۱۳۹۰ آذر ۲۰, یکشنبه

برای نوریزاد ؛ زبان سرخش، سرش سبز کرد.


آنگاه که رهبر نظام در جمع حامیانش از تریبون نماز جمعه مردم را تهدید به خون ریختن می کرد تا روزی که یکی از حامیان دست به قلمش زبان به گلایه گشود، مدت زیادی سپری نشد."اگر سخنان شما پیش از این، نگران دشمن بود، درنماز جمعه همین هفته گذشته، متاسفانه دیدیم و شنیدیم که سخنان شما نگران رفتار بخشی از مردم، بله: مردم  بود. واین، همان دستاوردی است که در این سی سالگی انقلاب ، ما بدان دست یافته ایم. یعنی سابقا ما برای دشمن خط ونشان می کشیدیم، حالا کارمان بجایی رسیده است که باید برای بخشی از مردم خودمان خط و نشان بکشیم. قبول می فرمایید که این روند معکوس، کار را بجایی می رساند که درفردای این نظام، جز دشمن، مردمی درکار نباشد". (از نامه اول)

بیش از سی سال از آن روزی که جمهوری اسلامی نشان داد باکی از حذف حتی موسسانش ندارد، گذشت تا روزی که نوریزاد مدافع خستگی ناپذیرش نوشت " کلید راز اشاره شده را، من در جابجایی دوست و دشمن می دانم. و می گویم: از مدتها پیش به این طرف، دو مولفه دوست و دشمن، نه در خارج از کشور، که در همین داخل  نظام، جابجا شده اند. و شما و ما را همین معمای پیچ در پیچ، به خطای محاسباتی در انداخته است. تلاش من در این نوشته مشفقانه، چیزی نیست الا واگشایی این سر سربسته". (از نامه دوم)

رهبری که نظراتش را به نظر رئیس جمهورش نزدیکتر می دید انتظار نداشت همان مرد کوچکی که جز با حمایت او بر کرسی نمی نشست، حال اینگونه مملکت آرامش را به اغتشاش بکشاند. غافل از آنکه نظامش مدتهاست ترک خورده و احمدی نژاد تنها ضربه ای دیگر به این چینی نازک خواهد بود. "عزیز گرانمایه، شکاف، جدی است. چینی نازک نظام، ترک خورده است. و اگر شما با اختیارات قانونی خود، و رجعت به اصل انصاف و عدل، چاره ای برای این ترک های یک به یک نیندیشید، چه بسا روزی رسد که اصرار ما برای جابجایی آب با ظرفی شکسته بجایی نرسد" ."شما بخاطر آقای احمدی نژاد، مراجع را از دست دادید. بخش وسیعی از مردم و نخبگان کشور را از دست دادید. بخاطر او، دوستی ملت های دیگر را از دست دادید. و این همان موجی است که درسراسر کشور، به سمت فراگیری می خزد. این موج، شما را با آقای احمدی نژاد تنها خواهد گذارد. البته با جماعتی که نام و نان خود می جویند. و البته با کسانی که خوب خوبند اما راه بازگشتی ندارند" .(از نامه سوم)

نظامی که خروش معترضانه و مدنی مردمش را با واژه فتنه به همان سمت و سوی واژه های طاغوت، منافقین، سلطنت طلب و ... می برد نباید هم انتظار داشته باشد نوریزاد نور چشمی اش اینگونه پاسخ دهد"رهبر گرامی، اطمینان دارم با من موافقید که اگر از این مجلس و قوانین و نظارت آن، آبی گرم شده بود ، مردمان ما را اکنون بهره ای در مشت بود، و اگر دستگاه قضا را با قانون نسبتی بود، ما را اکنون از برکات عدل وانصاف و درستی او نصیبی بود، و اگر دولت را لیاقت وبرنامه وعقلانیتی بود، ما را تاکنون از ورطۀ ورشکستگی های داخلی و تحقیرهای جهانی به در برده بود. اما این سه یار دبستانی را ظاهراً جز رکود و رخوت و رفاقت، رویکردی نیست. پس چرا نباید از ظهور فتنه و سران فتنه در پوست نگنجیم و نگاه پرسشگر و پر شماتت مردم داخل و خارج و نسل های گذشته وآینده را به رفتار آنان منحرف نکنیم ؟" (از نامه پنجم)

سالها عوامفریبی و مصلحت اندیشی آن هم برای حفظ نظام فریاد نوریزادی را بلند کرد که روزگار درازی مجیزگوی رهبرش بود. فریاد شخصی که نسبتی با اصلاح طلبان نداشت، درست از جایی درآمد که اصلاح طلبان را به خاطرش با چه چوبها که نمی زدند. "خدایا، دیدی که خامنه‌ای، در کنار همه‌ی خصلت‌های خوبی که داشت، برای تداوم رهبری‌اش اما، مقوله‌ای به اسم نظارت استصوابی را در انتخابات مجلس خبرگان باب کرد تا مبادا، نماینده‌ای مستقل و منتقد و صاحب‌رای، به آن مجلس راه یابد و به ساحت رهبری او و خطاهای رهبری او متعرض شود. نتیجه این شد که نقد از رهبری به گناهی نابخشودنی تغییر ماهیت داد و کسی را جرات اعتراض و ایراد و پرسش نماند. و باز نتیجه این شد که هاله‌ای از تقدس به ساحت رهبری او راه یافت و بکلی سیدعلی را از دسترس ما مردم جدا کرد و به دوردست‌های تقدس برد و بر سریر سروری نشاند. قدرت مطلقه‌ای که او برای خود سامان داده بود، هرگز به کسی و جریانی اجازه‌ی ورود به حریم آسیب‌شناسی خیرخواهانه رهبر نداد". (از نامه ششم)

نوریزاد سپاهی را که جمهوری اسلامی برای حفاظتش ساخته و پرداخته است و حال تبدیل به ابزاری در دست رهبر نظام شده تا مبادا موشی بر خلاف میل او دم تکان دهد را اینگونه توصیف می کند "چندی پیش، درظهرروز پنجشنبه هفتم مهرماه، هجده مامور اطلاعاتی سپاه، بی آنکه نگران اسکله های قاچاقِ همکارانِ سپاهی خود باشند، و بدون این که از پیمانهای میلیاردیِ بدون مناقصه ی قرارگاه خاتم الانبیا روی ترش کنند، و بی آنکه از دزدان صاحب نام شاغل در دولت و اختلاسهای تریلیاردی دولت خدمتگزار سراغی گرفته باشند، همزمان به انزوای هنری من در روستای زادگاهم و در تهران به خانه ام وارد شدند و وسایل کار و امکانات حرفه ای و تصاویر ضبط شده ی مرا بارکردند و بردند. انگار غنیمتی از یک حرامی سرگردنه گرفته باشند". (از نامه نهم)

نظامی که در تمامی عرصه ها لجاجت می ورزد روزی باید تقاص چنین رفتاری را بدهد. آنجا که در مقابل مردمش در داخل کشور می ایستند یا آنجا که منافع مردمش را به لجاجت کودکانه با خارجی ها می فروشد می بایست چنین هشداری هم دریافت کند "مباد با اعتنا به همین پاسداران و اطرافیانی که من گوشه ای از خصوصیات آنان را برای آگاهی جناب شما ترسیم کردم، ما و شما تحریک شویم و برطبل جنگ بکوبیم و خود و مردم خود را به چالشی دراندازیم که ورود آن با ما باشد و خروجش اما با دیگران؟ دیگرانی که اتفاقا برای درهم پیچیدن طومار ما سالهاست چشم به راه یک چنین فرصتی هستند. مباد شعارهای پوک این جماعت در جناب شما شوری پدید آورد و ما وشما را برای برای برون رفت از اوضاع درهم پیچِ داخلی، دست بدامان جنگی کند که دود پایانش از همین اکنون درچشم ماست؟" (از نامه دهم)

رهبری که منصوبانش در تریبون هایشان او را در جایگاه خدا می نشانند طبیعی است که پاسخگو نباشد. رهبری که در موارد معدودی هم که به اشتباهات منصوبینش اعتراف می کند، مسئولیت آن را بر عهده نمی گیرد. نوریزاد چه خوب می نویسد که " قبول می فرمایید اگر این مردم شریف را ارج و بهایی بود، اعتراض ها و پرسش هایشان به هیچ گرفته نمی شد و بُغض شان نیز به چوب و چماق قوای تحت امر شما سپرده نمی شد. من راز بی اعتنایی به این مردم شریف را، وتیرگیِ مستمرِسرنوشت آنان را در سیاهیِ” نفت ” می بینم. آری، بزرگانی که دستشان به پولِ نفتِ این مردم گشوده است و بی اجازه ی آنان هرچقدر که بخواهند برمی دارند، احتیاجی به خود مردم ندارند. علت این که در این سرزمین فلک زده، افکار عمومی به هیچ گرفته می شود، هیچ نیست الا همین دست هایی که بی اجازه ی مردم در جیب مردم فرومی رود". (از نامه یازدهم)

سالها بر طبل دشمن کوبیدن در جمهوری اسلامی حالا دیگر خریداری ندارد. مردمان این سرزمین نیک فهمیده اند که آمریکا مقصر شکم های گرسنه شان، زبان های بسته شان، دست های کوتاهشان و هویت زخم خوردشان نیست. محمد نوریزاد شجاعانه می گوید " ایکاش در ستیز با آمریکا بقدر سالهای بی خبریِ خود صادق بودیم. و به موازات تربیت مردم در شعارگویی و شعارخواری و مرگ برآمریکاهایی که مثل اکسیژن به ریه های مردم فرو می فشردیم، به تحکیم پایه های لرزان اقتصاد کشور، وترمیم آشفتگی های فرهنگی، و به مدیریتِ اوضاع نابسامان اجتماعی مان همت می کردیم. ای عزیز، زمان گذشت و ما با لباسی ژنده برهمان برج بلند شعارپراکنی جا ماندیم. با جامعه ای که هیچ نسبتی با آن همه هیاهو و شعار و خط ونشان بین المللی  نداشته و ندارد. قبول بفرمایید که ما و شما راه را به خطا طی کرده ایم. پرچم دشمنی با آمریکا تنها فایده ای که برای ما و شما داشته و دارد، درهمان کوفتن برسرمخالفان و منتقدان خودمان است. که: خاموش! ما  درحال جنگ با آمریکاییم! " (از نامه دوازدهم)

محرم است. همان ماهی که قهرمان مشترک نوریزاد و رهبرش در آن شهید شده است. زبان هردو خوب این اسطوره تاریخ را تعریف می کند. حسین بن علی نه برای حکومت که برای آزادگی به میدان آمده بوده بود اما یکی از این دو طرف نیک می داند بهای آزادی خواهی چیست. او که در عاشورای سال قبلش آزادیخواهان را به خاک و خون کشیده شده دیده کربلا را اینجا می بیند "چرا اشک می ریزید آقا جان؟ برای غارت اموال امام حسین گریه می کنید؟ غارت اینجاست. به پول هایی که سپاه بالا کشیده و می کشد، به پول هایی که رییس دولت و اعوانش بالا کشیده و می کشند، به پول هایی که از جیب مردم به جیب بشاراسد قاتل سرازیر می شود بنگرید. غارت اینجاست. پیش چشم ما وشما، درکربلای ایران. می بینم از پریشان حالی اسرا می سوزید؟ ای عزیز، پریشانی اینجاست. یک نگاهی به صورت مردم بیاندازید. چرا برصورت این مردم یک لبخند، آری یک لبخند صادقانه نمی بینید؟ چرا باید این مردم  غارت شده بخندند؟ به شمر و خولی نفرین می کنید؟ وقتی ما جوان مردم را می کشیم و به آنان اجازه نمی دهیم برای جوان از دست رفته شان یک مجلس ساده ی ترحیم بپا کنند، این مردم، برای چه ما را شمرو خولی ندانند؟ " (از نامه سیزدهم)

*********

من پیش از نامه چهاردهم نوریزاد هیچگاه نامه هایش را کامل و کلمه به کلمه نخوانده بودم. آنچه نوریزاد می گوید را همه می دانیم، می دانسته ایم اما هیچگاه بدین صراحت و نزدیکی که نوریزاد می نویسد عمق بطلان انسانیت را حس نکرده بودیم. متن نامه از درد پر است، از رنج از ظلم و از فساد. نوریزاد می داند که نمی تواند جامی را که مردمش پر کرده اند برای رهبرش ببرد اما باید که در این زمانه که امید اندک است، که امنیت آرزوست، که آبرو بازیچه است در جبهه ی مردمش بایستد. باید بعد عمری خود را به بی خبری زدن پرده ها را برای مردمش کنار بزند. باید قلمش را اینبار نه برای رهبرش که برای مردمش به حرکت درآورد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر