۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

اصلاح طلبان فرصتی برای نفس کشیدن نظام نیستند.


مدتی پیش یکی از دوستانی که بعضا اخبار غیر رسمی خوبی نقل می کند اشاره کرد به خبری که حداقل من در هیچ رسانه ای آن را ندیده ام. خبر حکایت از این دارد که گروهی از بیت رهبری به دیدار خاتمی و هاشمی رفته اند و از آنان خواسته اند که با مهره هایی که بیرون از زندان بسر می برند در انتخابات مجلس شرکت کنند. خبر هیچگونه منبع تاییدی جز سخنان اخیر خاتمی و هاشمی ندارد. سخنانی که می تواند واکنشی به این اقدام تلقی شود.

خاتمی: نمی شود انتخابات به سبکی باشد که یک سلیقه می پسندد و همه محدود باشند و ‏همه مجبور باشند شرکت کنند بزرگان و افراد مؤثر هم اگر بگویند شرکت کنند مردم ‏شرکت نخواهند کرد (اینجا).

موضع خاتمی در قبال انتخابات روشن است. او انتخابات را نمی خواهد مگر با رهایی زندانیان سیاسی و رفع حصر میرحسین موسوی و مهدی کروبی، نظارت مردمی بر انتخاباتی آزاد، رفع فضای سرکوب و اجرای بدون تنازل قانون اساسی. بارها بر شرایط خودش تاکید کرده و توانسته است حمایت زندانیان سیاسی، ملی مذهبی ها و اعضای نهضت آزادی و احزاب اصلاح طلب را بدست آورد.
هاشمی: امید است با آشکار شدن نتایج برخی اقدامات و عملکردها، راه صلاح و اصلاح در پیش گرفته شود (اینجا).

هاشمی به قولی ستونی است که نظام را سرپا نگه می دارد. چنین شخصی با وجود اینکه از طرف حامیان کودتا همواره به عنوان یکی از سران فتنه قلمداد می شود و از نفوذ و قدرت سیاسی اش امروز بیش از هر موقع دیگر کاسته شده، پشتیبانی ضمنی اش از جنبش سبز هیچگاه قطع نشده است. هاشمی همواره بر اعتماد سازی از جانب حاکمیت تاکید کرده است و مگر جز با شرایط خاتمی حاکمیت می تواند اعتماد سازی کند؟

خاتمی و هاشمی هردو به مناسبت عید غدیر دیدارهایی داشته اند و در آن دیدارها چنین سخنانی گفته اند. هردو به ماجرای خلافت امام علی اشاره کرده اند. ماجرایی که در آن امام علی با اینکه معتقد است از جانب خدا شایستگی حکومت دارد اما تا رای و رضایت مردم نباشد حکومت را قبول نمی کند. کنار هم قرار دادن سخنان هاشمی و خاتمی و آن خبر نه چندان موثق نشان می دهد که حاکمیت چگونه برای رفع بلای احمدی نژاد حاضر به ورود اصلاح طلبان به میدان است. ایستادن خاتمی بر سر مواضع خود حتی با اصرار "افراد موثر نظام" نشان از اعتقاد و اعتماد سید خندان ما به راهی است که درپیش گرفته است. راهی که قطعا در رهایی زندانیان سیاسی و رفع حصر میرحسین و کروبی مؤثرتر از حرکاتی مانند کمپین نامه نویسی و ... (با وجودی که مخالف چنین حرکاتی نیستم) عمل خواهد کرد.

البته حاکمیت می تواند پاسخی به خواسته های خاتمی و جنبش سبز ندهد اما شرایط تازه حاکمیت با زمانی که خاتمی چنین شرایطی را مطرح کرده بود تفاوت بسیار کرده است. محکوم شدن ایران در عرض یک هفته در سه قطعنامه سازمان ملل، تهدید به حمله نظامی از جانب اسرائیل، تحریم های تازه بر صنایع انرژی و بانک مرکزی و گسترش تضاد حامیان احمدی نژاد و رهبری به قشون کشی حاکمیت را تحت فشار قرار داده است. حاکمیت بیش از هر زمان دیگری وابسته به حمایت همه جانبه مردمی است. تابحال هیچگاه از مردم خواسته نشده بود که نفت بخرند!!!

به نظر من فرصت جدیدی پیش آمده است. فرصتی که می توان با فشار به حاکمیت امتیازاتی در راستای اهداف جنبش سبز بدست آورد. حاکمیت مجبور خواهد شد برای آنچه هاشمی اعتمادسازی می خواند فضای سرکوب را تلطیف کند. امروز از فشار بر فعالین جنبش سبز کاسته نشده اما بخشی از سرکوب به گروهی دیگر منتقل شده است. گروهی که ایده و سازمان دهی کودتای 88 از جانب آنان پیاده شد، در این دوسال چنان از آبروی حاکمیت هزینه کرده اند که حاکمیت را مجبور خواهند کرد برای بازسازی آبروی از دست رفته در چرخشی به سمت اصلاح طلبان متمایل شود. اصلاح طلبانی که مخالفتشان به دلیل اصالتشان هیچگاه رنگ و بوی تندی نگرفته است و نظام، آرمانها و اصولش از جانب آنان در امان بوده اند. من اگر جای حاکم این نظام بودم تلاش می کردم به جای اجازه شکل گیری اپوزیسیونی متشکل از اصلاح طلبان که پایگاه اجتماعی مناسبی در مردم طبقه متوسط دارند آنان را به سمت انتقاد درون نظام بکشانم.

آنچه که به سود جنبش است دریافت امتیازی از حاکمیت در ازای این اعتمادسازی است. بازی برد-برد است. با احتمالی نزدیک به صفر اگر میرحسین از بند آزاد شود می تواند تمام آنچه حاکمیت رشته کرده پنبه کند. با احتمال زیادی حاکمیت حتی زیر این فشار شدید چنین حرکتی نمی کند. در آن صورت با کنارکشیدن سبزها از عرصه سیاست حاکمیت بیشتر از هر زمانی در مقابل تهدیدات خارجی و احمدی نژاد تنها می ماند. تنها نکته نگران کننده راضی شدن خاتمی به کمتر از شرایط مطروحه خودش است که چنین نخواهد شد و نباید بگذاریم چنین شود. 

۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه

این اصولگراهای ماندنی


جوانفکر می گوید اصولگرایان قافیه را باخته اند. (اینجا) به نظر من تا حدودی حق با اوست (البته در حد همین یک جمله). بابک داد سال 78 کتابی با نام صد روز با خاتمی نوشت. کتاب درباره ماجرای سفرهای تبلیغاتی خاتمی و حاشیه های جالب آن است. یک جای این کتاب اشاره ی جالبی به شعار جدی ترین رقیب خاتمی یعنی ناطق نوری دارد. من که یادم نمی آید اما گویا جناب ناطق اعلام کرده اند که با شعار "ذوب در ولایت" در انتخابات شرکت می کنند. مقایسه سخنان خاتمی درباره دموکراسی، آزادی و جامعه مدنی با شعارهای رقیب اصولگرایش و نیم نگاهی به نتیجه آن انتخابات نتیجه را مشخص می کند.

8 سال اصلاحات که تمام شد مهره های اصولگرا دوباره وارد صحنه شدند. لاریجانی و قالیباف که نماینده اصولگراهای سنتی بودند این بار بازی را به گفتمانی دیگر باختند. مردی با ادبیاتی متفاوت آمد که می خواست دل مستضعفین را برباید. مردی که در هر شهری خیال ورزشگاه و خانه و وام های بانکی و ... می کاشت. مردی که آمد تا به مردم پول توجیبی بدهد. دست چپاولگران نفت را قطع کند، به موی دختران کاری نداشته باشد، در هر استانی دولتش حضور داشته باشد، به جای جنجال های سیاسی اوضاع اقتصادری را درست کند و ... . نتیجه رسمی انتخابات برنده را همین مرد اعلام کرد.

حالا 8 سال احمدی نژاد و اقتصادی که بعضا پوپولیستی می نامندش نیز به سر رسیده است. دولتی که دوری از جنجال های سیاسی هدفش بود خود بزرگترین جنجال سیاسی مملکت را پس از انقلاب رقم زد. آنکه برنامه اش "علمی کردن مدیریت" و "گسترش تولید داخلی" بود، مدیریت را به ساحر سپرد و تولید را افسانه کرد. اصولگراهایی که خود را وارث انقلاب می دانند و در دوران اصلاحات لیبرالیسم و دگر اندیشی و آزادی فرهنگی مشکلشان بود، حالا قیمت نان و گوشت و تخم مرغ امانشان نمی دهد. رایحه خوش خدمت که را از اصولگراها بگیریم، آنها را 16 سال در موضع انتقاد از دولت می بینیم. 16 سالی که درسی از آن نگرفته  اند.

نماینده های اصولگرا دوباره وارد میدان خواهند شد. مهره هایشان همان ها هستند. همان قالیباف، همان لاریجانی و ... .سوالی که من دارم اینست؛ آنان نوید چه را به مردم خواهند داد؟ نوید دموکراسی و آزادی را؟ نوید شکوفایی اقتصادی را؟ در این 16 سال چه قدمی برای این دو را برداشته اند که حالا آن را پیراهن عثمان کنند؟ خبرها برای انتخابات مجلس نشان می دهد که اصولگراها همان بهانه ی 16 سال پیش را در سر می پرورانند. عبارت ذوب در ولایت قدیمی شده است اما مفهومش هنوز در نظر آقایان یک دست آویز مهم است. فتنه سبز و جریان انحرافی سر برآورده است تا جای اندیشه ای جدید، برنامه ریزی پیشرو و حتی انتقادی صریح را بگیرد. هیزم آتش اصولگراها برای انتخابات مجلس را خطر فتنه سبز و ضد انقلاب و جریان انحرافی  تهیه خواهد کرد تا انقلاب از مسیر ولایت خارج نشود.

اگر کمی به خیالاتم مجال دهم طرح مسئله پارلمانی شدن نظام را هم بی ربط به موضوع نمی بینم. تصور کنید برای دوره بعد اگر اصلاح طلبی کاندید نشود، اگر منحرفی با شعار ایرانی گری کاندید نشود مردم برای چه و به که رای خواهند داد؟ انتخاباتی که همه نامزدهایش اصولگرا باشند حتی دیگر نمایشی از آزادی و دموکراسی نیست پس می توان آن را به مجلسی سپرد که حداکثرش را حتی همین حالا اصولگراها تشکیل می دهند.

۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

حاکمیت گروگانگیر

خاتمی هنگامی رئیس جمهور شد که سیاست خارجی ایران در بن بست عجیبی گرفتار بود. اتحادیه اروپا به دلیل ماجرای ترور میکونوس سفرای خود را از تهران خارج کرده بود. ایران به تازگی به خاطر عملیات بمب گذاری آمیا در آرژانتین متهم شده بود. آمریکا نیز ایران را به دست داشتن در عملیات حمله به پایگاه نظامی آن کشور در عربستان متهم کرده بود. جرج بوش پسر که روی کار آمد مشغول تنظیم موشکها روی ایران شد.

خاتمی در چنین شرایطی دولت را تحویل گرفت. شرایطی که دولت هفتم در سیاست خارجی با آن مواجه بود دست کمی از بحران امروز نداشت. خاتمی با آنکه چندان اختیاراتی از خودش در سیاست خارجی نداشت، توانست فضایی عقلانی بوجود آورد و با بروز عقلانیت از شرایط بحرانی دوری بجوید. جنگ با کشوری که رییس جمهورش حتی برخورد تمدن ها را به گفتگوی تمدنها تعبیر می کند چندان آسان نیست. مصاحبه ها و سخنرانی های خاتمی بر ضد فضای جنگ و تاکید او بر صلح بین المللی شریط ایران را تا جاییکه تغییر داد که نه تنها تمام سفرا را به تهران باز گرداند بلکه باعث شد برای اولین بار رییس جمهور یک کشور اروپایی از رییس جمهور ایران برای سفر به کشورش دعوت به عمل آورد.

مقایسه ادبیات خاتمی در روابط خارجی با ادبیات محمود احمدی نژاد می تواند نشان دهنده یک موضوع مهم باشد. اگر فرض کنیم سیاست خارجی دولت احمدی نژاد بر مبنای منافع داخلی دولتش طراحی شده، می توان متوجه نکته ای مهم شد. دولت احمدی نژاد بر خلاف دولت خاتمی از حمایت داخلی مردمی برخوردار نبود. چنین دولتی برای توجیه داخلی بسیاری از ناکارآمدی ها و برای همراه کردن مردم با خود می تواند از تهدید خارجی استفاده کند. از همین رو از ادبیاتی حساسیت زا استفاده می کند تا وانمود کند که نیرویی خارجی مانع پیشرفت است. محکم تر شدن کمربند مردم لازم است تا دولت داخلی از عهده تهدید خارجی بر آید.

رهبر جمهوری اسلامی خودش در جایی گفت که سیاست خارجی دولت های هاشمی و خاتمی مورد قبول او نبوده اند. اخیرا هم اعلام کرده اند که ایران نسبت به هر گونه تهاجم نظامی واکنش شدیدتری نشان خواهد داد. به گمان من حاکمیت در کوتاه مدت از وجود چنین شرایطی رضایت دارد. قبلا در نوشته ای (اینجا) اشاره کرده بودم که وجود دشمن می تواند به حاکمیت برای اقتدارگرایی بیشتر کمک کند. با وجود اینکه احتمالا جنگی در کار نخواهد بود ایران نشان می دهد که خطر آن را جدی گرفته است. ظهور جنبش سبز بعد از انتخابات 88 پرده از دوگانگی عمیق حاکمیت و ملت در ایران برداشت. دوگانگی که در دوره خاتمی و دولت اصلاح طلبی شکل گرفت اما بروز پیدا نکرد. بعد از سال 88 حاکمیت هیچ گاه نتوانسته است مردم را با خود در یک موضع قرار دهد. شرایط ویژه ای که تهدید نظامی علیه ایران بوجود می آورد، اولین فرصتی است حاکمیت را در شکل دهی وفاق ملی یاری می دهد.

وفاق ملی ایجاد شده و تداوم آن تا (مثلا) انتخابات مجلس می تواند بهانه ای جدید برای حاکمیت منزوی جهت کشاندن مردم به صحنه انتخابات فراهم کند. من این سوء استفاده احتمالی را به گروگانگیری تعبیر می کنم. حاکمیت امنیت شهروندان خودش را به گروگان می گیرد تا در سایه تهدید خارجی از حمایت داخلی برخوردار شود. اعلام موضع گیری اصلاح طلبان از سوی خاتمی و شورای هماهنگی راه سبز بر ضد جنگ که البته اتفاق درستی است تاییدی بر این نگاه است.

برای مخالفین وضع موجود، آنچه نگران کننده بنظر می رسد حمایت و اتخاذ موضعی مشابه در مقابل جنگ، همراه با حاکمیتی است که همواره به آن انتقاد داشته اند. اشتباهی که در این میان به غلط اتفاق می افتد التقاط نادرست موضع ضد جنگ و موضع بیگانه ستیزی است. موضع بیگانه ستیزی حاکمیت خود عامل ایجاد شرایط بحرانی است. به باور من اتخاذ موضع ضد جنگ نه تنها باید یک سوی خارجی داشته باشد بلکه می تواند از جهت داخلی همراه با انتقاد از سیاست خارجی حاکمیت و دشمن تراشی و بیگانه ستیزی بیهوده آن باشد.

چنین موضعی ضمن انتقاد از حاکمیت، مخالفت با جنگ را نیز نشان می دهد. بروز جنگ صرف نظر از احتمال وقوع یا عدم وقوع آن به بحث روزانه میان عامه مردم تبدیل شده است. فرصتی که می توان از آن با رویکردی که بدان اشاره کردم جهت انتقاد از سیاست خارجی حاکمیت استفاده کرد. سیاستی که متضاد با منافع ملت به ایجاد شرایطی اینچنینی کمک می کند.

۱۳۹۰ آبان ۲۱, شنبه

جنگ = دموکراسی؟

موافقین حمله نظامی به ایران خواهان حفظ نظام فعلی نیستند. چنین افرادی احتمالا مبارزه مردمی را ناکارآمد تلقی کرده و راه حل گذار به دموکراسی را سرنگونی یک شبه حاکمیت می دانند. (منهای گروه هایی که به منظور سوءاستفاده از فضای بعد از جنگ خواهان وقوع تهاجم نظامی اند مثلا مجاهدین یا سلطنت طلب ها و ...) من می خواهم فقط از این منظر که تهاجم نظامی چه بر سر دمکراسی خواهد آورد، وارد بحث شوم.

1- دموکراسی خواهی: دموکراسی خواهی فقط حذف ولایت فقیه و نشاندن رییس جمهوری برآمده از رای مردم نیست. دموکراسی خواهی نیازی است که مردم یک کشور را به سمت مشارکت فعال در تعیین وضعیت کشور می برد. وضعیت بد اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی الزاما به معنی دموکراسی خواهی مردمی نیست. آگاهی مردم از نقش دموکراسی در بهبود مجموع این وضعیت هاست که دموکراسی خواهی را به ارمغان می آورد. انتخابات 84 و دولت نهم و اتفاقات سال 88 و تداوم سراشیبی اقتصادی ایران خیلی بیشتر نقش دموکراسی را در تعیین وضعیت اقتصادی نشان می دهد تا سرنگونی یک شبه حاکمیت.

2- فروپاشی اجتماعی: اقلیت های قومی و عقیدتی در ایران تنها قشری هستند که نه بخاطر افزایش آگاهی نسبت به مسایل سیاسی بلکه به دلیل نادیده گرفتن مداوم حقوق اولیه انسانیشان، از جمله مخالفین حاکمیت فعلی به حساب می آیند. روندِ نه لزوما آرام اما منطقی و مردمی گذار به دموکراسی می تواند چنین اقلیت هایی را به نتایج آن در قالب همین وضعیت جغرافیایی سیاسی امیدوار سازد. حمله نظامی، این گروه ها را به جای تلاش برای تحقق حقوق انسانیشان به فرم مبارزه مدنی ایشان را احتمالا به سمت جدایی طلبی خواهد کشید و چه بسا حامل نتیجه ای ناگوارتر باشد.

3- وضعیت گروه های مخالف: من سبزها را به عنوان تنها مخالفینی که چه در داخل و چه در خارج فعال هستند می شناسم. سبزها گذشته از وضعیت نامناسب مالی و عدم وجود ساختار تشکیلاتی دچار تناقض عجیبی هستند. میان رهبران و بدنه این جمعیت ناهمگونی وجود دارد. بدنه ای که بسیاری از فعالین خرد آن را سکولار و رهبران فکری اش را مذهبی ها تشکیل می دهند. نیروهای سکولار جنبش سبز با اصلاح طلبان گره خورده اند اما تفاوت عقیده آنها بسیار جدی و عمیق است. شرایطی که جنگ پیش خواهد آورد برای اصلاح طلبان که رهبرانی با وزن سیاسی بالا دارند مناسب تر از سکولارهاییست که هنوز حتی یکدیگر را نیافته اند.

4- زمینه های دموکراسی: دموکراسی همیشه تا حدودی در ایران پس از انقلاب وجود داشته است اما به دلیل پانگرفتن زمینه های آن (مطبوعات و رسانه های آزاد، نهاد های مدنی و مردمی، شکل نگرفتن احزاب و ...) حاکمیت توانسته هربار به دلخواه خود در رای و نظر مردم دخالت کند و جز در اتفاقات 88 هزینه چندانی نیز نپردازد. درست است که با نابودی حاکمیت فعلی می توان فضایی که چنین زمینه هایی در آن ظهور یابند را متصور بود اما جنگ مشارکت مردمی که (به نظر من) اصل اول دموکراسی است را تامین نمی کند، بلکه فضای پر التهاب و غیرمنطقی پیش خواهد آورد که نتیجه اش پیش بینی پذیر نیست.

5- دخالت خارجی: وضعیت بعد از جنگ ایران با عراق و افغانستان پس از جنگ تفاوت خواهد داشت. نمی توان برای مردمی با چنین تجربه ی تاریخی وضعیت سیاسی اکنون افغانستان و عراق را متصور بود اما دخالت خارجی نیرویی با زمینه فکری غیر بومی را وارد معادلات سیاسی خواهد کرد که لزوما متضمن خواست و منافع مردم نیست. سازگاری گروه های سیاسی با این نیروی خارجی و تعیین کننده عاملی مهم برای حیات آنان خواهد بود که در نهایت منجر به شکل آینده حاکمیت خواهد شد. حاکمیتی که شاید مطلوب (به معنای عام) نباشد.

6 – تمام نکاتی که می خواستم یادآور شوم مستقل از شرایطی است که جنگ به مردم تحمیل خواهد کرد. از بین رفتن امنیت جانی و مالی، فشار بیشتر اقتصادی به مردم، از بین رفتن سرمایه های ملی و بخصوص آسیب های محتمل ناشی از تاسیسات هسته ای، همه جزئی گریز ناپذیر از شرایط جنگی است که ممکن و محتمل است هزینه های جبران ناپذیری داشته باشد.

۱۳۹۰ آبان ۱۷, سه‌شنبه

شکوه شکست

ما از آنجا ما شدیم که در حسرت روزهایی خوش تر به وضع موجود اعتراض کردیم. ما از آنجا ما شدیم که از تلخی روزگار سپری شده به تنگ آمده بودیم. ما از آنجا ما شدیم که احساس کردیم آزادی دست یافتنی تر شده است.

حالا عده ای می خواهند ما را لشکر شکست خورده بنامند. آنها ناخواسته باور کرده اند که شکست خورده اند. رهبرشان در اسارت است، برادرشان کشته شده، دوستشات در زندان است، اتاقشان در پلمپ است و تنها کاری که از دست اینان بر می آید ناله و فغان و آه و افسوس است از فرصتی که بود و از دست رفت. از کورسوی امیدی که خاموش شد.

حاکمیت خوب یاد گرفته که آدم بسوزاند. با ترس، با ناامیدی با دروغ و فریب و ریا. می تواند از کسی که می خواست دنیا را یک تنه فتح کند، می خواست آزادی را سبز بنویسد، می خواست دل مردم را آتش بزند یک شبح درست کند. شبحی که نه تنها مبارز نیست، نه تنها دیگر نمی داند برای چه مبارزه می کرده است بلکه گرد رخوت را نیز در اطرافش می پاشد. بوی مرگ می دهد. انگار نه انگار که تا همین سال پیش داشت به مبارزه ای مقدس می رفت. مبارزی که جانش را کف دستش گذاشته بود و به مقابله با آتش و گلوله می رفت حالا خاطره هایش را دود می کند.

چریک ها همه یک ویژگی داشتند. چگوارا و چمرانش هم فرق نمی کرد. آنها در ناامیدانه ترین شرایط به مبارزه می پرداخته اند. می توانستند در فضایی تاریک و پربیم هنوز امید را در دل خودشان نگاه دارند. می توانستند بر ترس غلبه کنند و مبارزه ای محدود و کوچک را به پیش ببرند. حدس می زنم هدفشان پیروزی نبوده است بلکه مبارزه بود که آنها را به پیش می برد.

مهم آن نیست که با نشریه ای کم تیراژ، وبلاگی کم مخاطب یا حلقه ای کوچک به کجا می خواهیم برسیم مهم آن است که خود را با همین حلقه های کوچک آماده ی لحظه رسیدن کنیم. ما حتی اگر شکست را پذیرفته باشیم از شکوه مبارزمان چیزی کم نشده است که بخواهیم پا پس بکشیم.

************

*مهدی یزدانی خرم در شماره سوم ماهنامه تجربه یادداشتی دارد با این عنوان. این را گفتم تا بدانید که ایده این متن از کجا آمده است.

**این نوشته را بیشتر برای خودم نوشته ام. روزی که وبلاگ نویسی را شروع کردم با هزار ضرب و زور به هر پستی 30 کامنت رسیدم. فیلتر شدم و در گودر پس از چند ماه به لایکخور رفتم. حالا نمی دانم باید چکار کرد اما من هنوز این وبلاگ کوچک را هل می دهم.