۱۳۹۰ دی ۹, جمعه
گزارش شخصی از حماسه نه دی
۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه
دوشنبه های اعتراض - سید علی حبیبی موسوی
۱۳۹۰ دی ۲, جمعه
به جرم مادر بودن
۱۳۹۰ آذر ۲۱, دوشنبه
دوشنبه های اعتراض - برای علی اکبر محمدزاده

به صفحه فیس بوک "علی اکبر محمدزاده را آزاد کنید" بپیوندید.
۱۳۹۰ آذر ۲۰, یکشنبه
برای نوریزاد ؛ زبان سرخش، سرش سبز کرد.
۱۳۹۰ آذر ۱۲, شنبه
سیاست محفلی
۱۳۹۰ آذر ۱, سهشنبه
اصلاح طلبان فرصتی برای نفس کشیدن نظام نیستند.
۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه
این اصولگراهای ماندنی
۱۳۹۰ آبان ۲۴, سهشنبه
حاکمیت گروگانگیر
خاتمی هنگامی رئیس جمهور شد که سیاست خارجی ایران در بن بست عجیبی گرفتار بود. اتحادیه اروپا به دلیل ماجرای ترور میکونوس سفرای خود را از تهران خارج کرده بود. ایران به تازگی به خاطر عملیات بمب گذاری آمیا در آرژانتین متهم شده بود. آمریکا نیز ایران را به دست داشتن در عملیات حمله به پایگاه نظامی آن کشور در عربستان متهم کرده بود. جرج بوش پسر که روی کار آمد مشغول تنظیم موشکها روی ایران شد.
خاتمی در چنین شرایطی دولت را تحویل گرفت. شرایطی که دولت هفتم در سیاست خارجی با آن مواجه بود دست کمی از بحران امروز نداشت. خاتمی با آنکه چندان اختیاراتی از خودش در سیاست خارجی نداشت، توانست فضایی عقلانی بوجود آورد و با بروز عقلانیت از شرایط بحرانی دوری بجوید. جنگ با کشوری که رییس جمهورش حتی برخورد تمدن ها را به گفتگوی تمدنها تعبیر می کند چندان آسان نیست. مصاحبه ها و سخنرانی های خاتمی بر ضد فضای جنگ و تاکید او بر صلح بین المللی شریط ایران را تا جاییکه تغییر داد که نه تنها تمام سفرا را به تهران باز گرداند بلکه باعث شد برای اولین بار رییس جمهور یک کشور اروپایی از رییس جمهور ایران برای سفر به کشورش دعوت به عمل آورد.
مقایسه ادبیات خاتمی در روابط خارجی با ادبیات محمود احمدی نژاد می تواند نشان دهنده یک موضوع مهم باشد. اگر فرض کنیم سیاست خارجی دولت احمدی نژاد بر مبنای منافع داخلی دولتش طراحی شده، می توان متوجه نکته ای مهم شد. دولت احمدی نژاد بر خلاف دولت خاتمی از حمایت داخلی مردمی برخوردار نبود. چنین دولتی برای توجیه داخلی بسیاری از ناکارآمدی ها و برای همراه کردن مردم با خود می تواند از تهدید خارجی استفاده کند. از همین رو از ادبیاتی حساسیت زا استفاده می کند تا وانمود کند که نیرویی خارجی مانع پیشرفت است. محکم تر شدن کمربند مردم لازم است تا دولت داخلی از عهده تهدید خارجی بر آید.
رهبر جمهوری اسلامی خودش در جایی گفت که سیاست خارجی دولت های هاشمی و خاتمی مورد قبول او نبوده اند. اخیرا هم اعلام کرده اند که ایران نسبت به هر گونه تهاجم نظامی واکنش شدیدتری نشان خواهد داد. به گمان من حاکمیت در کوتاه مدت از وجود چنین شرایطی رضایت دارد. قبلا در نوشته ای (اینجا) اشاره کرده بودم که وجود دشمن می تواند به حاکمیت برای اقتدارگرایی بیشتر کمک کند. با وجود اینکه احتمالا جنگی در کار نخواهد بود ایران نشان می دهد که خطر آن را جدی گرفته است. ظهور جنبش سبز بعد از انتخابات 88 پرده از دوگانگی عمیق حاکمیت و ملت در ایران برداشت. دوگانگی که در دوره خاتمی و دولت اصلاح طلبی شکل گرفت اما بروز پیدا نکرد. بعد از سال 88 حاکمیت هیچ گاه نتوانسته است مردم را با خود در یک موضع قرار دهد. شرایط ویژه ای که تهدید نظامی علیه ایران بوجود می آورد، اولین فرصتی است حاکمیت را در شکل دهی وفاق ملی یاری می دهد.
وفاق ملی ایجاد شده و تداوم آن تا (مثلا) انتخابات مجلس می تواند بهانه ای جدید برای حاکمیت منزوی جهت کشاندن مردم به صحنه انتخابات فراهم کند. من این سوء استفاده احتمالی را به گروگانگیری تعبیر می کنم. حاکمیت امنیت شهروندان خودش را به گروگان می گیرد تا در سایه تهدید خارجی از حمایت داخلی برخوردار شود. اعلام موضع گیری اصلاح طلبان از سوی خاتمی و شورای هماهنگی راه سبز بر ضد جنگ که البته اتفاق درستی است تاییدی بر این نگاه است.
برای مخالفین وضع موجود، آنچه نگران کننده بنظر می رسد حمایت و اتخاذ موضعی مشابه در مقابل جنگ، همراه با حاکمیتی است که همواره به آن انتقاد داشته اند. اشتباهی که در این میان به غلط اتفاق می افتد التقاط نادرست موضع ضد جنگ و موضع بیگانه ستیزی است. موضع بیگانه ستیزی حاکمیت خود عامل ایجاد شرایط بحرانی است. به باور من اتخاذ موضع ضد جنگ نه تنها باید یک سوی خارجی داشته باشد بلکه می تواند از جهت داخلی همراه با انتقاد از سیاست خارجی حاکمیت و دشمن تراشی و بیگانه ستیزی بیهوده آن باشد.
چنین موضعی ضمن انتقاد از حاکمیت، مخالفت با جنگ را نیز نشان می دهد. بروز جنگ صرف نظر از احتمال وقوع یا عدم وقوع آن به بحث روزانه میان عامه مردم تبدیل شده است. فرصتی که می توان از آن با رویکردی که بدان اشاره کردم جهت انتقاد از سیاست خارجی حاکمیت استفاده کرد. سیاستی که متضاد با منافع ملت به ایجاد شرایطی اینچنینی کمک می کند.
۱۳۹۰ آبان ۲۱, شنبه
جنگ = دموکراسی؟
موافقین حمله نظامی به ایران خواهان حفظ نظام فعلی نیستند. چنین افرادی احتمالا مبارزه مردمی را ناکارآمد تلقی کرده و راه حل گذار به دموکراسی را سرنگونی یک شبه حاکمیت می دانند. (منهای گروه هایی که به منظور سوءاستفاده از فضای بعد از جنگ خواهان وقوع تهاجم نظامی اند مثلا مجاهدین یا سلطنت طلب ها و ...) من می خواهم فقط از این منظر که تهاجم نظامی چه بر سر دمکراسی خواهد آورد، وارد بحث شوم.
1- دموکراسی خواهی: دموکراسی خواهی فقط حذف ولایت فقیه و نشاندن رییس جمهوری برآمده از رای مردم نیست. دموکراسی خواهی نیازی است که مردم یک کشور را به سمت مشارکت فعال در تعیین وضعیت کشور می برد. وضعیت بد اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی الزاما به معنی دموکراسی خواهی مردمی نیست. آگاهی مردم از نقش دموکراسی در بهبود مجموع این وضعیت هاست که دموکراسی خواهی را به ارمغان می آورد. انتخابات 84 و دولت نهم و اتفاقات سال 88 و تداوم سراشیبی اقتصادی ایران خیلی بیشتر نقش دموکراسی را در تعیین وضعیت اقتصادی نشان می دهد تا سرنگونی یک شبه حاکمیت.
