۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

حاکمیت گروگانگیر

خاتمی هنگامی رئیس جمهور شد که سیاست خارجی ایران در بن بست عجیبی گرفتار بود. اتحادیه اروپا به دلیل ماجرای ترور میکونوس سفرای خود را از تهران خارج کرده بود. ایران به تازگی به خاطر عملیات بمب گذاری آمیا در آرژانتین متهم شده بود. آمریکا نیز ایران را به دست داشتن در عملیات حمله به پایگاه نظامی آن کشور در عربستان متهم کرده بود. جرج بوش پسر که روی کار آمد مشغول تنظیم موشکها روی ایران شد.

خاتمی در چنین شرایطی دولت را تحویل گرفت. شرایطی که دولت هفتم در سیاست خارجی با آن مواجه بود دست کمی از بحران امروز نداشت. خاتمی با آنکه چندان اختیاراتی از خودش در سیاست خارجی نداشت، توانست فضایی عقلانی بوجود آورد و با بروز عقلانیت از شرایط بحرانی دوری بجوید. جنگ با کشوری که رییس جمهورش حتی برخورد تمدن ها را به گفتگوی تمدنها تعبیر می کند چندان آسان نیست. مصاحبه ها و سخنرانی های خاتمی بر ضد فضای جنگ و تاکید او بر صلح بین المللی شریط ایران را تا جاییکه تغییر داد که نه تنها تمام سفرا را به تهران باز گرداند بلکه باعث شد برای اولین بار رییس جمهور یک کشور اروپایی از رییس جمهور ایران برای سفر به کشورش دعوت به عمل آورد.

مقایسه ادبیات خاتمی در روابط خارجی با ادبیات محمود احمدی نژاد می تواند نشان دهنده یک موضوع مهم باشد. اگر فرض کنیم سیاست خارجی دولت احمدی نژاد بر مبنای منافع داخلی دولتش طراحی شده، می توان متوجه نکته ای مهم شد. دولت احمدی نژاد بر خلاف دولت خاتمی از حمایت داخلی مردمی برخوردار نبود. چنین دولتی برای توجیه داخلی بسیاری از ناکارآمدی ها و برای همراه کردن مردم با خود می تواند از تهدید خارجی استفاده کند. از همین رو از ادبیاتی حساسیت زا استفاده می کند تا وانمود کند که نیرویی خارجی مانع پیشرفت است. محکم تر شدن کمربند مردم لازم است تا دولت داخلی از عهده تهدید خارجی بر آید.

رهبر جمهوری اسلامی خودش در جایی گفت که سیاست خارجی دولت های هاشمی و خاتمی مورد قبول او نبوده اند. اخیرا هم اعلام کرده اند که ایران نسبت به هر گونه تهاجم نظامی واکنش شدیدتری نشان خواهد داد. به گمان من حاکمیت در کوتاه مدت از وجود چنین شرایطی رضایت دارد. قبلا در نوشته ای (اینجا) اشاره کرده بودم که وجود دشمن می تواند به حاکمیت برای اقتدارگرایی بیشتر کمک کند. با وجود اینکه احتمالا جنگی در کار نخواهد بود ایران نشان می دهد که خطر آن را جدی گرفته است. ظهور جنبش سبز بعد از انتخابات 88 پرده از دوگانگی عمیق حاکمیت و ملت در ایران برداشت. دوگانگی که در دوره خاتمی و دولت اصلاح طلبی شکل گرفت اما بروز پیدا نکرد. بعد از سال 88 حاکمیت هیچ گاه نتوانسته است مردم را با خود در یک موضع قرار دهد. شرایط ویژه ای که تهدید نظامی علیه ایران بوجود می آورد، اولین فرصتی است حاکمیت را در شکل دهی وفاق ملی یاری می دهد.

وفاق ملی ایجاد شده و تداوم آن تا (مثلا) انتخابات مجلس می تواند بهانه ای جدید برای حاکمیت منزوی جهت کشاندن مردم به صحنه انتخابات فراهم کند. من این سوء استفاده احتمالی را به گروگانگیری تعبیر می کنم. حاکمیت امنیت شهروندان خودش را به گروگان می گیرد تا در سایه تهدید خارجی از حمایت داخلی برخوردار شود. اعلام موضع گیری اصلاح طلبان از سوی خاتمی و شورای هماهنگی راه سبز بر ضد جنگ که البته اتفاق درستی است تاییدی بر این نگاه است.

برای مخالفین وضع موجود، آنچه نگران کننده بنظر می رسد حمایت و اتخاذ موضعی مشابه در مقابل جنگ، همراه با حاکمیتی است که همواره به آن انتقاد داشته اند. اشتباهی که در این میان به غلط اتفاق می افتد التقاط نادرست موضع ضد جنگ و موضع بیگانه ستیزی است. موضع بیگانه ستیزی حاکمیت خود عامل ایجاد شرایط بحرانی است. به باور من اتخاذ موضع ضد جنگ نه تنها باید یک سوی خارجی داشته باشد بلکه می تواند از جهت داخلی همراه با انتقاد از سیاست خارجی حاکمیت و دشمن تراشی و بیگانه ستیزی بیهوده آن باشد.

چنین موضعی ضمن انتقاد از حاکمیت، مخالفت با جنگ را نیز نشان می دهد. بروز جنگ صرف نظر از احتمال وقوع یا عدم وقوع آن به بحث روزانه میان عامه مردم تبدیل شده است. فرصتی که می توان از آن با رویکردی که بدان اشاره کردم جهت انتقاد از سیاست خارجی حاکمیت استفاده کرد. سیاستی که متضاد با منافع ملت به ایجاد شرایطی اینچنینی کمک می کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر