۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

گزارش شخصی از حماسه نه دی


از دانشگاه بیرون آمدم. می خواستم با چشمان خودم طرفداران سرکوب را ببینم. اما به جایش چه دیدم؟ اتوبوس هایی که در کنار هم تا میدان آزادی دو باند خیابان را بسته بودند. اتوبوس هایی که هر لحظه به تعدادشان اضافه می شد. راه پیمایی درکار نبود. همه را از خطوط بی آر تی به سمت میدان انقلاب می راندند. می گویم می راندند زیرا اتوبوسی از جوانک ها (دبیرستانی یا از یک پایگاه بسیج) ها را پیرمردی سربند به سر مانند گروهانی از سربازان به طرف میدان انقلاب می دواند. اتوبوسی دیگر ایستاد. اینبار دیگر حتی جوانک هم نبودند. پسر بچه هایی بودند که پشت لبشان سبز هم نشده بود. آنها مجهز تر آمده بودند. همه کفنی سفید با نوشته قرمز "جانم فدای رهبر" در تن داشتند. آنها را هم به سمت میدان انقلاب راندند. 

من می خواستم ببینم ماجرا به کجا کشیده می شود. بنابراین در پیاده رو خیابان آزادی به راه افتادم. کنار پیاده رو ها پر بود از مامورین لباس شخصی که به تظاهرکنندگان و عابرین معمولی با وسواس خشنی نظم می بخشیدند. داشتم فکر می کردم که خشونت در ذاتشان رخنه کرده است، طوری که دیگر تظاهرات خودی با اعتراض غیر خودی تفاوتی ندارد. جنبش سبز ما کی مامورینی دید که به جای برخورد سرکوبگرانه به آن نظم ببخشد؟

روبروی ایستگاه مترو خیابان آزادی به خاطر بسته بودن پیاده رو مجبور شدم به جمعیت تظاهر کننده نزدیک شوم. پاژیرو مشکی ایستاد. دو مرد تنومند ملبس به کت و شلوار خاکستری از آن پیاده شدند. سری به اطراف چرخاندند. شخص سوم پیاده شد، کفن "جانم فدای رهبر" بر تن کرد. لحظه ای در کنار جمعیت تظاهراتچی ایستاد تا یکی از آن دو مرد تنومند از او عکس بگیرد. عکسش را که گرفت سوار بر پاژیرو مشکی شد و رفت. داشتم فکر می کردم او که بود؟ چرا در میان خودشان هم احساس امنیت نمی کرد؟ آیا به همین تظاهرات کنندگان هم اعتماد نداشت؟ شاید چون نمی دانست آنها که هستند و چه فکر می کنند که آمده اند. شاید چون آنها را فقط آورده اند. داشتم فکر می کردم جنبش سبز ما رهبرانی داشت که از تظاهرات کنندگان نمی ترسیدند، خود را به آب و آتش می زدند تا به میانشان بشتابند نه که از آنان فراری باشند.

میدان انقلاب خیلی شلوغ بود. یعنی از شریف تا انقلاب را که من رفتم تنها انقلاب را شلوغ یافتم. میدان بسته بود. تمام ورودی های میدان بسته بودند. تردد ناممکن بود. شعار می دادند. از رهبرشان حمایت می کردند. به سران به زعمشان فتنه ناسزا می گفتند. تک و توکی ناسزاهای جنسی می دادند. من به این فکر می کردم که آیا اینها اخلال در نظم عمومی نیست؟ چه می شود که اجتماعی مخل نظم عمومی می شود و تظاهراتی از این قاعده مستثنا می شود؟ آیا چون قیچی دست آنهاست و هرچه ببرند لابد به اندازه است، هیچ کدام از آن آدم ها به جرم اخلال بازداشت نمی شوند؟ جنبش سبز ما چه تفاوتی دارد که فارغ از تمام اتهامات واهی که به اعضایش می زنید، آنها را به اخلال در نظم عمومی متهم می کنید؟ 

حال امروز سومین سالگرد حماسه نه دی است. متروها رایگان می شود. در و دیوار شهر از عکس های نه دی سه سال پیش پر است. یاد روزهایی می افتم که متروها در ایستگاه هایی خاص توقف نمی کرد. یاد روزهایی که بی آر تی ها ایسنگاه هایی را جا می انداختند. حالا به زبان آوردن نام موسوی و کروبی جرم است. نگه داشتن خاطره را نیز برایمان جرم کرده اند. ولی هنوز، هنوز نمی توانند شکوه اجتماعاتمان را از بین ببرند. هنوز نمی توانند رهبران ما را به دست فراموشی بسپارند. حال معنای حماسه را عوض کرده اند. حماسه ای که از شجاعت، متانت و وقار می سرود حالا از سرکوب و کودتا و خشونت حمایت می کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر