۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

روزگار فرهنگ سخت می گذرد

چندی پیش از طریق مجمع دیوانگان به فراخوان دفتر رهبری برای ارسال نظرات در مواردی که از سوی آن دفتر تعیین شده بود پی بردم. از آنجا که نه در زمینه فرهنگی و نه در دیگر موارد تخصصی ندارم، علاقه ام جلو دار شد و نتیجه اش چند خطیست که راجع به مسائل فرهنگی – اجتماعی نوشته ام. (از طولانی شدن نوشته پیشاپیش معذرت می خواهم)

مسائل فرهنگی کشور:

تمام مسائل فرهنگی کشور در یک مسئله خلاصه و حل می شوند و آن قدرت دولت برای دخالت در امور فرهنگی و حذف این قدرت است. فرهنگ زاییده انتخاب مردم است. آزادی در انتخاب است که فرهنگ مردم را شکل می دهد. اگر این آزادی گرفته شود آنچه می ماند فرهنگ مردم نیست، ایدئولوژی دولت است.

فرهنگ رسمی راه هایی برای ارتباط با مردم دارد. کالاهایی دارد که فرهنگ را منتقل می کنند. هنرمندان و فرهنگ سازانی دارد که حاصل اندیشه و هنرشان را در یکی از این قالب ها به مردم عرضه می کنند. آن چه که دولت در حال حاضر انجام می دهد قرار گرفتن در بین فرهنگی و مردم است. دولت رابطه هنرمند و مردم را غیر طبیعی می کند. فیلتر دولت برای ایده ها یا قالب های فرهنگی، فرهنگ رسمی را از فرهنگ عمومی دور می کند. دیگر هنرمند نمی تواند آنچه را که مردم در جستجویش هستند، بیافریند.

فرهنگ را دولت ایجاد نمی کند که حالا ادعای مالکیت و اداره اش را داشته باشد. فرهنگ نتیجه انتخاب های مردم است و دولت تنها در قامت یک وارث ایفای نقش می کند. نهاد های فرهنگی مستقل از دولت تنها بنیاد هایی اند که می توانند متولی امر فرهنگیان و نه فرهنگ باشند که فرهنگ را فقط و فقط مردم شکل یا تغییر می دهند.

خانه سینما، خانه موسیقی و چندین نهاد فرهنگی کشور ما که مستقل از دولت تشکیل شده اند، نقشی در تصمیم گیری های دولتی ندارند. تنها وظیفه ای که این نهاد ها بر دوش می کشند پیگیری شکایات اعضایش است که در آن نیز به مقصود نمی رسند. سینما ها را خانه سینما به فیلم ها اختصاص نمی دهد. مدیر سالن سینما هم نقشی در انتخاب ندارد. حوزه هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است که تعیین می کند در کدام سالن سینما چه فیلمی گذاشته شود. این شورای عالی سینما است که (حتی مشاور سابق فرهنگی رئیس جمهور، مهدی کلهر هم به تشکیل این شورا با این ترکیب اعتراض داشت) "سیاست های سینمایی" را تعیین می کند.

شورایی که نماینده رییس جمهور، معاون سینمایی وزیر ارشاد، وزیر ارشاد، رئیس سازمان تبلیغات اسلامی، رئیس صدا و سیما و نماینده صنوف سینمایی و پنج سینماگر برجسته در آن شرکت دارند. اصلا سیاست های سینمایی یعنی چه؟ یعنی چه فیلمی بسازیم چه فیلمی نسازیم؟ آیا نمی شود اجازه داد مردم فیلمی را ببینند یا نبینند؟ با این حساب احتمال وجود سیاست های موسیقیایی، سیاست های ادبیاتی و ... هم غیر منطقی نیست.

مسئله سر تضاد دولت و ملت است. سر عدم اعتماد متقابل است. نه مردم به فرهنگی که دولت تبلیغ می کند اعتماد دارند، نه دولت برای مردم به منظور انتخاب فرهنگی حقی قائل می شود. این تقابل است که مسائل را می سازند.

فرهنگ عمومی:

بهتر است ابتدا به تعریف فرهنگ عمومی بپردازیم. منظور از فرهنگ عمومی وجوه، ابعاد و قلمروهایی از فرهنگ است که با عامه مردم در ارتباط است. فرهنگ عمومی غالبا به دو بخش عینی و اعتباری تقسیم می شود. شکل لباس پوشیدن، معماری و ... می توانند مثال های خوبی برای بخش عینی فرهنگ عمومی باشند. اخلاقیات، رفتار های اجتماعی، قانون گرایی و ... نیز مثالی از اعتباری بودن فرهنگ عمومی است. فرهنگ عمومی پشتوانه ای از نظام رسمی و قانونی کشور ندارد و بیشتر در تقابل با دولت است که بروز پیدا می کند. بر خلاف حوزه فرهنگ رسمی که قانون از آن حمایت می کند، فرهنگ عمومی بیشتر به نهاد های مدنی مستقل وابسته است و بدور از اجبار فیزیکی که حامی فرهنگ رسمی است، بر پایه پذیرش و نهادینه شدن استوار است.

بی فرهنگی، برچسبی است که بر رفتار نادرست زده می شود. منظور از بی فرهنگی فقر فرهنگ عمومی مردم است. فرهنگی که با قانون یا عرف شهرنشینی ارتباط پیدا نکرده و نهادینه نشده است معمولا در تضاد با قانون و شهرنشینی به شکل بی فرهنگی بروز پیدا می کند. دولت ها و نهاد های قانونی می توانند رفتار یا هنجاری را به عنوان فرهنگ عمومی نهادینه سازند. سعی دولت در تغییر و جهت دهی فرهنگ عمومی تنها بر پایه فرهنگ سازی ممکن است که از طریق رسانه دولتی صورت می گیرد. در عین حال باید توجه داشت که فرهنگ سازی دولتی ابزاری ست که می تواند منجر به مهندسی فرهنگی شود. القای چادر به عنوان پوشش برتر و یا مصرف بهینه انرژی (یکی از نوع عینی و دیگری اعتباری) هر دو فرهنگ سازی در راستای تغییر و جهت دهی فرهنگ عمومی است. یکی برای ادامه حیات یک جامعه مدنی لازم و دیگری برای پذیراندن نوعی از ایدئولوژی تحت عنوان "برتر" است.

مهندسی فرهنگی:

مهندسی فرهنگی جهت دادن به فرهنگ سازان یک کشور در جهت ایدئولوژی خاص و تغذیه فرهنگی مصرف کنندگان در راستای همان ایدئولوژی است. دامنه مهندسی فرهنگی هم فرهنگ عمومی و هم فرهنگ رسمی را در بر می گیرد. هر چه نهادهای فرهنگی دولتی تر باشند اجرای مهندسی فرهنگی آسان تر و بی هزینه تر خواهد بود. برای چنین امری حاکمیت از تشویق، سفارش، توقیف، منع، سانسور و جریمه برای فرهنگ سازان استفاده می کند. کتابهایی که در تیراژ کم اما عناوین شبیه به هم چاپ می شوند و خوانده نمی شوند. فیلمهایی که با هزینه های هنگفت ساخته می شوند و مردم را کشان کشان به دیدنشان می برند از آنطرف هم کتابی است که مجوز نمی گیرد، اصلاحیه می خورد، فیلمی است که سانسور می شود، توقیف می شود، رسانه ایست که حذف می شود و روزنامه نگاریست که به زندان می افتد.

برخورد تمدنها و گفتگوی تمدنها دو اصطلاحی است که از دو دیدگاه متفاوت به یک دغدغه می نگرند. تهاجم فرهنگی و یا تبادل فرهنگی نیز از همین الگو پیروی می کنند. تهاجم فرهنگی اصطلاحی تدافعی در مقابل فرهنگی مدرن و آزاد است. در کشوری که مهندسی فرهنگی در آن جریان دارد درست یا نادرست نوعی از رفتار و عقیده در قالب محصولات فرهنگی عرضه می شود و چون تحمیل یک ارزشِ سفارشی جذابیت را از دست داده است، بر تکرار تکیه می شود. در این صورت نوعی دیگر از رفتار یا عقیده به دلیل تازه بودن برای جمعیت مهندسی شده دارای جذابیت بالقوه است، وقتی چنین ایده ای در جلد یک محصول فرهنگی قرار می گیرد جذابیتش دو چندان می شود (ایده هایی نو معمولا شکل جدیدی از عرضه ی فرهنگی را می طلبند و این ظاهر نو جذابیت محصولات فرهنگی را سه چندان می کنند!). فرهنگ مهندسی شده، ناتوان از تبادل، حالت تدافع به خود می گیرد و سریعا فریاد تهاجم سر می دهد.

مهندسی فرهنگی همانطور که گفته شد می تواند هر دو حوزه فرهنگ عمومی و فرهنگ رسمی مردم را تحت پوشش قرار دهد. از انداختن آشغال در معابر جلوگیری کند و همزمان هزاران اندیشه متفاوت را قربانی ایدئولوژی حاکم کند. این کارکرد دوگانه مهندسی فرهنگی عده ای را در لزوم اجرای آن توسط دولت به شک می اندازد. تا وقتی متولیان امر فرهنگ دولتی باشند پذیرش این موضوع که مهندسی فرهنگی نه در راستای مدرنیته و شهرنشینی بلکه در راستای درجازدگی در چارچوب ایدئولوژی عمل می کند چندان دشوار نیست. اگر نهادهای مستقل و مدنی امر فرهنگ را در اختیار بگیرند می توان نه به مهندسی فرهنگی با این شکل و شمایل اما به فرهنگ سازی های خرد توسط چنین نهادهایی با دید مثبت نگریست.

پیوست فرهنگی:

برای من نویسنده مفهوم پیوست فرهنگی چندان واضح و روشن نیست اما اصطلاحی اسن که معمولا به دنبال مهندسی فرهنگی و برای کامل کردن ایده مهندسی فرهنگی مطرح می شود. به نظر می رسد در مرحله اول توسعه پایدار از اهدافی بوده که پیوست فرهنگی را توجیه کرده است. پیوست فرهنگی در واقع شامل ابزارهایی در اختیار دولت است تا بتواند کنترل خود را بر نقاط ربط و ارگانیک فرهنگ با پدیده های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی گسترش دهد. از آنجا که فرهنگ تِم و زمینه اصلی حرکت یک جامعه است و بدیهی است که هر پدیده ای اعم از اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی تاثیر خود را بر فرهنگ می گذارند، پیوست فرهنگی در امر مهندسی فرهنگی سرفصلی لازم و ضروری است.

پیوست فرهنگی در واقع مفهومی است که در قبال آن دیگر تصمیمات نهاد دولت نسبت به اهداف مهندسی فرهنگی سنجیده می شوند. ایم مفهوم بر اساس ادعاها وظیفه ارتباط بین مهندسی فرهنگی و مدیریت اجرایی فرهنگ را بر عهده دارد. به نظر می رسد پیوست فرهنگی قرار است طرحی باشد که مانند فیلتری تمام تصمیمات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، بر اساس مهندسی فرهنگی کشور از آن عبور داده شود.

معماری خانه ها که یک امر اجتماعی است تاثیر زیادی بر فرهنگ خانواده دارد. اتاق جداگانه برای فرزندان و پدر و مادر کم کم احترام به حریم خصوصی یکدیگر هر چند به طور نسبی را آموزش می دهد. آشپزخانه "اوپن" که هر از چندگاهی داد مسئولین را به آسمان بلند می کند نمونه دیگر این تاثیر است. حذف این نوع از معماری می تواند در راستای مهندسی فرهنگی کشور و از اهداف پیوست فرهنگی باشد.

فرهنگ کتاب و کتاب خوانی:

نویسنده خودش کتاب خود را سانسور می کند، ناشر کتاب را سانسور می کند، اداره ممیزی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کتاب را سانسور می کند. کتابی که به دست خواننده می رسد این چنین است. طنز ماجرا اینجاست که بعد از گذشت چندی مسئولان دوباره سانسور می کنند و کتاب یکهو از قفسه کتابفروشی ها جمع می شود.

آنور قضیه اما آمار تعدد عناوین چاپ کتاب بدک نیست و در واقع تعجب آور است که چرا با اینکه هر ساله هزاران عنوان کتاب در زمینه ای خاص منتشر می شود اما ثانیه ای به سرانه مطالعه مردم اضافه نمی شود. هزاران عنوانی که هر کدام در چند هزار تیراژ از جمعیت ایران بیشتر است و هرکدام از ما حداقل باید چندین عنوان آن را خوانده باشیم.

صفحه 15 نشریه ماهانه تجربه تیتری دارد با عنوان در انتظار مجوز! در آن صفحه از نویسندگان و شاعران در انتظار مجوز، ناامید از گرفتن مجوز، اصلاحیه خورده برای گرفتن مجوز ذکر خیری به عمل آمده است. گمان می کنم هر ایرانی می داند که سرانه مطالعه مردم این کشور تا چه حد ناامید کننده است. وقتی کخ محمود دولت آبادی کتابش را در خارج از ایران چاپ می کند، وقتی نویسندگان کتابی را به امید خوانده شدن روی اینترنت قرار می دهند، وقتی لیستی از کلمات چه به طنز چه جدی منتشر می شود که هر نوشته ای شامل آنها دچار ممیزی می شوند دیگر جای اندوه و تاسف ندارد که سرانه مطالعه پایین است، که تیراژ کتاب و روزنامه پایین است، که ملت به جای خواندن کتاب سریال های آبکی نگاه می کنند.

مسلم است که کتابی خواندنی سرشار از عنصر جذابیت است. جذابیت کتاب باید به هر رسانه خوش رنگ و لعاب تری چون تلویزیون، ماهواره یا اینترنت بچربد تا مورد اعتنا قرار گیرد. آنچه به کتاب در مقابل چنین رسانه هایی جذابیت می دهد حاصل اندیشه نویسنده است که در کلمات رسوخ کرده. اندیشه ای که محدود و مهندسی شده باشد همان می گوید که هر رسانه رسمی دیگر.

در فیلم های زیادی دیده ام و دیده اید که ادبیات را در یک کتاب به دانش آموز تدریس نمی کنند. استاد و معلم، دانش آموز را مجبور به خواندن دیوان شاعر و رمان نویسنده می کنند. وقتی تدریس سلاخ خانه شماره پنج در دبیرستانی آمریکایی ممنوع می شود و بلافاصله ناشر آثار کورت ونه گوت 150 جلد از آن کتاب را به رایگان در اختیار دانش آموزان آن مدرسه قرار می دهد. شاید اقدام موسسه انتشاراتی جالب باشد اما نکته ای که توجه مرا به خود جلب می کند شیوه ایست که تدریس در پیش گرفته است. گویی در آن معانی لغات، معانی ادبیات و دریافت راز های پیچیده یک بیت مهم نیست، گویی خواندن مهمتر است.

کتاب خواندن نه تنها کتاب خوب می خواهد بلکه کتابخوان هم می خواهد. کتاب خواندن نه تنها علاقه ای ذاتی می خواهد بلکه آموزش هم می خواهد. کتابخوانی که مجهز به همه ی اینها شد اعصاب و روان آزاد هم می خواهد. اعصاب و روانی که فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و سیاست هر کدام پتک خود را مدام بر فرق سرش نکوبند.

۱ نظر:

  1. متن خوبی بود گرچه طولانی، اما به خواندنش می ارزید ...قسمت آخر را بیشتر دوست داشتم .... پیوست فرهنگی را نفهمیدم!

    پاسخحذف