ما از آنجا ما شدیم که در حسرت روزهایی خوش تر به وضع موجود اعتراض کردیم. ما از آنجا ما شدیم که از تلخی روزگار سپری شده به تنگ آمده بودیم. ما از آنجا ما شدیم که احساس کردیم آزادی دست یافتنی تر شده است.
حالا عده ای می خواهند ما را لشکر شکست خورده بنامند. آنها ناخواسته باور کرده اند که شکست خورده اند. رهبرشان در اسارت است، برادرشان کشته شده، دوستشات در زندان است، اتاقشان در پلمپ است و تنها کاری که از دست اینان بر می آید ناله و فغان و آه و افسوس است از فرصتی که بود و از دست رفت. از کورسوی امیدی که خاموش شد.
حاکمیت خوب یاد گرفته که آدم بسوزاند. با ترس، با ناامیدی با دروغ و فریب و ریا. می تواند از کسی که می خواست دنیا را یک تنه فتح کند، می خواست آزادی را سبز بنویسد، می خواست دل مردم را آتش بزند یک شبح درست کند. شبحی که نه تنها مبارز نیست، نه تنها دیگر نمی داند برای چه مبارزه می کرده است بلکه گرد رخوت را نیز در اطرافش می پاشد. بوی مرگ می دهد. انگار نه انگار که تا همین سال پیش داشت به مبارزه ای مقدس می رفت. مبارزی که جانش را کف دستش گذاشته بود و به مقابله با آتش و گلوله می رفت حالا خاطره هایش را دود می کند.
چریک ها همه یک ویژگی داشتند. چگوارا و چمرانش هم فرق نمی کرد. آنها در ناامیدانه ترین شرایط به مبارزه می پرداخته اند. می توانستند در فضایی تاریک و پربیم هنوز امید را در دل خودشان نگاه دارند. می توانستند بر ترس غلبه کنند و مبارزه ای محدود و کوچک را به پیش ببرند. حدس می زنم هدفشان پیروزی نبوده است بلکه مبارزه بود که آنها را به پیش می برد.
مهم آن نیست که با نشریه ای کم تیراژ، وبلاگی کم مخاطب یا حلقه ای کوچک به کجا می خواهیم برسیم مهم آن است که خود را با همین حلقه های کوچک آماده ی لحظه رسیدن کنیم. ما حتی اگر شکست را پذیرفته باشیم از شکوه مبارزمان چیزی کم نشده است که بخواهیم پا پس بکشیم.
************
*مهدی یزدانی خرم در شماره سوم ماهنامه تجربه یادداشتی دارد با این عنوان. این را گفتم تا بدانید که ایده این متن از کجا آمده است.
**این نوشته را بیشتر برای خودم نوشته ام. روزی که وبلاگ نویسی را شروع کردم با هزار ضرب و زور به هر پستی 30 کامنت رسیدم. فیلتر شدم و در گودر پس از چند ماه به لایکخور رفتم. حالا نمی دانم باید چکار کرد اما من هنوز این وبلاگ کوچک را هل می دهم.
من چند وقتیه با وبلاگتون آشنا شدم و از طریق گودر دنبال میکنم. حتی اسمتونم نمیدونم ولی مطالبی رو که مینویسید خیلی دوست دارم. امیدوارم باز هم نوشته های خوبتونو بخونم و شِر کنم. ببخشید من اصولاً خوب نمیتونم نظراتمو بگم فقط میگم ممنون
پاسخحذفممنونم که زحمت کشیدید و نظر گذاشتید. این که من بدونم که خونده میشم باعث میشه که نوشتن رو وظیفه خودم بدونم
پاسخحذفتو خونده میشی، رفیق جان. چه کامنتی در کار باشه یا نباشه. حداقل تو گودر میخونمت.
پاسخحذفنمیگم از اینجور نوشتهها استقبال میکنم. اتفاقا غمگینترم میکنه. حرف دل گاهی غمانگیزه. بهخصوص در زمانهی ما.
فقط بگم که با کلمهی مبارزه میونهی خوبی ندارم. دورهی این حرفا گذشته و جذابیتی نداره. قدرتی هم نداره.