۱۳۹۱ فروردین ۳۰, چهارشنبه

در خدمت و خیانت رضا پهلوی - در جستجوی سلطنت از دست رفته


مانیفست احساسی رضا پهلوی با فصل پادشاهی مشروطه به اوج خود می رسد. ایشان به نیکی از پادشاهان گذشته به جهت حفظ تمامیت ارضی (!!) تشکر می کنند و روی حاکمیت را در تسخیر تاریخ سفید کرده اند. ماجرای چند هزارسال پادشاهی برای ایشان تاریخ واقعیت ها نیست، تاریخ افسانه هاست. با این حال ایشان سیستم پادشاهی مشروطه در قرن 21 ام را به سادگی به تصویر کشیده اند، "پادشاه، مظهر و سمبل یک ملت می شود و در واقع، هیچ مسئولیتی در هیچ شکل و صورتی، در امور دولتی نخواهد داشت".

"در حالیکه بسیاری، دشواری های امروز ایران را در قالب گرفتاری های اقتصادی و اجتماعی خلاصه می کنند، در واقع ژرفای تمام این بیماری ها در ماهیت سیاسی رژیم نهفته است. همانطور که در واپسین روزهای شوروی سابق مشاهده شد، نجات نهایی نه فقط از راه بعضی میانه روی ها و تعدیل سیاست ها، که به شکل تحولی کامل و بینادین در سیستم، پدیدار شد". "همچنین مشکل ایران هیچ ربطی به شخصیت و ماهیت رهبران کنونی آن ندارد. صرف نظر از آنکه افراد در مورد آقای خاتمی چه می اندیشند و یا آنکه تا چه حد به سخنرانی هایش اعتبار می دهند، او به همان اندازه ناتوان و فلج در سیستم خویش است که گورباچف در سرانجام کارش بدان دچار آمد".

من نمی خواهم از ماهیت جمهوری اسلامی دفاع کنم. حتی مهندس موسوی که بر ظرفیت های مغفول مانده ی قانون اساسی تاکید می کرد، اصلاح و تغییر آن را هیچگاه رد نکرد. کافی است جناب پهلوی سری به روزنامه های منتقد و یا حتی حکومتی بزنند تا ببینند که "دشواری های امروز ایران در قالب گرفتاری های اقتصادی و اجتماعی" راه حل هایی قابل اجرا و عملی دارند که با ماهیت نظام هیچ تناقضی ندارد. اتفاقا من فکر می کنم که مشکل کنونی ایران بیش از آنکه وابسته به ماهیت آن باشد، وابسته به شخص تکیه زده بر مسند ریاست جمهوری است. آرمان خواهی های جناب پهلوی برخلاف نظر خودشان به تمام مردم ایران تسری نمی یابد. مشکل تهیه نان شب مردم، چندان وابسته به ماهیت رژیم نیست و ارضای همین یک عامل بخش بزرگی از مخالفت فعال جامعه را خاموش خواهد کرد.

"تحولی کامل و بنیادین در سیستم" یا همان انقلاب در هیچ کجای دنیا یک شبه دموکراسی سکولار را حاکم بر سرنوشت مردم نکرده است. انقلاب ها تاریخ ساز بوده اند اما این میانه روی های بعد از انقلاب ها بوده اند که در طول سالیان دموکراسی را به سرانجام رسانده اند. من نمی دانم که جناب پهلوی به سمت سوسیالیسم گرایش دارند یا لیبرالیسم، با این وجود (با فرض گرایش به لیبرالیسم) تا زمانی که ارزش های لیبرالی مورد احترام و پذیرش عامه ی مردم قرار نگیرد، تغییر و تحول بنیادین امروز نیز مانند سه دهه ی گذشته منحرف خواهد شد. من مدعی ام که مدرنیته و پیامد مهم آن لیبرالیسم هنوز در عرف رفتار هر ایرانی شکل نگرفته است و چه اصلاح طلبان و چه انقلابیون در کنار مبارزه ی سیاسی باید به مبارزه ی اجتماعی نه با دولت که با مردم بپردازند.

رضا پهلوی به خوبی ویژگی های مدرن پادشاهی مشروطه را بر شمرده است، ویژگی هایی که البته امروزه تضادی با مردم سالاری ندارند اما سوالاتی را بوجود می آورند. "پادشاه مظهر اتحاد و پایداری ملی است و نه فردی مسئول در روند دولت و دولت گردانی". آیا وجود شخصی که مسئول دولت و دولت گردانی نیست، ضروری به نظر می رسد؟ مظهر اتحاد و پایداری ملی یک کشور از نظر من به جای یک نفر با تاج و تخت و کاخ و ... می تواند یک تکه پارچه ی پرچم باشد که نکات مثبتش، نداشتن بار مالی بر روی دولت است. جناب پهلوی می دانند که هزینه زندگی خانواده ی سلطنتی در دیگر کشورها از درآمد مالیاتی صرف می شود و قبل از هر بحثی باید پرسید: آیا ایرانیان برای نمایندگی نمادشان حاضر به صرف هزینه مالیاتی هستند؟ "پادشاه باید ماورای تمام دسته بندی های سیاسی باشد". جناب پهلوی خودشان همین یک مورد را رعایت نمی کنند و به وضوح سکولاریسم را نجات بخش و نسخه نهایی می دانند و می خواهند که جنبش مردمی ایران حتما مسیر سکولاریسم را بپیماید. "آموزش و تربیت وارث تاج و تخت، از بدو تولد، صلاحیت و شایستگی ویژه ای را برای وی به منظور انجام یک وظیفه ی افتخارآمیز، به ارمغان می آورد". خوب است ایشان دارا بودن خون سلطنتی را "ویژه" ندانسته اند. با اینکه تخصصی در حقوق سیاسی نظام های پادشاهی ندارم، اما عبارت "وارث تاج و تخت" مرا به وادی مقایسه می کشاند. تا جاییکه من می دانم، رضاشاه پهلوی به لطف یک کودتا به سلطنت رسید. اینکه چطور نواده ی چنین پادشاهی، ادعای وراثت سلطنت 2500 ساله ی ایرانیان را می کند برای من نامشخص است. به هیچ عنوان و در هیچ شکلی به دنبال پادشاهی مشروطه نیستم ولی ترجیح می دهم که "وارث تاج و تخت کشورم" شخصی نباشد که پدر و پدربزرگش هردو نه با شایستگی خودشان که بخاطر بایستگی منافع دیگران به سلطنت رسیده اند!!

"از میان بیش از 67 میلیون مردم ایران، من خود را در جایگاهی ویژه می یابم چون تنها فردی هستم که مسئولیت تاریخی «نمایندگی یک نماد» را بر دوش دارد، ولواینکه آن نماد امروز، به یک گزینه بالقوه تبدیل شده باشد". ظاهرا دعوا بر سرِ نماد است. ایشان که خود را نماد مردم ایران می داند، با شخصی به نزاع برخواسته است که اتفاقا او هم مدعی صفت نماد مردم ایران است با یک تفاوت کوچک در عنوان. ایشان مدعی اند که بیش از دو دهه است که وظایف وارث تاج و تخت ایران را به دوش گرفته اند و در دفاع از پادشاهی مشروطه استدلالِ فرهنگیِ جالبی می آورند.