2- فروپاشی اجتماعی: اقلیت های قومی و عقیدتی در ایران تنها قشری هستند که نه بخاطر افزایش آگاهی نسبت به مسایل سیاسی بلکه به دلیل نادیده گرفتن مداوم حقوق اولیه انسانیشان، از جمله مخالفین حاکمیت فعلی به حساب می آیند. روندِ نه لزوما آرام اما منطقی و مردمی گذار به دموکراسی می تواند چنین اقلیت هایی را به نتایج آن در قالب همین وضعیت جغرافیایی سیاسی امیدوار سازد. حمله نظامی، این گروه ها را به جای تلاش برای تحقق حقوق انسانیشان به فرم مبارزه مدنی ایشان را احتمالا به سمت جدایی طلبی خواهد کشید و چه بسا حامل نتیجه ای ناگوارتر باشد.
3- وضعیت گروه های مخالف: من سبزها را به عنوان تنها مخالفینی که چه در داخل و چه در خارج فعال هستند می شناسم. سبزها گذشته از وضعیت نامناسب مالی و عدم وجود ساختار تشکیلاتی دچار تناقض عجیبی هستند. میان رهبران و بدنه این جمعیت ناهمگونی وجود دارد. بدنه ای که بسیاری از فعالین خرد آن را سکولار و رهبران فکری اش را مذهبی ها تشکیل می دهند. نیروهای سکولار جنبش سبز با اصلاح طلبان گره خورده اند اما تفاوت عقیده آنها بسیار جدی و عمیق است. شرایطی که جنگ پیش خواهد آورد برای اصلاح طلبان که رهبرانی با وزن سیاسی بالا دارند مناسب تر از سکولارهاییست که هنوز حتی یکدیگر را نیافته اند.
4- زمینه های دموکراسی: دموکراسی همیشه تا حدودی در ایران پس از انقلاب وجود داشته است اما به دلیل پانگرفتن زمینه های آن (مطبوعات و رسانه های آزاد، نهاد های مدنی و مردمی، شکل نگرفتن احزاب و ...) حاکمیت توانسته هربار به دلخواه خود در رای و نظر مردم دخالت کند و جز در اتفاقات 88 هزینه چندانی نیز نپردازد. درست است که با نابودی حاکمیت فعلی می توان فضایی که چنین زمینه هایی در آن ظهور یابند را متصور بود اما جنگ مشارکت مردمی که (به نظر من) اصل اول دموکراسی است را تامین نمی کند، بلکه فضای پر التهاب و غیرمنطقی پیش خواهد آورد که نتیجه اش پیش بینی پذیر نیست.
5- دخالت خارجی: وضعیت بعد از جنگ ایران با عراق و افغانستان پس از جنگ تفاوت خواهد داشت. نمی توان برای مردمی با چنین تجربه ی تاریخی وضعیت سیاسی اکنون افغانستان و عراق را متصور بود اما دخالت خارجی نیرویی با زمینه فکری غیر بومی را وارد معادلات سیاسی خواهد کرد که لزوما متضمن خواست و منافع مردم نیست. سازگاری گروه های سیاسی با این نیروی خارجی و تعیین کننده عاملی مهم برای حیات آنان خواهد بود که در نهایت منجر به شکل آینده حاکمیت خواهد شد. حاکمیتی که شاید مطلوب (به معنای عام) نباشد.
6 – تمام نکاتی که می خواستم یادآور شوم مستقل از شرایطی است که جنگ به مردم تحمیل خواهد کرد. از بین رفتن امنیت جانی و مالی، فشار بیشتر اقتصادی به مردم، از بین رفتن سرمایه های ملی و بخصوص آسیب های محتمل ناشی از تاسیسات هسته ای، همه جزئی گریز ناپذیر از شرایط جنگی است که ممکن و محتمل است هزینه های جبران ناپذیری داشته باشد.