۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

غبار اتمی روی اسکار هنری


وقتی جناب فرهادی فیلمنامه جدایی نادر از سیمین را می نوشت در تاریکترین کابوس هایش نیز نمی توانست ارتباط نادر و سیمین را با برنامه ی هسته ای کشورش درک کند. سر صحنه ی فیلمبردای نه او نه هیچکدام از عوامل تهیه فیلم نمی دانستند باید آماده رویارویی با اسرائیل باشند. حالا که فرهادی باید عقب بنشیند و ثمره ی زحماتش را ببیند ناگاه عده ای با یادآوری صهیونیسم جهانی و مسئله ی اتمی ایران به او حمله ور می شوند.

اصلا چرا فرهادی مجبور است هرجا جایزه می گیرد به جای تشکر از خانواده اش و عوامل تهیه فیلمش باید از فرهنگ نوع دوستی ایرانیان در گوش خارجی ها بخواند؟ چه نیرویی او را وادار می کند در لحظه ای که فقط و فقط متعلق به خود اوست، به مردم سرزمینش سلام کند و از احترام و صلح دوستی آنان بگوید. مگر فیلم او راجع به احترام و صلح دوستی ایرانیان بود؟

*************

یک اصطلاحی را به تواتر در این چند سال از حاکمیت ایران شنیده ایم. "جشن هسته ای". شاید در تمام دنیا ایران تنها کشوری باشد که "جشن هسته ای" می گیرد. آنهم در زمانی که کشور ها مشغول تصمیم گیری برای ادامه فعالیت نیروگاهی هسته ای خود هستند! مسئله ای که البته پیشرفتی ملی است طی پروسه ای در میان این حاکمیت به چنان موضوعی تبدیل شده که باید برایش جشن و عزای ملی گرفت. کمربندها را به خاطر تحریم سفت تر بست و هر کژپنداری و کژرفتاری را در قبال به ثمر رسیدنش تحمل کرد.

بوش رییس جمهور پیشین آمریکای جهانخوار "محور شرارت" را بر سر زبانها انداخت. همانقدر که حاکمیت ایران خود را از اسرائیل بیزار نشان می دهد، بوش لابد چون رییس جمهور کشور بزرگتری بود، بیزاریش را بر سر سه کشور فرو ریخت. کسی  یادش می آید که دولت آمریکا از هنرمندانش خواسته باشد هرکجا، هراتقاقی افتاد از پلیدی های محور شرارت سخن برانند؟

*************

بله جناب فرهادی. شما مجبورید یا نه! شما می فهمید که مجبورید. وقتی ایرانیان سرکوب شده برای لحظه ای شادی و غرور مجبورند به یک دقیقه گفته ی شما در آن سوی آبها خیره بشوند باید به آنها چیزی گفت که سرمست غرور شوند. دستان حاکمیت چنان به دور گردن شهروندانش فشار می آورد که نه صدای شادی نه صدای گریه و نه صدای اعتراض از دهانشان بیرون نمی آید. به همین دلیل است که شما باید از "ما" بگویید. باید بگویید که "ما"، "آنها" نیستیم که بر طبل جنگ و ترور می کوبند. "ما"، "آنها" نیستیم که حامی خشونت هستند. "ما"،"آنها" نیستیم که یک ملت را از روی زمین حذف کنیم. "ما" خیلی ساده نمی توانیم بگوییم چه دوست داریم. همین!

در خدمت و خیانت رضا پهلوی - کدام سیاست خارجی؟


"بیگانه ستیزی تنی چند از مذهبیون قشری نباید با اندیشه نوگرا و فکر روشن شهروندان ایرانی اشتباه گرفته شود. ما ایرانیان در ملی گرایی، غرور و اشتیاق برای حفظ هویت فرهنگی خود، انحصار و ویژگی خاصی نداریم. ولی با در نظر گرفتن علاقه ی وافر ما به تجدد و پیشرفت، باید با آغوشی باز به استقبال داد و ستدهای بین المللی برویم – داد و ستدهایی که دانش و فن آوری و پیشرفت همه جانبه را به همراه خواهند داشت".

فارغ از منظور شما از اندیشه نوگرا و فکر روشن شهروندان ایرانی (که گویا ملاستیزی و سکولاریسم) است اینکه به خود جرئت می دهید تمامی شهروندان ایران در زیر پرچم خود گردآورده و علاقه وافر "ما" به تجدد و پیشرفت را با داد و سند بین المللی گره بزنید برای من جای تعجب دارد. روی چه منطقی داد و ستد تجاری برای ما پیشرفت همه جانبه به همراه خواهد داشت؟ مگر در گذشته ای نه چندان دور کشور ما داد و ستد بین المللی نداشته است و مگر با منطق شما نمی بایست در همان زمان پیشرفتی همه جانبه می داشتیم؟ چه شد که ایرانیان با "علاقه وافر" شان به تجدد و پیشرفت دست به انقلاب زدند؟ البته قطعا پاسخ این سؤالات واپس گرایی انقلابیون سه دهه پیش نیست بلکه در جایی است که شما از آن غافل مانده اید. آنچه باعث پیشرفت و تجدد از دروازه داد و ستد بین المللی خواهد شد سیاستی می خواهد که بدان سیاست خارجی می گویند اما نشانی از آن در کتاب شما نیست.

اشتباه است اگر من بگویم مخالف اندیشه مدرن و یا پیشرفت فکری هستم اما هیچگاه به خودم اجازه نمی دهم آن را به تمامی ایرانیان تعمیم بدهم. کاش به جای گذاشتن حرف خود در دهان مردم و استفاده از واژه ی "ما" - نه به نشان خودتان و یا همفکرانتان که به نشانی تمام مردم ایران – نظر آنان را نیز جستجو می کردید. مدرنیته را ظاهرا من و شما قبول داریم ولی به سیاق شما باید سنت را به اجداد ایرانیان بسپاریم و پیوند (یا حتی تضاد) میان سنت و مدرنیته را فراموش کنیم، با چشم بسته پا جای پای شما گذاریم بی آنکه بدانیم که از پشت روان خواهد شد.

بیگانه ستیزی را به درستی نکوهش کرده اید و خاطر نشان کرده اید "بر خلاف عقاید تعصب آمیزی که زیربنای سیاست خارجی این رژیم را تشکیل می دهند، شراکت و همکاری بین المللی، خودفرمانی و حفظ ارزشهای فرهنگی، با یکدیگر در تضاد نیستند". من هم با شما هم عقیده ام که خود فرمانی و حفظ ارزشهای فرهنگی با همکاری و شراکت بین المللی در تضاد نیست و البته این تفکر در نظام شاهنشاهی پیشین نیز وجود داشت و بدان عمل هم می شد. فقط یک عیب کوچک داشت وگرنه در تصور مردم همین سرزمین از آن به استعمار و استثمار تعبیر نمی شد.

تفاوت دیدگاه من با شما در قیدی است که هیچگاه در فصل سیاست خارجی کتاب خود بکار نبرده اید. نه تنها میرحسین بلکه حاکمیت هم به خوبی ارزش این قید را می داند. "منافع ملی" در ظاهر امر شاید کلمه ای نه چندان مهم به نظر بیاید اما هر سیاستمداری می داند که ارجح دانستن منافع ملی چه اطمینان خاطری به پیروانش می دهد. مگر حاکمیت حمایتش از بشار اسد را منطبق بر منافع ملی نمی داند؟ مگر مخالفان همبن حاکمیت حمایتشان از مردم معترض سوری را وابسته به منافع خویش نمی دانند؟
آنچه من را می ترساند، شبیه همان چیزی است که بیش از سه دهه پیش انقلابیون ایران را ترساند. ترس از آنکه شاه بر مملکت خود فرمان براند (خودفرمانی)، ارزشهای فرهنگی را حفظ کند (حفظ ارزشهای فرهنگی) اما "با شراکت و همکاری بین المللی" افسار گسیخته نان شب مردم را به بیگانگان بفروشد. بیگانه ستیزی را تنی چند از مذهبیون قشری ایجاد نکردند، آنها فقط از هراسی که تفکری مهارنشده مانند شما (اما از جانب پدرتان) ایجاد کرده بود، استفاده کردند و چنان رفتار پیشین شاه ایران این هراس را درونی کرده بود که مذهبیون قشری توانستند سه دهه بر آن سوار شوند. خود در جایی نوشته اید که ایرانیان انتظار دارند سیاست خارجی کشورشان بر اساس نگاهبانی از حقوق و منافع ملی پایه ریزی شود، اما بی اعتنا بدان بدنبال انگیزه ی خود رفته اید.
من انتظار دارم وقتی فصلی با عنوان سیاست خارجی ایران در کتاب شما پیش رویم گذاشته می شود، در آن از سیاست خارجی شما بشنوم. ازین که راهکارها و برنامه های شما پس از بدست گرفتن رهبری مردم در روابط خارجی کشور من چگونه است اما آنچه شما به عنوان سیاست خارجی خود در 4 صفحه پیش روی من گذاشته اید نشانی از سیاست ندارد. نام بردن از همسایگان ایران و ویژگی های هرکدام (رک و راست می گویم در حد اطلاعات عمومی یک دبیرستانی) و اصرار بر لزوم برقراری روابط حسنه، نامش سیاست خارجی نیست.

شخصی که ادعای رهبری خیزش مردم میهنش را دارد باید برای "اندیشه نوگرا و فکر روشن شهروندان ایرانی" از راهبردها و برنامه هایش در سیاست خارجی بگوید. فقط نگاهی به جزوه دولت امید میرحسین موسوی بیندازید تا در یک صفحه 8 راهبرد کلی و 14 مورد برنامه سیاست خارجی مهندس موسوی را ببینید. خود قضاوت کنید؛ آیا ملاستیزی و سکولاریسم تمام درد این مردم است که یگانه دارویش شما باشید؟


یادداشت های پیشین:

۱۳۹۰ بهمن ۱۹, چهارشنبه

عوامل پشت پرده



بسیاری از ماجراها در جمهوری اسلامی به عوامل پشت پرده باز می گردد. از افشای عوامل فساد اقتصادی گرفته تا عوامل اختلاس بزرگ. از تسخیر سفارت بریتانیا گرفته تا نوسانات بازار ارز. از حامیان رهبران فتنه گرفته تا حامیان جریان انحرافی و ... . کلید حل این معماها همه در پشت پرده و عاملین مخفی در آنجا پنهان شده اند. رسوایی های بزرگ در همه ی دولت ها رخ می دهند. رسوایی هایی که حتی ریاست جمهوری یک کشور در آن دخیل است. رسوایی واترگیت، فساد اقتصادی ژاک شیراک، رسوایی های اخلاقی کلینتون و نخست وزیر ایتالیا و ... مورد دیگر. چرا چنین رسوایی هایی به پشت پرده نمی روند و به یک نام مشخص و معتبر ختم می شوند؟

پاسخ احتمالا در شکل نظام حاکم بر کشور است (فارغ از گرایش سیاسی آن؛ لیبرالیسم، سوسیالیسم یا ...). قوای سیاسی در ایران در یک رابطه طولی و عرضی نه چندان منظم با یکدیگر قرار گرفته اند. قوه قضاییه، قوه مجریه، مجلس، مجمع تشخیص مصلحت و رهبری به صورتی مستقل از یکدیگر تفکیک نشده اند.نه تنها این اختلاط آسیب های اجرایی خاص خود را می آفریند بلکه حیثیت و اعتبار این دستگاه ها را به یکدیگر پیوند زده است.

پیوند اعتباری دستگاه هایی که هر یک می بایست مستقل از یکدیگر فعالیت کنند در جایگاهی بالاتر به مقام رهبری پیوند می خورد و شأن، ماموریت و مشروعیت خود را از او اخذ می کند. ماهیت جایگاه رهبری در نقش مدافع ایدئولوژیک نظام ازو تصویری مقدس می سازد که به حفظ و استمرار نظام ایدئولوژیک کمک می کند. این جایگاه ویژه و مقدس شده طبیعی است که اجازه تعرض کوچکترین لکه سیاهی را به جایگاه خود ندهد و نطفه هر تحقیقی که منجر به آلوده شدن دامانش شود را بخشکاند.

فارغ از دخالت مستقیم یا غیر مستقیم جایگاه مقدس رهبری در رسوایی های افشا شده، دستگاه های زیر نظر او که اعتبارشان وابسته به تایید و اعتبار رهبری است نیز باید از آلودگی مصون بمانند. قوای نظارتی و انضباطی مجلس و قوه قضاییه نمی توانند یک نام را مسئول بی برنامگی ها، اشتباهات و رسوایی ها بدانند چرا که جایگاه آن شخص نه به وسیله مردم که به وسیله رهبر مشروعیت یافته و بالطبع مسئولیت او نیز بر عهده رهبری است.

استقلال و رابطه عرضی قوا نشان داده است که می تواند جلو چنین پیامد نادرستی را بگیرد. قوای نظارتی و انضباطی مستقل از هم و وابسته به رای مردم یا نمایندگان آنها می توانند بدون واهمه از سقوط آبروی نظام، آبروی یک شخص از نظام را ببرند و او را در جایگاه مجرم بنشانند. اتفاقی که در نظامی شبیه به نظام ما ممکن نیست چراکه آبروی نظام نه به ساختارش و نه مردمش که به یک شخص وابسته شده است.

۱۳۹۰ بهمن ۱۸, سه‌شنبه

دموکراسی تمامیت طلبانه


شرایط انقلابی در جوامع در حال توسعه به دلیل وجود دوره مدت دار گذار، این جوامع را با پنج بحران (آلموند و بایندر) مواجه می سازد. بحران هویت، مشروعیت، مشارکت، نفوذ و توزیع. شرایط انقلابی مانند انقلاب اسلامی سال 57 نه تنها نظام سیاسی موجود را در هم می ریزد بلکه باعث دگرگونی نظام فرهنگی، طبقاتی و اجتماعیِ جامعه نیز می شود. حال اگر انقلاب در ساختن هویت برای مردمش برنامه ای نداشته باشد، مشروعیت خود را نه وابسته به مردم بلکه وابسته به انقلاب بداند، مشارکت مردمی را به دست فراموشی سپرده و توزیعی از آن را شکل ندهد و در نهایت نفوذ رهبری انقلاب را با تصمیم گیری به جای مردم اشتباه بگیرد، اجازه بروز توتالیتاریسم را صادر کرده است.

در این جوامع همواره گروهی هستند که با تجمیع خواسته های مردم و پیوند آن با یک ایدئولوژی و تعویض عالم کثرت با عالم وحدت اندیشه تمامیت طلبانه خود را رنگی خوش بزنند. انقلاب ساختار طبقاتی را دگرگون کرده و بستر توده ای مناسب را فراهم آورده است. نظام های توتالیتر با اقبال و رضایت عمومی (توده ای) شکل می گیرند و اعتراضات در مسیر شکل گیری آنها به همان دلیل توده ای بودن جامعه گم و گور می شود. کاریزمای مناسب در قامت یک رهبر می تواند توده ها را بسیج کند و یک نظام دموکراتیک را به نوع پیچیده ای از سلطه بدل کند. هیتلر و استالین که هر دو نمونه ای از نظام های توتالیتر را اداره می کردند با اعتماد و اقبال توده ها اداره امور را در دست گرفتند.

مفهوم توتالیتاریسم با ایدئولوژی پیوند خورده است و به جدایی قابل طرح نیست. اختلاف و در عین حال موفقیت نسبی نظام های توتالیتر نسبت به اقتدارگرا در وجود ایدئولوژی خلاصه می شود. توتالیتاریسم (تمامیت طلبی) گونه ای از نظام سیاسی است که هیچگونه حد و مرزی برای اقتدار خویش قائل نیست و می کوشد که بر تمام جنبه های زندگی قابل دسترس مردم حکمرانی کند. یک رژیم تمامیت خواه یک ایدئولوژی کلی را دنبال می کند که در سایه آن سیستم تک حزبی اش را می پروراند. در فلسفه سیاسی امروز توافق بر چهار اصل پایه توتالیتاریسم وجود دارد.

1-  ایدئولوژی رسمی انحصارطلب و تمامیتخواه

ایدئولوژی نظام های توتالیتر توسط یک نفر تعریف یا شکل داده می شود. این ایدئولوژی لزوما دینی نبوده اما می بایست مقامی والاتر از گرایش های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی معمول داشته باشد. اعتقاد به تقدس ماهوی دین آن را به ابزار ایدئولوژیک مناسب نظام های توتالیتر تبدیل می کند. بنابراین قرائتی رسمی و جانبدارانه از دین رواج می یابد که توسط شخصی با قدرت کاریزماتیک پشتیبانی معنوی می شود، رد ایدئولوژی همپای قبول قرائتی دیگر از آن ممکن نیست و هواداران آن تحت شدیدترین فشارها قرار می گیرند. (اسلام آمریکایی واژه ایست ساخته شده برای تقبیح قرائت دیگری از اسلام که توسط اعضای نهضت آزادی، جریان های ملی و مذهبی و اصلاح طلبان با تفاوت هایی بیان می شد.)

2- جنبش تودهای یکپارچه

یک نظام توتالیتر با بهره بردن از ابزار ایدئولوژیک به تمام جنبه های زندگی مردم نفوذ و آن را تحت کنترل می گیرد. توتالیتاریسم در تضاد با استبداد کلاسیک که به دنبال طبقاتی شدن جامعه بود، در پی جامعه ای بدون طبقه است و می کوشد انسان ها را جوری سامان دهد که تمایز و تکثرشان از بین رفته به صورت یک کل انسانی در آیند. قوانین ایدئولوژیک باعث می شوند که تمایز حوزه خصوصی و حوزه عمومی از میان رفته و تمامی اعمال از طریق معیار ایدوئولوژی مشروعیت یابند. توتالیتاریسم می کوشد تا تمام زمینه های زندگی را تحت یک قدرت تام در آورد و از این رو جامعه مدنی را از بین می برد. آرنت تحلیلی یکسان از ساختارهای چپگرای دولت استالین و راستگرای دولت هیتلر ارائه می دهد و در نهایت معتقد است که هردو به نابودی فردیت انسانی و بی ریشه کردن و انزوای انسان می انجامند.

3-  کنترل همهجانبه بر وسایل ارتباط جمعی

میلان کوندرا می گوید: "هر حکومت توتالیتر، در واقع اداره‌ای عظیم و واحد است؛ و از آن‌جا که در آن همه مشاغل، ملی شده است، هرکس در هر شغل و حرفه [هنرمند، نویسنده، مهندس، نماینده] یک کارمند است. کارگر، کارگر نیست، قاضی، قاضی نیست؛ مغازه‌دار، مغازه‌دار نیست؛ کشیش، ‌کشیش نیست؛ بلکه همه کارگزاران حکومت‌اند." آنچه جرج اورول در کتاب 1984 تصویر می کند به خوبی یک نظام توتالیتر را نشان می دهد. سلطه بر رسانه های جمعی و گردش اطلاعات ایدئولوژی را حفظ می کند و تا زمانیکه ایدئولوژی توده های نظام حفظ شود، ساختار توانایی بسیج توده ها را خواهد داشت و کنترل خود را حفظ خواهد کرد.

4- هدایت بوروکراتیک اقتصاد و روابط اجتماعی از طریق کنترل دولتی

اقتصاد یک حاکمیت توتالیتر هیچگاه شمایل یک اقتصاد آزاد و رقابتی را به خود نمی گیرد. نظام توتالیتر نمی خواهد موجبات یک بازار رقابتی را ایجاد کند. وسایل مادی تولید تا حد زیادی در اختیار دولت قرار می گیرند و عدم وجود منابع مادی متعدد همه ی سرها را به سمت دولت می چرخاند. هدایت بوروکراتیک دولتی اقتصاد اجازه بی نیازی از دولت را حتی از لحاظ اقتصادی صادر نمی کند و تجارت موفق را در گرو روابط خوب با دولت نگاه می دارد.

روابط اجتماعی و فرهنگی نیز با کنترل دولتی همراه می شوند. دولت اجازه بروز نظم خودانگیخته اجتماعی را نمی دهد و همواره نهاد های مدنی را آگاهانه  و با قواعد ایدئولوژیک متناقض با آزادی اجتماعی می پروراند. این نهاد های اجتماعی به جای پیگیری مشارکتی اهداف اجتماعی به پیگیری دستوری کنترل اجتماعی دست می زنند و نوع پیچیده و جدیدی از سرکوب را ارائه می دهند. در نظام های مستبد، دیکتاتوری و یا اقتدارگرا سرکوب چه با وجهه قانونی و چه بدون آن خشونتی آشکار و عیان بود. پلیس و مزدور تنها به دلیل ساده ی دستور از بالا اقدام به انجام سرکوب و ایراد خشونت می کردند. نظام های توتالیتر چرخشی نرم در این گونه موارد بوجود آورده اند. ماهیت ایدئولوژی آن را تا حوزه خصوصی انسان پیش می برد و هوادارانی ایدئولوژیک می پروراند که به دفاع از نظام توتالیتر را از ایدئولوژی آموخته اند. در چنین مواردی سرکوب و خشونت علیه اندیشه شکلی پنهان به خود می گیرد و تا کشیده شدن آن به عرصه ی عمومی مجال بروز نمی یابد. سربازان خودکار این نظام نه حقوقی می گیرند و نه لازم است که بگیرند چرا که ایدئولوژی درونی شده برای آنان اراده شان را در راستای اراده  کنترلی نظام توتالیتر قرار می دهد.

فرهنگ و هنر جایگاه ویژه ای در نظام های توتالیتر دارند. نظام توتالیتر می خواهد استیلای خود را با استفاده از ابزارهای فرهنگی از حالت سلطه گون خارج کرده و سمت و سوی هژمونیک بگیرد. در این راه از یک دشمن فرضی نیز سود می جویند. دشمنی که ایدئولوژی را تهدید می کند و تنها راه رهایی را دست یازیدن به نظام توتالیتر می نمایاند.

****************

دموکراسی راه را بر توتالیتاریسم نمی بندد. در واقع هیتلر و موسلینی هر دو از یک انتخابات دموکراتیک سر بر آوردند. دموکراسی لیبرال ویژگی ها یا به تعبیری نیازهایی دارد که در صورت عدم وقوع هریک، لغزیدن به دموکراسی توتالیتر آسان می شود. محدود بودن اختیارات دولت در دموکراسی (مطلق بودن آن در توتالیتاریسم)، وجود آزادی های فردی و اجتماعی در نظام های لیبرال (کنترل عوامل اطلاع رسانی در نظام های توتالیتر) و تفکیک قوا در لیبرال دموکراسی (انحصار طلبی قدرت و کلگرایی در نظام های توتالیتر) به همراه هم ضامن حیات دموکراسی لیبرال خواهند بود. دموکراسی توتالیتر با مطلق کردن اختیارات دولت از طریق ارتقای مقام نمایندگی به رهبری، کنترل عوامل اطلاع رسانی به بهانه ی حفاظت از ایدئولوژی و انحصار طلبی قدرت با توجیه وحدت به وجود می آید.

با وجود کنترل همه جانبه نظام های توتالیتر این نظام ها بزرگترین دشمن خود هستند. عملکرد، تصمیم‌گیری، نظارت، کنش‌ها و واکنش‌های نظام تمامیت‌خواه بر عرصه‌ی عمومی و خصوصی، فشار روانیِ عظیمی را بر شهروندان وارد می‌سازد. مردم نیز به ناچار و از سر استیصال، قربانی این شرایط شده، عدوی یکدیگر می‌شوند و حوزه‌ی هرکس به دیگری لطمه می‌زند و این خصیصه در ادامه مشروعیت اجتماعی پیدا می‌کند. نتیجه‌ی چنین وضعیتی بدینصورت می‌شود که عرصه‌ی عمومی (جامعه) و عرصه‌ی رسمی با همکاری همدیگر به امنیت‌زدایی از جامعه روی می‌آورند. در نهایت، پس از مدتی عرصه‌ی عمومی و سطح اجتماع به عرصه‌ی وندالیسم (بزه شهری) و دگرآزاری و دگرکشی تبدیل می‌شود.

نظام توتالیتر به انحطاط اخلاقی اجتماع بر می خورد. کوچکترین کنش مدنی و مسالمت آمیز مردمی با دروغی دیگر پاسخ داده می شود و آنگاه که خیابان ها عرصه اعتراضات می شوند خشونت پاسخگوی معترضین می شود. معترضین به خانه های خود باز می گردند اما ناقوس پایان بی اخلاقی و انحطاط اجتماعی را به صدا در آورده اند. صدای دیگری، صدای ضد توتالیتاریسم خریدار پیدا می کند و تغییر خواهی حداقلی با بروز خشونت تغییر مسیر داده حالت حداکثری به خود می گیرد. اینجا درست زمانی است که جامعه فردیت را محترم می شمارد و قهرمان های اخلاقی انتخاب می شوند.

****************

دموکراسی ما رنگ و بویی از تمامیت خواهی به همراه دارد. همین تمامیت خواهی است که ما را از آن رنجانده و امروز به این نقطه کشانده است. حاکمیت تمامیت طلب به تضاد با دولت اقتدارگرا گرفتار آمده است. معترضین به خانه های خود بازگشته اند اما ناقوس های تغییر به صدا در آمده اند. اقتصاد بوروکراتیک و دستوری، کنترل اجتماعی و فرهنگی، محدودیت های مطبوعاتی و رسانه ای، فضای امنیتی و سرکوب و خشونت همه ضعف های خود را نشان داده اند و غیرانسانی بودنشان نمایان شده است. آنچه آگاه بخشی می تواند برای یک جنبش اجتماعی در این مقطع زمانی انجام دهد، نه نمایش پلیدی ها و زشتی های وضع موجود بلکه نمایش جایگزین ها و آلترناتیوهای آن است. نمایش و نقد آنچه مردم می توانند ازین به بعد انتخاب کنند مهمتر از تیرگی انتخاب پیشینشان است.

۱۳۹۰ بهمن ۱۷, دوشنبه

دوشنبه های اعتراض - نامزد های ما - بهزاد نبوی


جمهوری اسلامی را دیگر نمی توان شناخت. کسی نمی پرسد چرا و از چه راهی جمهوری اسلامی به جایی رسید که حلقه ی خودی ها چنین تنگ شد که بهزاد نبوی در آن جای نمی گرفت. نمی پرسند که چرا انقلابی های 57 به ضد انقلابهای 88 تبدیل شده اند. بهزاد نبوی 70 ساله را به بهانه ی نظامی که خود به خاطرش سیانور جویده در زندان انداخته اند. پیرمرد را از ترس اینکه مبادا  حرفی بزند که بر دل جوانهای میهن مایملکشان خوش بیاید محبوس کرده اند بی آنکه بدانند حرف بهزاد نبوی چیست، چرا خریدار دارد!

"به اعتقاد ما برای ايران اسلامی در جهان امروز حفظ استقلال، تماميت ارضی، منافع و امنيت ملی تنها درسايه افزايش مشروعيت نظام در داخل و تنش زدايی، عادی‌سازی روابط با دولت‌های جهان، اجتناب از سياست‌های ماجراجويانه و بحران‌آفرين درخارج ميسر است. ما براين باوريم که کاهش حمايت و مشروعيت مردمی نظام در داخل و طرح شعارهای تند و توخالی و دشمن تراشی درخارج، در عمل نافی استقلال ملی در جهان تک قطبی کنونی است و بايد از اتخاذ چنين سياست‌هايی اکيدآً خودداری کرد. ما برای حفظ آزادی و حقوق ملت، مصرح درقانون اساسی، به ياری خدا همچنان با کسانی که قصد حاکميت استبداد با پوشش دين را دارند، مقابله خواهيم کرد".

ملت هوشيار و شرافتمند

"نمايندگی شما بالاترين افتخاريست که در طول زندگی نصيبم شده است و شانه خالی کردن از آنرا ناسپاسی درحق شما مردم آزاده و فهيم می‌دانم. ولی آنجا که در مقام نمايندگی نتوان حقوق ملت را استيفا کرد،‌لاجرم با استعفا بايد تضييع حقوق آنان را فرياد زد و من اين استعفا را ولو در فرصت اندکی که به پايان دوره ششم مانده، اقدامی ضروری، گامی درراه اعتراض به تضييع حقوق شما و عمل به عهدی که با شما بسته‌ام، می‌دانم. از شما مردم شريف و موکلين محترم به خاطر قصورهايی که از سر ناآگاهی و يا ناتوانی، در ايفای وظايف نمايندگی آنان داشته‌ام، پوزش می‌طلبم".

۱۳۹۰ بهمن ۱۶, یکشنبه

در خدمت و خیانت رضا پهلوی – دولت نفتی یا دولت امید؟


مقایسه رضا پهلوی با میرحسین موسوی کمی دور از ذهن بنظر می رسد اما فکر این مقایسه را خواندن کتاب نسیم دگرگونی نوشته رضا پهلوی به ذهن من انداخت. رضا پهلوی می توانست خود را در حد منتقد نظام حفظ کند اما با ورود به بحث برنامه های اقتصادی، سیاست خارجی و ... و جا زدن خود هرچند تحت عنوان رهبر سمبولیک جنبش مردمی ایران باید در مقام مقایسه با همراهان ارشد جنبش قرار بگیرد و چه کسی بهتر از میرحسین با برنامه و سندی کامل و موجود. البته گذشته میرحسین نفاط تاریکی در خود دارد که جناب پهلوی فارغ از آنهاست اما من هرچه راجع به گذشته می خواستم بگویم در نوشته قبلیم تحت عنوان "در خدمت و خیاتت رضا پهلوی – رهبری نمادین؟" گفته ام.

*****************

جناب پهلوی نیک می دانند که نفت کلید نظام اقنصاد ایران است و اکنون از برنامه های نفتی ایران ناراضی اند. ایشان به درستی اشاره می کنند که تولید سالیانه نفت ایران پیش از انقلاب چیزی در حدود 6 میلیون بشکه در روز بود. رقمی که تولید ایران در حال حاضر به زحمت به نیمی از آن می رسد. بنا به ادعای جناب پهلوی دادن جنبه سیاسی و دینی به صنعت نفت و همچنین کوته فکری در مدیریت آن، صنعت مادر میهنمان را به چنین روزی انداخته است.

البته رضا پهلوی مسئول اشتباهات پدر نیست و با آنها سنجیده نمی شود اما ادعای او در ذهن برخی چنین متصور می شود که شاید اوضاع اقتصادی ایران پیش از انقلاب سر و سامانی داشته است. افزایش قمیت نفت از سال 1342 تا 1352 به صورت دائم ادامه داشت. توسعه ای که در میدان های نفتی عموما توسط آمریکاییها انجام می گرفت سهم زیادی از نفت را به ایشان اختصاص می داد با وجود این درآمد دولت به نسبت زیادی افزایش یافته بود. شاه رقیب دیرین را که اتفاقا بخاطر نفت قد علم کرده بود (مصدق) از میان برداشته و با انبساط پولی که نفت برایش تدارک می دید مشغول گسترش پایه های استبداد خود بود. اصلاحات ارضی که نتایج فاجعه بار مهاجرت روستاییان به شهرها و شهرزدگی را در برداشت و همچنین کمدی های سیاه احزاب مردم، ایران نوین و در نهایت رستاخیز ملی همه با درآمد حاصل از نفت اداره می شد. تکیه بر درآمد نفتی و واردات افزاینده و تبلیغ مصرفگرایی برای ارضای طبقه شهری نتایج زیانبار خود را داشت که در سال 42 تورم ایران را به 30 درصد رسانده بود (اقتصاد سیاسی ایران – جلد دوم – محمد علی همایون کاتوزیان)

جناب پهلوی راه حل موتور اقتصاد ایران را در جذب فوری سرمایه گذاری خارجی و افزایش تولید نفت و گاز برای بهبود درآمد ملی می داند. البته باید اشاره کرد که افزایش درآمد های نفتی فایده ای دارد که از نظر شاه مخلوع و جمهوری اسلامی و حالا احتمالا شخص رضا پهلوی دور نمانده است. عواید نفت به صورت درآمدی سرشار و مستقل برای دولت است که حتی نیاز به ابزار تولید بومی (اعم از تکنولوژی و کارگر) را ندارد و اقتصاد نفتی حاکمیت را از طبقات جامعه بی نیاز می گرداند. در یک کلام عواید نفتی پول مالیات دهندگان نیست تا دولت در قبال خرج کردنش پاسخگوی مردم باشد. این همه تاکید بر اقتصاد نفتی و نادیده گرفتن دیگر زمینه های اقتصادی ایران از جانب جناب پهلوی به چه دلیل است؟

البته ایشان به حمل و نقل فرسوده هوایی و جاذبه های [خاطره انگیز] توریستی هم به درستی اشاره می کنند. (هرچند کوتاه در یک پاراگراف بی سر و ته). مشخص است که جناب پهلوی با دانش ناکافی پا به عرصه نفت، انرژی و اقتصاد ایران گذاشته است و حل مشکل اقتصادی را که اقتصاددانانش وابستگی زیاد به نفت و گاز می دانند، در وابستگی بیشتر به نفت و گاز می داند.

درآمد نفتی ایران کم نیست و حتی طبق ادعای درست رضا پهلوی درآمد نظام جمهوری اسلامی بیش از درآمد آن در پیش از انقلاب می باشد و درآمد دولت نهم و دهم بیش از نیمی از آن را تشکیل می دهد. مشکل در کمبود تولید نیست بلکه در جای دیگریست. جایی که میرحسین به خوبی در برنامه های دولت امید بر آن انگشت گذاشته است. گلوگاه اصلی صنعت نفت در بوروکراسی فاسد و شفافیت ناکافی آن است، به طوریکه درآمدهای نفتی و قراردادهای آن حتی به مجلس نمی آیند.

میرحسین با شباهتی زیاد و تفاوتی کوچک اما تاثیرگذار موتور محرک اقتصاد را نه تولید نفت بیشتر با جذب سرمایه گذاری خارجی که صنعت نفت و تعامل و استفاده از آن در رشد دیگر صنایع کشور و پیوند آن با توسعه ملی، می داند. "نفت باید نه از طریق رانت افزایش دهنده مصرف بلکه از طریق ایجاد اشتغال و فرصت هاي تأسیس بنگاه و تحریک تولید، در زندگی مردم اثر کند و باید شرایطی را هدف گرفت که صادرات دانش، کالا و خدمات مربوط به صنایع نفت، جایگزین صادرات نفت خام شود، تولیدات و خدماتی که هم از بازار بزرگ داخلی و هم از بازار گسترده جهانی برخوردار هستند وبیشترین مزیت را براي توسعه دارند". (دولت امید – رئوس برنامه های اقتصادی)

البته می توان نوشته های جناب پهلوی را با کلی گویی تفسیر و تعبیر کرد اما ورود به بخش های جزیی صنعت هواپیمایی و توریسم نشان می دهد که عمق برنامه های اقتصادی رضا پهلوی در همین سطح است. درآمد نفتی که از آن محروم شده، هواپیمایی که با آن به ایران بیاید و تمدن و بناهای یادگاری که پدرش نیز دلبسته آنها بود.

در مقابل چنین برنامه ی سطحی، برنامه دولت امید میرحسین موسوی وجود دارد که در کتاب "دولت امید" منظم شده است و اتفاقا با رئوس برنامه های اقتصادی میرحسین آغاز می شود. برنامه ای که با واقع نگری و به دور از خواب و خیال های افسانه ای یا پوپولیستی نوشته شده و در آن رئوس برنامه های میر حسین در قالب برنامه مهار تورم، برنامه اصلاح الگوی مصرف انرژی و افزایش اشتغال زایی، برنامه جلوگیری از اتلاف منابع عمومی با اصلاح نظام بودجه بندی، برنامه دولت الکترونیک برای تحقق آزادی و عدالت اجتماعی، برنامه بهبود محیط کسب و کار، طرح تبدیل صنعت نفت به موتور محرک کشورو برنامه از میان برداشتن فقر مسکن، اعلام شده است. (برنامه های تفصیلی هر کدام به همراه اهداف، وضعیت کنونی و مسیر اصلاح در ضمیمه کتاب در 51 صفحه گردآوری شده است)

 می دانید جناب پهلوی! مشکلات اقتصادی این مملکت در 6،7 صفحه و در تولید ناکافی نفت خلاصه نمی شود. همانطور که میرحسین با تیمی از مشاورین به رئوس برنامه های خود پرداخته است شما نیز نباید یک تنه به جنگ اقتصاد بروید که در آن صورت پیچ و خم های آن برای دانش کم و شخصی شما گمراه کننده می شود. ما میرحسین را همینجا ایستاده در خاک وطن داریم، چرا باید به صدای مبهم شما گوش دهیم؟ صدایی که نشانی از تجربه و دانش را نیز با خود ندارد و بیشتر بر طبل هیجانات طرفدارانش استوار است.

۱۳۹۰ بهمن ۱۵, شنبه

حضور خیابانی - درباره فراخوان شورای هماهنگی راه سبز


قانون چه می گوید؟

اصل 27 قانون اساسی تشکیل راهپیمایی و اجتماعات را بدون حمل سلاح به شرط آن که مخل به مبانی اسلام نباشد مجاز شمرده است. در قوانین مدنی ایران نیز هیچ جا ذکری از نیاز به صدور مجوز برای برگزاری اجتماعات و راهپیمایی به میان نیامده است. قانونی که خیلی ها بدان اشاره می کنند قانون فعاليت احزاب و جمعيتها و انجمنهاي سياسي و صنفي و انجمنهاي اسلامي يا اقليتهاي ديني شناخته شده است که در فصل دوم – حقوق گروه ها – تبصره دو چنین آمده است "برگزاري راهپيمايي‌ها با اطلاع وزارت كشور بدون حمل سلاح در صورتي كه به تشخيص كميسيون ماده 10 مخل به مباني اسلام نباشد‌ و نيز تشكيل اجتماعات در ميادين و پاركهاي عمومي با كسب مجوز از وزارت كشور آزاد است". بنابراین صدور مجوز تنها زمانی لازم است که یک حزب یا انجمن سیاسی، صنفی یا اسلامی و اقلیت های دینی دعوت به برگزاری تجمع کرده باشند. در صورتی که برگزار کننده تجمع در زمره ی هیچ حزب و گروهی نگنجد طبیعتا این قانون بر وی جاری نمی شود و می تواند به برگزاری تجمع اقدام کند. تجمعات روز قدس، 22 بهمن، نه دی، تجمع حامیان احمدی نژاد، دسته های عزاداری عاشورا و ... همه ازین قبیل می باشند. در قانون مجازات اسلامی نیز ماده ای که از حضور فرد در تجمع غیر قانونی ناشی شود وجود ندارد. (این پست جناب شکوری راد را  حتما بخوانید) با این توصیف شرکت در راهپیمایی 25 بهمن ماه به دعوت شورای هماهنگی راه سبز امید به هیچ عنوان غیر قانونی نیست. شورای هماهنگی راه سبز امید یک حزب و یا یک گروه سیاسی نیست و تجمع اعتراضی روز 25 بهمن ماه که تظاهرات سکوت است ماهیتاّ نمی تواند به همراه حمل سلاح و یا مخل مبانی اسلام باشد. شرکت کنندگان در تجمع 25 بهمن مجرم نیستند، مجرم کسانی هستند که به نام قانون به کام خودشان عمل می کنند و شهروندان را از ابتدایی ترین حقوق خود محروم می کنند.

برای چه؟

"این حق انسانی و قانونی و شرعی ایرانیان است که به وضع کنونی زندگی خود و نیز شرایط کشور خویش اعتراض کنند؛ اعتراض کنند به: حاکمیت دروغ و سرکوب، شرایط سخت زندگی، گرانی روزافزون نیازهای اولیه‌ و تنگناهای معیشتی، سلطه‌ی ناکارآمدی در اداره‌ی کشور، گسترش ناامنی، فروپاشی ارزش‌های اخلاقی، شرایطی که باعث فروپاشی بسیاری از کانون‌های گرم خانواده‌ها شده، گسترش روزافزون اعتیاد و بزهکاری در جامعه، توسعه‌ی ساعت به ساعت فقر، قرار گرفتن در شرایط ذلت‌بار بین‌المللی که نتیجه سیاست‌های ماجراجویانه و غیرواقع بینانه دولت در طی سال‌های اخیر است، مدیریت پادگانی در عرصه‌های اقتصادی، فرهنگی و آموزشی، اعمال سیاست‌های تبعیض آلود در برخورد با زنان، اقوام و صاحبان عقاید و باورمندان به آیین‌های گوناگون و نیز دگراندیشان، حبس غیرقانونی رهبران جنبش سبز و دیگر زندانیان حوادث پس از انتخابات، که همگی برخلاف قانون اساسی است؛ اعتراض به این همه، حق ایرانیان است". (بخشی از فراخوان شورای راه سبز امید)

چرا؟

طبیعی است که نگاه عقلانی به هر کنش سیاسی و اعتراضی از فیلتر هزینه و فایده بگذرد. حاکمیت نشان داده است که به قانون خویش پایبند نیست و در جهت مصلحت بزرگ حفظ نظام در شکل حاضر آن قانون شکنی اعتبار یافته است. اصرار بر حق قانونی راه به جایی نمی برد و در صورت دستگیری شما در دادگاه نمی توانید به قانون جمهوری اسلامی متوسل شوید. (بهزاد نبوی به خاطر حضور در تجمع 25 خرداد به جرم اخلال در ترافیک محاکمه شده است.) بنابراین تصور دستگیر شدن و به زندان افتادن برای هر یک از شرکت کنندگان در این تجمع تصور نادرستی نیست. زندان هر چند کوتاه مدت عواقب خاص خود را دارد که می تواند منجر به محرومیت از ادامه تحصیل، محرومیت از اشتغال دولتی و ... شود. (که البته در اغلب موارد و در مورد شهروندان عادی خوشبختانه اتفاق نیفتاده است.)

حضور خیابانی به شهروندان سبز امید می دهد. نگاه های مشتاق و کنجکاو و لبخندهای رد و بدل شده آتش جنبش را سبز نگاه می دارد. برای دلهای پوسیده و دست از کار کشیده انگیزه می شود. اینها شاید چندان مهم نباشند. راهپیمایی سکوت آنها را می ترساند. بنیان های قدرتی که بر حقوق لهیده ی مردم استوار است را می لرزاند. تداوم جنبش و ناکامی شان در سرکوب را نشان می دهد. قدرت آگاهی بخشی و اطلاع رسانی سبزها را نشانشان می دهد. اینها هم شاید مهم نباشند. بار سنگینی بر دوش ماست. مایی که خودمان را سبز می پنداریم. موسوی، کروبی و زهرا رهنورد در حصر هستند. فعالان سیاسی، دانشجویان، فعالان مدنی و حتی هنرمندان را به خاطر اظهار اعتراض به زندان انداخته اند. خون برادر و خواهرمان را بدون حتی کوچکترین عذرخواهی بر زمین ریخته اند. ما شاید وظیفه داریم که به خاطر آنها که زمانی همراه ما بودند و اکنون نمی توانند به خیابان برویم. اگر اینها هم مهم نباشد، چه بر این باور باشیم که جنبش سبز مرده است یا زنده، چه به شورای هماهنگی راه سبز اعتقاد داشته باشیم یا نه، اگر به وضعیتی که شورا به درستی ترسیم می کند اعتقاد دارید می توان به خیابان رفت. نه به خاطر جنبش سبز، نه به خاطر سست کردن بنیان های حکومت، نه به خاطر شهدا و اسرای جنبش بلکه به خاطر خودمان. به خاطر اعتراض به وضع موجود. به خاطر آزادی و به دلیل ساده ی فهمیدن. من این را مهم می دانم. گرچه با آنها حضور در جنبش را برای کسی توجیه نمی کنم.

شجاعت بدون عقلانیت شاید حماقت باشد اما گمان می کنم به خاطر فراموش شدن عقلانیت و سلطه حماقت باید شجاعت بخرج داد.