ایشان می پرسند که یک آمریکایی ساکن بوفالو از لحاظ هویت با یک شهروند کانادایی نزدیک خود در تورنتو، احساس قرابت بیشتری می کند یا با شهروند آمریکایی ساکن الپاسو در نقطه ای دورتر؟ و "با حدس" پاسخشان شهروند ساکن الپاسو است. سپس نزدیکی هویت یک بلوچ را در مقایسه با یک ترک آذربایجانی و یک بلوچ پاکستانی می سنجند و نتیجه می گیرند "در حالیکه همبستگی ملی در آمریکا، مستقیما ربطی به نقش یک فرد در سیستم ندارد، در ایران، نهاد پادشاهی، در واقع عنصری کلیدی و حیاتی برای حفظ اتحاد و یکپارچگی ملی بوده است". اگر هم فرض کنیم پاسخ های ایشان به سوال های مطروحه شان درست است، استدلال ایشان نمی گوید چرا اتحاد و یکپارچگی میلی فرانسه، آلمان و ... با وجود عادت به سیستم پادشاهی، بدون پادشاه دچار مشکل نشده است؟ همچنین ایشان که تا این حد نگران تجزیه ایران زمین می باشند و چاره وحدت ملی را در وجود نماد سلطنت می دانند، لابد می خواهند تجزیه های پیشین خاک ایران را به گردن جمهوری اسلامی 30 ساله بیندازند؟ چطور می شود که با وجود نماد حافظ یکپارچگی ملت در تاریخ ایران، خاک این کشور بارها مورد تلاش جدایی طلبانه و حتی تجزیه بوده است؟

نماد پادشاهی در یک کشور به هیچ عنوان ضامن همبستگی ملی و اتحاد قومیت های مختلف به شمار نمی رود. بریتانیا و سوییس، ایالات متحده و آلمان نظام هایی هستند که چه در نوع پادشاهی و چه در نوع جمهوری، همبستگی ملی و اتحاد خود را از طریق دیگری حفظ می کنند. فدرالیسم در آمریکا، آلمان به صورت مستقیم، در سوییس به شکل کانتونی و در بریتانیای کبیر به شدت کمتری پیاده می شود و اتفاقا به همین دلیل در بریتانیا هر از چند گاهی اعتراضاتی شنیده می شود. گویا ایشان فراموش کرده اند در کشورهایی که امروزه هنوز با سیستم پادشاهی مشروطه اداره می شود، انقلابی مانند انقلاب 57 ایران رخ نداده است که مخالفتش از فساد و ناکارآمدی اشخاص حاکم به مواجهه با نوع نظام کشیده شده باشد.

ایشان هم میزان را رای ملت می دانند و با اینکه خاطر نشان می سازند، در سوئد و استرالیا مردم در انتخاباتی آزاد به نظام پادشاهی رای داده اند، اعلام می کنند که نهایتا به رای مردم احترام خواهند گذاشت. نمی دانم اما جنبش مشروطه خواهی مردم سوئد و استرالیا لابد با کودتاهای پیاپی و استبداد صغیر و کبیر همراه نشده بود تا خون مردم را به جوش آورد و آنها علیه "نظام پادشاهی" قیام کنند. این انقلاب چه بخواهیم، چه نخواهیم در ایران رخ داده است و نمی توان مردم را برای وقوع آن سرزنش کرد. متهم ردیف اول و مقصر اصلی وقوع انقلاب همان تاج و تخت است که فلز روی سر و چوب زیر نشیمن را بیش از خون جاری در رگهای مردمش دوست داشت.

یکجای تاریخ زندگی رضا پهلوی برای من و احتمالا دیگر ایرانیان آشنا نیست. آنهم "تلاش خستگی ناپذیر شاهزاده در طول بیست و چند سال گذشته برای به وجود آوردن توافق و اتحاد میان گروه های اپوزیسیون برون مرزی و درون مرزی، جهت تسهیل و تقویت امور شکل گیری خودفرمانی در ایران" است. احتمالا تاریخ در حق ایشان جفا کرده است و گرنه گویا کارنامه ای از فعالیت سیاسی وجود دارد که البته دیده نشده است!

متاسفم جناب پهلوی. حنای شما برای منی که در میان دروغ های رنگارنگ بزرگ شده ام، رنگی ندارد. گفتن اینکه در مقابل رای مردم سرِ تسلیم فرو می آورید با بیان اینکه رهبری نمادین ملت را بر عهده گرفته اید و به وضوح از نظام پادشاهی مشروطه دفاع می کنید، نمی خواند. من در آرزوی صداقتم. صداقت را به من هدیه کنید. آنچه می خواهید را برای طرفدارانتان نمایندگی کنید نه برای همه ی مردم ایران.

یادداشتهای پیشین:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر