباره استبداد را جایگزین کرد.

پرده دوم: انقلاب 57

استبداد بار دیگر در کشور جان گرفته بود. مردمی که دموکراسی (مخصوصا که معنای دموکراسی در نظر ایشان پیشرفت کرده بود) را درک کرده بودند نمی توانستند استبداد را تحمل کنند؛ پس بار دیگر قیام کردند. این بار هم موفق شدند و نظام سلطنت را برچیدند. اما همانها که انقلاب کرده بودند باز نتوانستند یکدیگر را تحمل کنند. هرکدام می خواستند انقلاب را به نفع خود ثبت و ضبط کند نه ضرورتا به خاطر اینکه هدفشان چپاول دولپی مملکت بود بلکه به خاطر اینکه هرگروه ایدئولوژی خود را نجات دهنده و برترین می دانست و باقی آرا و نظرات را بلکل نادیده می گرفت. فدایی ها، روحانیون، مجاهدین، توده ای ها و ... (شاید یگی دو گروه استثنا).

مذاکره و مصالحه جای خود را به تکفیر و تهدید و حذف و ترور داد. ایدئولوژی ها به جای پذیرفتن یکدیگر به حذف هم پرداختند و هرکس که می خواست راه به مدارا ازین مخمصه به در برد اگر آمریکایی خطاب نمی شد، ضد انقلاب نام می گرفت.

نتیجه اش اینکه شاه مخلوع که در ابتدای سلطنتش مردم آرامش نسبی داشتند شد شاه خدا بیامرز. نتیجه اش اینکه استبداد دینی از راه رسید و بساط جمهوری را برچید.

پرده سوم: ؟؟؟

مشکوک و سازشکار و سر در یک آخور داشتن و مثل اینها در جامعه ما رایج بوده، چون تعصب و خامی مجال نداده است که فرق بزرگ فداکاری آشتی جویانه را با رنگارنگی های خودخواهانه باز شناسیم. سخت گیری و تعصب در تضاد با سخت گیری و تعصب قرار می گیرد و نتیجه جنگ این دو جز شکست برای جامعه نبوده و نیست. سخت گیری و تعصب خامی است و صرف نظر از سخت گیرنده و متعصب و قطع نظر از موضوع این دو، باز هم خامیست.

بد نیست اگر باز هم به طالبوف رجوع کنیم: "من ایران را پنجاه و یکسال است که می شناسم و هفتاد سال من تمام شده است. کدام دیوانه در دنیا بی بنا عمارت می سازد؟ کدام دیوانه بی تهیه مصالح، بنا را دعوت به کار می کند؟ کدام مجنون تغییر رژیم ایران را خلق الساعه حساب می کند؟"

به تعبیر کاتوزیان جامعه ایران کلنگی است. یعنی کوتاه مدت است. در دو انقلاب قبلی سیکل استبداد- هرج و مرج- استبداد را طی کرده که به علت عدم شکل گیری جامعه مدنی در ایران بوده است. حالا فرصتی تازه پیش روی ماست. به نظرم جامعه مدنی در حال شکل گرفتن است. بی تعارف خودمان داریم به آن شکل می دهیم. بنا و مصالح همین ها هستند. عده ای اما منتظرند انبار از باروت پر شود تا با جرقه ای چون تونس آتش به همه مملکت زنند.

پی نوشت: من قبل از نوشتن این پست سری به کتاب تضاد دولت و ملت؛ نظریه تاریخ و سیاست در ایرانِ کاتوزیان زده بودم.

۱ نظر:

  1. کاتوزیان زده به خال.
    تک‌نگاری آدمیت در مورد طالبوف خوندنیه.
    طالبوف زبان حال مشروطیته. هنوز هم حرفاش مصداق داره.

    پاسخحذف