۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

اجتماعی بودن را جنبش سبز به ما یاد داد

عده ای فقط برای تفریح گرد هم آمدند و آب بازی و هنوانه خوری و خز بازی را بهانه قرار دادند. عده ای شیشه تمیز کردن را هدیه به کودکان کار و خیابان کردند. خشک شدن دریاچه ارومیه عده ای دیگر را به برگزاری تجمع وادار کرد. آنچه که در تمامی موارد مشترک است اتفاق جدیدی است که در کشور ما تا بحال سابقه نداشته و آن جمع شدن مردمی ناشناس با هم چه برای تفریح و چه برای یک دغدغه اجتماعی و یا زیست محیطی است.

جنبش سبز توانست نقش شبکه های اجتماعی را به مردم نشان دهد و مهم تر از آن به باور من توانسته تغییری در روحیه مردم بوجود آورد. آنان را به بازیگران فعال اجتماعی تبدیل کرده است. میل به تشکیل گروه های مختلف و برنامه های جمعی در هیچ زمانی به این شدت نبوده است. شاید جنبش سبز که در آغاز برای اعتراض به نتیجه انتخابات شکل گرفته بود و یک جنبش سیاسی بود در آینده ای نه چندان دور به حرکتی اجتماعی تبدیل شود. حرکتی که مردم ایران را به نوعی دیگر از رفتار های اجتماعی سوق دهد. جنبش سبز نیاز به یکدیگر را دیدن، با همدیگر ارتباط داشتن و جمع شدن را برای اولین بار در جامعه ایران بوجود آورده است.

به همان اندازه که جنبش سبز در شکل دادن به چنین وقایعی نقش داشته به همان اندازه هم از وقوع چنین اتفاقاتی سود می برد. فارغ از هدف این گروه ها که می تواند سرگرمی یا اجتماعی باشد، داشتن ارتباط و حفظ آن بین اعضای این گروه ها مهم ترین عاملی ست که جنبش سبز از آن سود می برد. ارتباطی که می تواند بموقع خود بسیار مفید واقع شود.

شاید بتوان این گونه اجتماعات را به دو دسته تقسیم کرد. دسته اول آنهایی اند که صرفا هدفی تفریحی را دنبال می کنند و دسته دیگر گروه ها و اجتماعاتی با اهداف مدنی هستند. فعالیت تفریحی مخاطبان عام تری دارد و می تواند حلقه مفقود ارتباط فعالین سبز با عامه مردم باشد. فعالیت های مدنی هم دولت را با نوع جدیدی از مبارزه مواجه کرده است. حرکاتی که به سختی می توان به آن انگ اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام را به آن چسباند. این گونه از حرکات اجتماعی نشان از تحول جامعه به سوی مشارکت هر چه بیشتر اجتماعی است.

برای مدتها بود که مخالفت سیاسی – اجتماعی هیچگاه رنگ حضور مردم را به خود ندیده بود. فعالیت جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان سالهاست که وجود دارد اما هیچگاه مقابل چشمان مردم کشیده نشده بود. گروه های حفاظت از محیط زیست هم مدتهاست فعالیت می کنند اما بروز تجمعی مانند آنچه در حمایت از دریاچه ارومیه رخ داد نیازمند زمان مناسبی بود که جنبش سبز و شبکه های اجتماعی مقدمات آن را فراهم کردند. دولت دیگر نمی تواند بر مردمِ در خانه حکومت کند. مردم یاد گرفته اند که مشارکت فقط در انتخابات خلاصه نمی شود.

هنوز هم جامعه ظرفیت حرکات بیشتری دارد. فاجعه های محیط زیستی در این مملکت در حال رخ دادند که می تواند توجه اهالی اش را جلب کند. میراث فرهنگی در خطریست که می توان ارزش فراموش شده شان را یادآوری کرد. اقشار بسیاری مانند کودکان کار و خیابان هستند که می توان مورد حمایت قرار داد و ...

۱۳۹۰ شهریور ۴, جمعه

در انتظار دشمن بزرگ

جنگ یا وضعیت جنگی برای هر کشوری بحران می سازد. سیاستی که به جنگ منجر شود هزینه زاست و بنابراین دولت ها تلاش می کنند تا بدور از منازعات مسلحانه موارد مناقشه را صرفا با سیاست خارجیِ مبتنی بر مذاکره پیش ببرند. اما اگر جنگ و جنگ افروزی وسیله ای برای اقتدارگرایی حاکمیت ها شود چه؟

در آلمان سنت حقوقی جاریست که در وضعیت استثنایی قانون اساسی را به حالت تعلیق در می آورد. در فرانسه و انگلستان نیز روند مشابهی وجود دارد. جنگ یک وضعیت استثنایی است. بروز جنگ در هر کشوری می تواند وضعیت فوق العاده ای را در آن کشور موجب شود و در نتیجه اختیارات بیشتر و غیر معمول تری برای دولت در نظر گرفته می شود. با این حال تقریبا در تمامی قوانین کشورهای دموکراتیک جنگ مهاجمانه غیر قابل پذیرش تلقی می شود، جنگ فقط ابزاری ست که در هنگام دفاع مشروعیت می یابد.

با این حال امروزه مفهوم دفاع جای خود را به مفهوم امنیت داده است. در تضاد با دفاع امنیت یعنی مشارکت فعال در محیط از طریق اقدامات نظامی یا پلیسی و اینگونه دولت ها با بهانه حفظ امنیت اختیارات بیشتری می طلبند، اقتدار بیشتری می خواهند و خشونت خود را ضروری جلوه می دهند. ظهور و گسترش تروریسم در تبدیل سیاست دفاع به امنیت نقش داشته است. تروریسم پدیده ایست که حفظ امنیت را نه در دفاع که در انجام اقدام نظامی و ایراد خشونت می بیند.(مطابق سیاست بهترین دفاع، حمله است) از این رو مبارزه با تروریسم بهترین دست آویز برای دولت هایی دموکراتیک درراستای توجیه اقدامات خشونت آمیزشان است.

تروریسم برای هر حاکمیتی نمی تواند اقتدار بتراشد. شاید آمریکا با هژمونی اش بر دنیا بتواند تروریسم را بهانه ی اعمالش قرار دهد اما کشوری چون ایران نمی تواند از تروریسم در این وسعت استفاده کند. به همین خاطر به ابزاری دیگر دست می یازد. دشمن خارجی تهدیدی بالقوه است که امنیت را بخطر می اندازد. دشمن داشتن می تواند کارکرد تروریسم را تا حدی شبیه سازی کند. دشمن حتی اگر وجود نداشته باشد، می توان تراشیدش و در این شکل اتفاقا بسیار کارآمدتر است.

دشمن تراشی برای دولت توجیه هزینه های زیاد نظامی، عملیات نظامی و اعمال خشونت، جهت دادن به دغدغه عمومی مردم و طبیعی جلوه دادن ناکارآمدی اقتصادی یا اجتماعی ابزار بسیار خوبی است. دشمن تحریم کرده پس اقتصاد ضعیف طبیعی است و تحمیل آن بر مردم در راستای جنگ با دشمن مقدس است. با انرژی هسته ای مخالف است پس دست یابی به آن لازم و برای نجات حیاتی است و هر هزینه ای را توجیه پذیر می کند . نظامیان بخش وسیعی از بودجه مملکت را می بلعند اما مسلم است که نیروی نظامی قوی برای دفاع از امنیت کشور ضروریست، بماند که گاهی هم می شود برای سرکوب از آن استفاده کرد.

جالب ترین کارکرد دشمن خود را در سرکوب ایدئولوژیک نشان می دهد. مخالفت با حکومت به معنای همراهی با دشمن است و جرم تلقی می شود. هر گونه تفکری اگر در تضاد با دشمن باشد مقدس شمرده می شود و اگر مطابق نظراتش باشد خیانت. دشمنی که خود حاکمیت ساخته مرجعی برای قضاوت می شود و چون بر واقعیت استوار نیست، می توان به آن هر زمان که لازم شد شکل مورد نظر را داد تا بتوان بوسیله اش بهانه های جدیدتری درست کرد. در کنار سرکوب ایدئولوژیک، تحمیل ایدئولوژیک نیز از کارکرد های دشمن است. بسیاری از تجربیات مدرن زندگی اجتماعی به این بهانه که در کشور دشمن مطابق با آنها زندگی می شود، ناسازگار با ایدئولوژی ما قلمداد می شود و غیرمجاز شمرده می شود.

فکر می کنم امروزه برای بخش بزرگی از مردم دشمن نامرئی شده است. مردم از آن ترسی ندارند که هیچ برای زندگی در دامن دشمن سر و دست می شکنند. دشمن دیگر توهمی بیش نیست که شکل هر روزه اش در دستان حاکمیت آن را به مترسکی تبدیل کرده که پرندگان مدتهاست به آن بی اعتنا شده اند.

۱۳۹۰ مرداد ۳۱, دوشنبه

جنبش ما نمرده، دارد پوست می اندازد

مدتها بود که نوشته ای مبنی بر مرگ جنبش نخوانده بودم. این یادداشت اما مرا به واکنش وا داشت. این نوشته پاسخی به یادداشت مذکور نیست اما پاسخ آن را هم در بر دارد.

1-جنبش سبز یک هدف مشترک نیست، یک امر مشترک است. جنبش سبز حرکتی نیست که منتقدان و مخالفان داخلی و خارجی را با هم متحد کرده باشد. یک ارتش نیست که در برابر قدرت صف آرایی کند. سالهاست که دیگر اعتراضات مدرن به دنبال هضم تمامی گروه ها و طبقه ها تحت یک هدف مشترک و تشکیل ارتشی مردمی نیستند. اصلا نمی توان برای تمامی گروه های اجتماعی یک هدف مشترک تعیین کرد. طبقه های اجتماعی را مبارزه های اجتماعی می سازند و این مبارزه ها هستند که به اهداف معنا می دهند.

می توان مطمئن بود که گروه های حفاظت از محیط زیست، جمعیت های دفاع از کودکان کار و خیابان و چندین گروه، انجمن و سازمان مدنی دیگر همگی سبز هستند. اتحادیه های کارگری سبز هستند. انجمن های صنفی سبز هستند. حتی گروه های مختلف جامعه که هیچگاه نتوانسته اند موجودیت خود را به اثبات برسانند و همیشه از حقوق خود محروم بوده اند مانند اقلیت های مذهبی، گروه های همجنسگرا و ... نیز همگی اعضای جنبش سبز را می سازند. گروه های اصلاح طلب، ملی مذهبی ها، نهضت آزادی ها و سکولارها نیز سبزند.

اما هدف این تفاوت و کثرت به هیچ وجه یکسان نیست. جنبش نیز نمی خواهد به آنها یگانگی ببخشد. اتفاقا ماندگاری یک جنبش نیز به این امر وابسته است. گروه های چریکی به خاطر فعالیت غیر متمرکز همواره برای حکومت ها مشکل درست می کرده اند. یک حرکت اجتماعی با سازمان بندی کلاسیک در این دنیای مدرن محکوم به شکست است. سوزاندن جنبشی که یک رهبر و یک هدف مشخص دارد بسیار آسان است. بدن سیاسی چنین جنبشی سری دارد که فرمان می دهد و اگر این سر قطع شود کل بدن میمیرد. جنبشی که از حالت متمرکز خارج شود و چند مرکزی یا حتی در بهترین حالت شبکه ای باشد بدن سیاسی اش مثل آن ماری می شود که چند سر دارد و با قطع هر سرش سر دیگری در می آورد.

جنبش های اینچنینی فقط یک خیال خام نیستند. نهضت انتفاضه در فلسطین و زاپاتیست های مکزیک همینگونه است که سالیان سال دوام آوردند. حرکت اجتماعی که در سال 99 میلادی در اعتراض به جهانی سازی در سیاتل شکل گرفت نیز به همین گونه بود. چندین NGO ملی و بین المللی در رابطه با مسائل کار، حفاظت از محیط زیست، حمایت از مصرف کننده، جمعیت های دانشجویی و مذهبی و گروه های آنارشیست در آن شرکت داشتند. هیچ کدام تحت یک هدف مشترک فعالیت نمی کردند. نباید هم انتظار داشت که گروه های حفاظت از محیط زیست با انجمن های کار هدف مشترکی داشته باشند. اما همه در یکجا و یک زمان به سیاست های جهانی سازی اعتراض کردند.

مفهوم انبوه خلق به شیوه ای بهتر منظور من را توضیح می دهد. انبوه خلق اجتماع یگانگی هایی ست که همه اهداف خود را دارند و این هدف مشترک نیست که آن ها را گرد هم می آورد بلکه فعالیت مشترک است. شاید "اعتراض به وضع موجود" کلی ترین عنوانی باشد که در جنبش سبز بشود به آن نام فعالیت مشترک را داد. (یا برگزاری انتخابات آزاد یا ...) چنین فعالیت مشترکی یگانگی گروه ها را مخدوش نمی کند و سعی در بخشیدن هدفی مشترک به آنان ندارد. بلکه گروه ها و طبقات مختلف به دنبال هدف خاص خود، در یک امر اجتماعی سهیم می شوند.

2-میوه جنبش سبز یک حکومت سبز نیست. ماهیت جنبش سبز در تضاد با چنین واقعه ایست. جنبش نیز هیچ گاه سخنی از تشکیل حکومت، شکل و ماهیت آن بر زبان نرانده. این به دلیل تفاوت گروه های سبز و اختلافشان در این موضع نیست. جنبش به دنبال چنین کاری نیست و برای انجام چنین کاری تعریف نشده است. اصلی ترین کارکرد جنبش اعتراض، و در عملی ترین شکل ممکن انتخابات آزاد، ثمره آن است که همه چیز از آن شروع و به آن ختم می شود.

انتخابات آزاد مهمترین نشانه دموکراسی است. فرآیندی است که ترس از حاکمیت زور هر شخص و مکتبی را از بین می برد. اصیل ترین عنوانی که جنبش سبز می توانست مد نظر قرار دهد و برای رسیدن به آن تلاش کند همین یک مورد است که گویا درمان همه درد های ماست.

3-جنبش سبز یک مشارکت اجتماعی است نه یک حضور خیابانی. نشان مرگ جنبش سبز در عدم حضور خیابانی نیست که مردم نشان داده اند هرگاه لازم باشد و زمان و برنامه ریزی درست و بهانه سفت و سختی موجود باشد حضور خیابانی هم خواهند داشت. جنبش سبز اما جنبش زندگی کردن است.

حضور خیابانی تنها یکی از ابعاد جنبش سبز و نه تمام آن است. مشارکت اجتماعی که جنبش سبز برای مردم به ارمغان آورد و می آورد، آگاهی بخشی که انجام داد و می دهد و به نظرم مهمترین کارکرد جنبش یعنی ایجاد حلقه ها و شبکه هایی از ارتباط که می توانند مستقل از حاکمیت تشکیل شوند، فعالیتی نه لزوما سیاسی را تعریف و انجام دهند، همه ابعادی از جنبش را تشکیل می دهند.

ایجاد ارتباط بخش مهمی از یک جنبش را تشکیل می دهد. حلقه ها و شبکه ها در یک حرکت اجتماعی جایگزین رهبری می شوند و نیاز به آن را از بین می برند. چنین وضعیتی جنبش را به حضور خیابانی کم نیاز می کند چرا که سبزها جدا از تجمع های خیابانی یکدیگر را می بینند، فعالیت می کنند و از زنده بودن آتشی سبز در دل یکدیگر مطمئن می شوند.

من اطمینان دارم هندوانه خورها، آب پاش ها و شیشه شور ها همگی سبز بودند.

۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه

معتصبین پارچه فروش چه می گفتند؟

هشدار: به دلیل شغل خانوادگی این نوشته ممکن است کمی جانبدارانه نوشته شده باشد.

1- مالیات بر ارزش افزوده، نوعی از مالیات غیر مستقیم است که برای هر مرحله از تولید و توزیع کالا یا خدمات که ارزش افزوده ای ایجاد می کنند، جداگانه اخذ می شود.

2- معتصبین به دنبال فرار از مالیات نیستند. کسی خواستار لغو پرداخت مالیات بر ارزش افزوده نیست. اعتصاب کنندگان برای اجرای قانون مالیات بر ارزش افزوده 5 سال مهلت جهت فراهم شدن بستر پرداخت و آموزش دادن می خواهند.

3- از زمانی که سازمان مالیاتی کشور قانون پرداخت مالیات بر ارزش افزوده را تصویب کرده و اصناف مختلف را به ترتیب مشمول این قانون کرده سر و صدای زیادی از طرف اصناف به پا شده است. چندی پیش نیز صنف طلا فروشان چنین اعتراضاتی را ترتیب داده بود. سازمان مالیاتی اعتصاب پارچه فروشان را بی جا و نوعی بهانه جویی می داند.

4- پرداخت مالیات بر ارزش افزوده شرایطی دارد که تا آن شرایط در خرید و فروش و معاملات اقتصادی رعایت نشود، پرداخت این نوع مالیات چندان عقلانی نیست. مالیات بر ارزش افزوده جدای از صنف پارچه فروشان در اولین شرط خود ثبت دائم و دقیق معاملات را می طلبد. چنین ثبت دقیقی در هیچ مغازه خرده فروشی صورت نمی پذیرد و در عمده فروشی ها نیز بصورت پراکنده اعمال می شود.

یکی از مشکلات این صنف نحوه تهیه پارچه است که در بسیاری از موارد نسبتا قاچاقی است. خرید خرده فروشی ها از دست فروشان دوره گرد که از کشور های همسایه به صورتی محدود پارچه وارد می کنند و رواج تجارت چمدانی در این صنف، خصوصا در میان خرده فروشی ها، اثبات هزینه ها را برای فروشنده در خیلی از موارد مشکل است.

مشکل بعدی ثبت فاکتوری معاملات است. برای تعیین درست مقدار مالیات بر ارزش افزوده ثبت فاکتوری خرید و فروش اهمیت بسیار دارد. شاید تا بحال به موردی برخورده باشید که به صورت معمول صدور فاکتور از فروشنده انتظار می رود اما با پیشنهاد عجیب فروشنده مبنی بر گرفتن تخفیف در صورت عدم صدور فاکتور روبرو می شوید. این پیشنهاد برای فرار از ثبت معامله و پیرو اش رهایی از پرداخت مالیات بر ارزش افزوده است. تا زمانیکه اتحادیه مرکزی صنف پارچه فروشان یا هر صنف دیگری نتواند صدور فاکتور و ثبت دقیق معاملات را نهادینه کند واحد های صنفی به فرار از مالیات می پردازند.

معاملات غیر نقدی و مدت دار هم یکی دیگر از موانعی ست که بر سر راه پرداخت مالیات قرار دهد. بیشتر معاملات عمده فروشی این صنف از طریق چک و سفته است. وفور چک های برگشتی در ایران دیگر بر کسی پوشیده نیست بنابراین به هیچ عنوان نمی توان بر روی این معاملات سهمی از مالیات قائل بود چراکه ممکن است پول در موقع مناسب وصول نشود. همچنین در عمده فروشی های پارچه فروشی پس گرفتن جنس بسیار مرسوم است و این خود مانع دیگری بر سر راه مالیات بر ارزش افزوده است. سهم زیادی از معاملات صنفی خرده فروشی ها هم (حداقل در شهرهای کوچک تا جاییکه من می دانم) شامل معاملات نسیه است. چنین نوع معامله ای هم با توجه به نیاز به ثبت دقیق اطلاعات فروش برای پرداخت مالیات مشکل بزرگی به حساب می آید.

مشکل دیگر را فرهنگ ایرانیان در پرداخت مالیات ایجاد می کند. گریز از مالیات در ایران دلایل مختلفی دارد که از آن جمله من به یک مورد اشاره می کنم. مالیات دهنده نتیجه ی مالیاتش را درک نمی کند. در بسیاری از کشورها مالیات مستقیما وارد ردیف بودجه نمی شود تا درگیر پروسه بودجه بندی شود و به ردیف هزینه ها راه یابد. دولت ها سعی می کنند مالیات را سریعا و در پیش چشمان شهروندانشان خرج کنند تا مالیات دهنده رغبت پرداخت را از خودش نشان دهد. معمولا مالیات ها در راه ساخت مراکز آموزشی، مراکز بهداشتی یا تفریحی و در بسیاری موارد صرف هزینه ی حمل و نقل شهری می شود و این هزینه ها مستقیما به شهروند مرتبط است.

عدم مشاهده چنین مواردی از سوی شهروند ایرانی او را نسبت به پرداخت مالیات بدبین می کند و انواع مالیات های فروش، مالیات بر درآمد، مالیات بر ارزش افزوده و مالیات غیر مستقیم احساس نوعی خراج به مالیات دهنده القا می کند. سهم مالیات در درآمد دولت ناچیز است و بیشتر از طریق مالیات بردرآمد اعمال شده بر کارمندان حاصل می شود در صورتیکه مالیات اولین منبع درآمد دولت ایالات متحده است. نسبت مالیات به تولید ناخالص ملی در آمریکا در سال 2003 ، 35.7 درصد بوده است و مالیات نزدیک به 80 درصد کل درآمد دولت را تشکیل می دهد.